نیروی روشنی بخش هیجانات
رنگ زندگی
مسیر زندگی پر است از لحظه هایی که هرکدام حال و هوایی مخصوص به خود دارند. در مواجهه با رویدادهای زندگی، درون ما نیز چیزی شروع به جریان می کند به نام هیجانات یا احساسات، که به لحظه های زندگی رنگ می دهند. هیجاناتی که گاه رنگ هایی به لحظه های زندگی می دهند بس زیبا و خوشایند، مانند رنگ عشق، رنگ شادی؛ و گاه رنگ هایی تیره که به خاطر ناخوشایند بودن و دردناک بودن تجربه ی آن ها دلمان می خواهد از لحظه های زندگیمان حذفشان کنیم، تغییرشان دهیم و آن ها را با رنگی دیگر جایگزین کنیم. به خود می گوییم: “نمی خواهم غمگین باشم!”، “نمی خواهم بترسم!” ،”نمی خواهم خشمگین شوم!”.
اما زندگی است و طیفی از رنگ ها که هر کدام معنایی به لحظه ها می بخشند. ناخوشایند بودن هیجانات به این معنا نیست که این هیجانات مضر و مخرب اند و باید از تجربه ی آن ها دوری کرد. برای مثال اگر انسان در مواجهه با خطر نترسد و احساس شادی کند، بقای او به خطر می افتد.
هیجانات چه کارکردی دارند؟
احساسات به ما از درون خبر می دهند. اگر بخواهیم دریابیم که در زندگی به کجا می خواهیم برویم و چه چیز را می خواهیم تغییر دهیم، جز احساساتی که در درونمان تجربه می کنیم، چراغ راهی نخواهیم داشت.
برای دستیابی به تعادل، برآورده کردن نیازهایمان، سازگاری با شرایط و موقعیتمان، و حرکت در جهت ساختن زندگی مان؛ باید به ندای درونی احساسات خود گوش بسپاریم. ندایی که گاهی از ترس خبر می دهد، گاهی تنفر، گاهی عشق، گاهی غم. که هر کدام به ما نشان می دهند معنای رویداد بیرونی که در زندگی تجربه اش کرده ایم، برای ما چه بوده و ما براساس مسئولیت و سعادت خویش چگونه باید با آن تعامل کنیم. از چیزی دور شویم، بپذیریم و تاب بیاوریم، یا به آن نزدیک شویم.
هیجان و تجربه ی هیجان چیست؟
هیجانات مولفه های مختلفی دارند. زمانی که هیجانی را تجربه می کنیم، یکی از مولفه های آن، تجربه ی جسمانی آن هیجان است. اینکه سیستم قلبی و تنفسی ما، عضلات ما، سیستم گوارش ما، و …؛ هنگام تجربه ی احساس در چه وضعیتی قرار دارند. مولفه ی دوم، ذهنیت و درک ما از آن تجربه ی احساسی است. اینکه به آنچه تجربه می کنیم چه نامی می دهیم و آن احساس چگونه برای ما معنا می شود. مولفه ی بعدی، رفتاری است که تمایل به انجام آن داریم. تمایل داریم داد بزنیم، پنهان شویم، فرار کنیم، یا به سمت چیزی بشتابیم.
برای بهره مندی از نیروی روشنی بخش احساسات در زندگی، ابتدا نیاز داریم به آن ها آگاه باشیم و آن ها را تجربه کنیم. تجربه کردن احساسات به معنای کند کردن نسبی فرآیندهای ذهنی و دیدن و لمس همه ی مولفه های هیجان ـ یعنی تجربه ی بدنی، افکار ما در رابطه با آن هیجان، و تمایل رفتاری ـ است.
ذکر این نکته ضروری به نظر می رسد که رفتاری که ما نشان می دهیم از تجربه ی هیجان متمایز است. اینکه در دل و ذهنمان دوست داریم چه کار کنیم جزئی از هیجان است که لازم است به آن توجه کنیم. اما اینکه چه رفتاری نشان می دهیم بسته به مقتضیات زندگی اجتماعی و ارزش هایمان تعدیل می شوند. بنابراین به عنوان مثال تجربه ی خشم به معنای داد زدن، و تجربه ی غم لزوما به معنای گریه کردن نیست.
اهمیت تجربه ی هیجانات
گاهی در مواجهه با یک رویداد زندگی، مجموعه ای از هیجانات مختلف را تجربه می کنیم. برای مثال در یک مسئله می توانیم عشق، خشم و ترس را نسبت به آن رویداد تجربه کنیم. در این تجربیات که برای ما پیچیده و تعارض آمیز هستند، اهمیت دادن به ندای هر کدام از این احساسات و گوش فرا دادن بدون قضاوت به آن ها بیشتر می شود؛ تا در جهت شفاف شدن و باز شدن کلاف آن رویداد حرکت کنیم.
تجربه ی همه ی هیجانات چه خوشایند و چه ناخوشایند، ما را در جهت سازگاری و زندگی بهتر سوق می دهند. با سرکوب هیجانات، فرار از تجربه ی برخی از آن ها، و یا کم اهمیت شمردن آن ها، از منبع مهمی از اطلاعات که به زندگی ما معنا می بخشد و ما را در انتخاب ها و تصمیم هایمان یاری می رساند، بی نصیب می مانیم.
بیشتر بخوانید:
- با خودم چه کنم؟ ( تحلیل مینیسریال «گامبی وزیر»)
- داستانی از اشک ها و لبخندها
- چطور میتوانم خود و تواناییهایم را به دیگران ثابت کنم؟
- زمرد سبز امید
- شخصیت ضد اجتماعی ، شکارچی تیزبین