قانون پایستگی احساسات
خون در دل آزرده نهان چند بماند
شک نیست که سر بر کند این درد به جایی
قانون پایستگی انرژی رو یادتونه؟!
“انرژی از بین نمیره، به وجود هم نمیاد؛ فقط از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشه”.
احساسات و هیجانات هم پدیدههایی دارای انرژی هستند، انرژیای که اگر به واسطهی درک هیجان در ما جریان پیدا نکنه، مسدود میشه (مثل انرژی پتانسیل!) و این انرژی سد شده با تجربه نکردن احساسات مختلف بیشتر میشه و میتونه یه روز این سد رو بشکنه و سر ریز بشه! (مثل وقتی که یه عالمه انرژی پتانسیل بخواد تبدیل به انرژی جنبشی بشه!)
انرژی پتانسیل احساسات!
گاهی اوقات در موقعیتی قرار میگیریم که از دست کسی عصبانی میشیم، موضوعی ما رو غمگین میکنه، یا با رفتار کسی ازش متنفر میشیم، اما نمیتونیم احساسمون رو نسبت به اون فرد، در رابطه با کاری که کرده، بهش ابراز کنیم و دربارش حرف بزنیم. مثلاً از دست رئیسمون عصبانی میشیم ولی نمیتونیم چیزی بگیم! از طرفی انرژی خشم یا غم درونمون هست و میخواد جاری و ابراز بشه و از طرف دیگه ترس از اخراج کار یا ترس از قضاوت دیگران مانع از ابرازش میشه یا وقتی که از دست یکی از عزیزان زندگیمون، به واسطهی رفتارش عصبانی یا حتی متنفر میشیم اما عصبانیتمون رو ابراز نمیکنیم تا مبادا رابطهمون باهاش مخدوش بشه یا حتی طرد بشیم، چون دوسش داریم و میخوایم کنارمون باشه! حتی ممکنه احساس گناه کنیم که چرا نسبت به مثلاً پدر یا مادرمون که این همه برای ما زحمت کشیدن عصبانی هستیم!
اون موقع هست که ما در تعارضی بین ابراز کردن و نکردن اون احساسات سرگردان هستیم!
این تعارض بین ابراز هیجانات و ابراز نکردن اونها، و این دوسوگرایی ما رو مضطرب میکنه چون با ابهام روبرو هستیم، چون نمیدونیم چه کار باید بکنیم! و در نهایت بخاطر ترس از اخراج شدن از کار، ترس از طرد شدن و دلایل دیگه، ترجیح میدیم احساساتمونو ابراز نکنیم و اونها رو عقب نگه میداریم و اجازهی تجربهشدن رو بهشون نمیدیم! این احساسات تجربهنشده به عقب واپس زده میشن همراه با تمام انرژیای که با خودشون داشتن! و این انرژی در عمق روان ما محبوس میشه و تبدیل میشه به انرژی پتانسیل احساسات!
این احساس به عقب واپس زده میشه؛ همراه با تمام انرژیای که با خودش داشته! و این انرژی در عمق روان ما محبوس میشه و تبدیل میشه به انرژی پتانسیل احساسات!
انرژی پتانسیل احساسات چه سرنوشتی پیدا میکنه؟!
داستان احساسات ما به اینجا رسید که ما با تجربه نکردن انرژی جنبشی احساسات، اون رو تبدیل به انرژی پتانسیل احساسات کردیم! و جالبه بدونید که تمام این اتفاقات در کسری از ثانیه میافته و ما اصلاً متوجهش نیستیم! تا اینکه:
بعد از مدتی دچار سردرد میشیم، صدامون میگیره، احساس تنگی در قفسهی سینهمون پیدا میکنیم، و…؛ یا اینکه در محل کارمون بی دلیل به آدمی که رتبهی پایینتری داره یا ما قدرت بیشتری نسبت به اون داریم، پرخاش میکنیم! در موقعیتی، رفتاری نامتناسب با اون موقعیت انجام میدیم، مثلاً فرزندمون یه اشتباه کوچیک میکنه اما ما تنبیه بزرگی براش درنظر میگیریم!
اگه یه کم دقت کنیم متوجه میشیم انگار یه چیزیمون هست! یه چیزی داره آزارمون میده! انگار سردردمون از فلان اتفاق به بعد شروع شد! انگار یه چیزی توی گلومون گیر کرده! مثل سنگی که در مسیر جریان آب رودخونه قرار گرفته و نمیذاره آب جاری بشه!
اگه خلوتی بکنیم و به لحظات و احساسات حال حاضرمون و چند وقت گذشته نگاه کنیم، اگر یه قلم برداریم و احساساتمون رو در اون لحظه بنویسیم، اگر یک صندلی خالی روبهرومون داشته باشیم و بخوایم فردی رو روی اون صندلی قرار بدیم و باهاش حرف بزنیم، متوجه چه چیزهایی میشیم؟!
وقتی با خودمون خلوت میکنیم، وقتی با یک درمانگر توانا صحبت میکنیم، وقتی شروع به دیدن خودمون میکنیم، وقتی شروع به نوشتن ابرازی میکنیم، اون موقع هست که متوجه خواهیم شد:
خشم، غم، احساس گناه، شرم و … هر احساسی که خواست تجربه بشه و نشد، از بین نرفت! و تمام انرژی خودش رو به جایی در اعماق ناهشیار ما فرو برد، و ما غافل از اینکه این درد، دیر یا زود، از جایی سر باز می کنه و این هیجان واپس رانده شده راهی برای بروز پیدا خواهد کرد! حالا یا در خلال یک بیماری روان تنی، یا خوابهای آشفته، یا در قالب افسردگی، و …
نتیجه گیری
احساسات مثل خون در رگهای روان ما باید در جریان باشه. همونطور که اگر خون لخته بشه میتونه باعث بیماریهای جسمی و حتی عوارض جبرانناپذیر بشه، اگر احساس هم لخته بشه (و به معنای صحیح با تجربه نشدنش سرکوب بشه) سلامت روان ما رو به خطر میاندازه!
احساساتی که تجربه نمیشن، از بین نمیرن، فراموش هم نمیشن، بلکه به اعماق روان ما، جایی که بهش ناهشیار گفته میشه، به عقب رانده میشن، و واپس زده میشن! انرژی این احساسات هم از بین نمیرن و در ناهشیار زندگی میکنن اما همواره در تلاش هستن تا جایی برای بروز پیدا کنن، تا اجازهی ورود به سطح هشیاری پیدا کنن، تا تجربه بشن! اما ما از ترس پیامدهایی که ابراز اون هیجانها برامون داره، یه تابلوی ایست جلوشون میگیرم و نمیذاریم خودشون رو نشون بدن! و جالب اینجاست که همهی این اتفاقات ناهشیار رخ می دن و ما حواسمون بهشون نیست!
بیشتر بخوانید:
- سقط جنین و احساسات مادر
- حسادت؛ نیرویی سازنده یا مخرب
- ایدهآلگرایی در روابط
- خود سرزنشی و راه های مقابله با آن
- شفقت خود
