بتسازی و بتشکنی: ویژگیهای جامعهی مرزی

اجازه دهید توضیح دهم که با این مقاله قصد ندارم ثابت کنم که جامعهی ما یک جامعهی مرزی است. در واقع، درصد جمعیتی که با چنین اختلالی تشخیص داده شدهاند بسیار اندک است. با این حال، تعداد افرادی که علائم اختلال شخصیت مرزی را تجربه میکنند قابل توجه است. جامعه و ایدئولوژیهای اجتماعی به پرورش بیماریهای روانی خصوصا اختلال شخصیت مرزی کمک میکند.
ارزندهسازی و ناارزنده سازی در دوران بحران پدیدهی رایجی است. وقتی جامعهای دچار بحران میشود، مردم آن جامعه برای اینکه بتوانند از ساختار روان خود محافظت کنند دست به ارزندهسازی و ناارزندهسازی میزنند. جامعهی ما از گذشته تا به امروز دچار بحرانهای تقریبا مشابهی بوده است. ما همیشه در حال بالا بردن گروهی و پایین آوردن گروه دیگری بودهایم. گاهی اوقات برخی ارزشها برایمان ارزنده و والا شده بودند و ارزشهای دیگری را به زبالهدان تاریخ انداختهایم.
ما هویتمان را در ارتباط با هویتهای دیگر میسازیم که در فرهنگ ما در حال گردش است. علاوه بر این، رفتار اجتماعی پدیدهای پیچیده و تحت تأثیر عوامل بسیاری است. سلسلهمراتب فرهنگی ما مثل مردسالاری و نژادپرستی، ما را وادار میکند تا بخشی از معنای انسان بودن را درنظر نگیریم. در نتیجه مجبور میشویم اجبارهای تکراری دردناک فردی و اجتماعی را تکرار کنیم. مثلا ما در طول تاریخ بارها مجبور بودهایم برای آزادی زنان دست به اعتراضات کوچک و بزرگ بزنیم و برای آن هزینههای گزافی بپردازیم.
بنابراین این «فرایندهای ناخودآگاه اجتماعی ما» هنجارهای اجتماعی ناعادلانهای را که باعث درد روانی میشوند، تکرار میکنند.

جامعهی مرزی و ویژگیهایش
یکی از ویژگیهای اصلی جامعهی مرزی این است که افراد آن جامعه تمایل دارند جهان را سیاه و سفید ببینند. این افراد در درک پیچیدگی و دوگانگی طبیعت انسان ناتوان هستند. یک فرد «خوب» نمیتواند یک عمل «بد» را انجام دهد و بالعکس. بنابراین، آنها دائماً – و اغلب در عرض چند ساعت – افراد را ایدهآل و ارزنده میکنند و در ساعتی بعد، ارزش آنها را پایین میآورند و ناارزندهاش میکنند.
مثلا فرد مشهوری از آن جامعه با انجام کوچکترین خطایی تبدیل به بدترین دشمن آن جامعه میشود؛ چون او از ارزشهای آن جامعه پیروی نکرده است. در اصل، آنها یک لحظه کسی را دوست دارند و لحظهای دیگر از او متنفرند.
جامعهی مرزی خود و دیگران را به شیوهای سیاه یا سفید میبینند: لیبرال یا محافظهکار، زنانه یا مردانه، منطقی یا عاطفی، طرفدار عدالت اجتماعی یا عدالت ضد اجتماعی، خوب یا بد، با من یا علیه من.
جامعهی مرزی در زمان بحران
جامعهی مرزی بحرانهای گوناگونی دارد و مردم به آن واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. جامعهی مرزی در زمان بحران نوسانات خلقی شدید و غیرقابلکنترلی را تجربه میکند. در زمان بحران، ابراز خشم به شکل خصومت، بین افراد این جامعه زیاد میشود. علاوه بر این، در زمان بحران ارزندهسازی و ناارزندهسازی اوج میگیرد.
این روزها که جامعه ما درگیر بحران است ما نیز از این قائده مستثنی نیستیم. در این روزها گاهی اوقات ما تسلطمان را بر احساساتمان از دست میدهیم و اغلب بر دیگران خشم میگیریم. این اتفاقی طبیعی است چون اتفاقاتی برای ما افتاده که غیرطبیعیاند.
اگر نگاهی به کامنتهای اینستاگرام و توییتر بیندازید، میتوانید خشم و خصومت را به طور واضح ببینید. ما دیگران را سرزنش میکنیم، آنها را محکوم میکنیم و آنها را احمقهای ریاکار مینامیم؛ زیرا اقدامی که انجام میدهند با شخصیتی که از خود ساختهاند متفاوت است و با تصور ما از آنها مطابقت ندارد.
علاوه بر این، ما همیشه نمیتوانیم تمایلات بیولوژیکی و عاطفیمان را به شکل هشیار درک کنیم. برای ما سخت است که بفهمیم تمایلات و احساسات ما همیشه خوب و انساندوستانه نیستنند. در نتیجه نمیتوانیم به احساسات متناقض درونیمان اعتراف کنیم و هشیارانه آنها را بپذیریم. بنابراین به دلیل داشتن افکار و اعمالی که مناسب نیست، بیش از حد خودمان را سرزنش میکنیم و حتی گاهی از خود متنفر میشویم.
از طرف دیگر، فرهنگ جامعهی ما هویت و سیستم اخلاقی سفت و سختی را برای ما به کار گرفته است و تظاهرات شدید خشم علیه دیگران را بیشتر تشویق میکند.
[vc_scape_post_grid style=”sbs” media_width=”4″ hide_meta=”” reading_time=”1″ excerpt_length=”20″ animation_style=”fadein” query=”custom” custom_wp_query=”p=25319″ el_class=”related-post-card”]
چرا یک جامعه مرزی میشود؟
ما به دلیل فقدان آموزش عاطفی در مدارس، خانه و محل کار درک ضعیفی از احساسات خود داریم. بسیاری از ما نمیتوانیم احساسات خود، علت احساسات و واکنشهای ناشی از احساساتمان را درک کنیم، بنابراین طبیعی است که نتوانیم الگوهای احساسی عزیزانمان یا جامعهای که بخشی از آن هستیم را درک کنیم.
از سنین کودکی، ما تشویق میشویم که خود بیرونی خود را با هزینهی درونی توسعه دهیم. ما یاد میگیریم که چگونه جهان را با اعداد، رنگها، معادلات، منطق، زبان و تاریخ شکل دهیم. اما به ما یاد نمیدهند که چگونه دنیای درونیمان را شکل دهیم: احساسات، شهودمان، روابطمان، ترسها، اضطرابهایمان. ما نمیتوانیم جنبهی حیاتی زندگیمان را به تنهایی کشف کنیم. اینگونه است که در کنار هم سویههایی از یک جامعهی مرزی را شکل میدهیم.

سرانجام جامعهی مرزی
در نهایت آنچه که اتفاق میافتد جامعهای است که قادر به تأمل و ارزیابی مجدد در مورد اعمال اشتباه خود برای ایجاد تغییرات مثبت نیست. جامعهی مرزی نمیتواند همزمان به جنبههای تاریک و روشن خود نگاه کند.
بخشی از جامعهی ما میخواهد کسانی را ایدهآل کند. گروهی میخواهد از صلح و عشق برای همه دفاع کند، اما به جای آن فعالانه همهچیز را تخریب میکند. کسانی که به محافظهکاران برچسب بد یا خوب میزنند؛ بدون اینکه واقعاً برای ارزیابی ویژگیهای خوب و بد آنها وقت بگذارند.
وقتی چشمانمان به تاریکی خو گرفته باشند نگاه به روشنایی طاقتفرسا است. اما اگر بخواهیم به جامعهمان و کشورمان فرصتی برای بقا بدهیم، انتخاب دیگری نداریم. ما باید بتوانیم به جامعهمان و مردمش حق بدهیم که میتوانند اشتباه کنند. ما باید در راه رسیدن به روشنایی از یکدیگر حمایت کنیم تا به دلیل خواستههای درونی و اشتباهاتمان احساس انزوا نکنیم. احساس نکنیم که با خطایی کوچک آدم وحشتناکی هستیم که لایق احترام و دوست داشته شدن نیست. من معتقدم که میتوانیم از تاریکی و نور درونمان برای ایجاد رشد مثبت برای کشورمان استفاده کنیم.
دیدگاهتان را بنویسید