از قصه های جزیره تا قصه هایی که می گوییم (stories we tell)
سارا پلی، بازیگر آشنای سریال قصه های جزیره (road to Avenlea) این بار خود داستانی را روایت می کند. قصه هایی که می گوییم (stories we tell) داستان آشنای خیانت است. واژه ی خیانت به خودی خود احساسات و واکنش های منفی شدیدی را بر می انگیزد. گویی این واژه در ذهن هر کدام از ما با انواع قضاوتها همراه شده است. حتی اگر در رابطه ی شخصی مان گرفتار خیانت نباشیم، با شنیدن این واژه برانگیخته می شویم.
در ذهن اکثر ما خیانت دو جزء دارد: ظالم و مظلوم. فرد خیانت کار در مورد همسر و اعضای خانواده مرتکب ظلمی آشکار می شود. با این حال ما در« قصه هایی که می گوییم » بیرون از گود نایستاده ایم که خیانت را در همین دوکلمه ساده کنیم. ما با سارا همراه شده ایم و از این سوی دوربین پیچیدگی آدم ها و روابط را تماشا می کنیم.
سارا داستان زندگی مادرش را روایت می کند.
سارا بیش از اینکه خود راوی باشد، سعی دارد روایت ها و داستان های مختلف را بشنود و ما را در این شنیدن همراه کند. شخصیت اصلی داستان دایان مادر ساراست و راویان، اعضای خانواده. برخلاف روال مستند های پرتره که معمولا در مورد شخصی معروف است، دایان یک بازیگر نه چندان شناخته شده است. اما این برای سارا اهمیت ندارد چرا که او فیلم را برای خود ساخته است. همین طبیعی بودن است که فیلم را برای هر بیننده ای جذاب می کند. سارا هرگز به دنبال خوب نشان دادن شخصیت دایان، یا شعاردادن نیست. او فقط می شنود و ما را در این شنیدن با خود همراه می کند.
فیلم از نقطه ی قبل از خط شروع آغاز می شود! اعضای خانواده در حال آماده شدن برای مصاحبه هستند. حتی آنها هم باور دارند که فیلم ساختن درباره ی آدم های عادی چندان جالب نیست. غافل از اینکه زندگی های عادی برای مردم عادی شاید تماشایی تر باشد. چرا که همه ی ما به آسانی می توانیم با آن همذات پنداری کنیم.
سارا قضاوت نمی کند.
به سختی می توان از کسی که در آب غرق شده است انتظار داشت که از دید وسیع تری به آب نگاه کند. اما سارا طوری به داستان زندگی خودش نگاه می کند انگار که برای اولین بار است آن را می شنود. او در مورد مادر و بقیه ی آدم های داستان قضاوت نمی کند، بلکه فقط می شنود.
ما هم اگر به راستی با سارا همراه شده باشیم در کمال شگفتی متوجه می شویم که فقط به تماشا نشسته ایم بدون اینکه بخواهیم قضاوت کنیم. شاید این نگاه کردن بدون قضاوت تمرینی باشد برای خودِ ما، تا بهتر بتوانیم داستان زندگی خود را بفهیم.
سارا برای چه کسی قصه می گوید؟
سارا در قصه هایی که می گوییم به دنبال خودش می گردد. او مثل همه ی ما نیاز دارد داستان زندگی خودش را روایت کند. تنها از این راه است که می فهمد به راستی چه کسی است. آنچه که در فیلم به زیبایی نشان داده شده است روایت های متفاوت و گاه متضاد از دایان است. به طوری که انگار هر راوی درباره ی فرد جداگانه ای صحبت می کند. سارا می گوید: « می خواهم همه ی اینها را هرچقدر هم که متضاد باشند درون داستان جا دهم». فقط با دیدن تضادها در یک داستان منسجم هست که می توانیم چهره واقعی خود و دیگران را ببینیم. البته داستان هیچ زندگی ای روایتی خطی نیست. چنانکه سارا در فیلم با هنرمندی تمام نشان می دهد روایت زندگی در وسط فیلم و حتی در آخر، در لایه ای دیگر مجددا روایت می شود.
بدن ها حرف می زنند!
خیانت در یک رابطه ی عاطفی رخ می دهد. طبیعی است که در رابطه شکستن تعهد از سوی یک طرف، می تواند شخص مقابل را به شدت خشمگین کند. اما در این فیلم خشمی نمی بینیم. با این حال بدن ها حرف می زنند. چیزی که در مقابل دوربین است، نه انسان های خشمگین بلکه دست های مضطرب، پاهای بیقرار و بدن های عرق کرده است. شاید بدن ها کمتر از زبان ها می توانند احساسات درونی را پنهان و لاپوشانی کنند.
دایان از خود می گریزد.
دایان فردی بی قرار است که مدام از این رابطه به آن رابطه وارد می شود . به راستی او به دنبال چه کسی یا چه چیزی است؟ یکی از فرزندان در پاسخ به این سؤال حدسی می زند که چندان دور از واقع به نظر نمی رسد. به عقیده ی او مادرش برای فراموش کردن دردهایش خود را مشغول نگه می داشته است. با این حال دایان موفق به فراموش کردن دردهایش نمی شده، چرا که دردها جایی درون او ریشه داشته اند. انسان چطور می تواند از خودش فرار کند؟
دایان وارد رابطه می شود. هر رابطه مثل آینه ای دردهایش را به او نشان می دهد. او وحشت زده فرار می کند و به رابطه ای دیگر پناه می برد. غافل از اینکه این قصه دوباره تکرار می شود. قصه آینه ها قصه تکرار است. تصاویر در آینه هزار برابر می شود و او وحشت زده تر از قبل از خود می گریزد!
چرا یک نفر باید شاهد خیانت شریک عاطفی اش باشد و دم نزند؟
پاسخ به این سؤال چندان ساده نیست. بسیاری از ما انسان ها میل داریم خودمان را تنبیه کنیم. در فیلم هم مایک، همسر دایان بارها از احساس گناهش حرف می زند. او معتقد است نتوانسته به اندازه کافی همسر خوبی باشد و نیازهای روانی دایان را براورده کند. اینکه مایک چه گذشته ای داشته در فیلم روشن نیست اما احساس گناه ناهشیار معمولا به گذشته برمی گردد. کودکی که به خاطر احساسات منفیش نسبت به والدین احساس گناه می کند، این احساس را به بزرگسالی می آورد. او خود را مستحق تنبیه می داند و منتظر نمی ماند تا دیگران تنبیهش کنند. او خود دست به کار می شود و خود را در روابط مختلف در موقعیت شکست قرار می دهد.
چه بسا مایک از خیانت همسرش اطلاع داشته. همانطور که در فیلم هم اشاره می شود که بیشتر اطرافیان از این موضوع اطلاع داشته اند. از این بدتر، شاید مایک، خود، همسرش را به سمت خیانت سوق داده باشد تا از احساس گناهش کم کند. غافل از اینکه این کار فقط به مشکلاتش با همسرش دامن می زند.
حقیقت فاش می شود.
در فیلم لحظه ای وجود دارد که در آن ناگهان حقیقت فاش می شود. سارا می فهمد که پدر واقعیش کس دیگری است و به دنیا آمدنش حاصل یک خیانت است. بیننده به دنبال مشاهده واکنش های شدید خانوده در برابر این شوک هست. اما این، در واقع یک شوک نیست بلکه حقیقتی است که از قبل وجود داشته اما پس زده شده است. حقیقتی که پیش چشم همه به ویژه مایک بوده است.
چه بسا دایان قصد داشته خانواده را به کلی ترک کند. شاید به همین خاطر هست که با بی احتیاطی از رابطه نامشروع باردار می شود و پل های پشت سر را خراب می کند. اما مایک که نمی تواند باور کند همسرش او را ترک کرده است، رفتن او را موقتی می داند. بعد از بارداری هم در واکنش به تصمیم دایان درباره سقط می گوید: «تصمیم با خودته این بدن تو هست!» انگار فرزند دایان را به کلی جدا از خود می داند. حقیقت حتی به واضح ترین شکل خود را به پسر اول دایان نشان داده است. او مکالمه تلفنی مادرش را شنیده که می گوید مطمئن نیست چه کسی پدر بچه هست. آنها سال ها چشم خود را بسته اند. حقیقت مهمانی است که سال ها پشت در ایستاده و ورودش به داخل خانه چندان هم غیرمنتظره نیست.
خیانت تکرار می شود.
در این فیلم شاهد زندگی زنی هستیم که به همسر اول و دومش خیانت کرده است. با نگاهی ساده انگارانه شاید بتوان به این رفتارها به عنوان بی بند و باری جنسی نگاه کرد. سؤالی که به ذهن مخاطب می رسد این است که چرا؟ و البته این سؤالی است که برای فرزندان دایان هم مطرح است. انگار روابط دایان مرتب تکرار می شوند. چه کسی می داند شاید اگر دایان با آخرین معشوقش هم ازدواج می کرد باز هم خیانت می کرد. انگار روابط دایان چرخه ای است که بعد از چرخیدن دوباره به نقطه اول خود برمی گردد. شاید دایان هم مثل مایک خود را تنبیه می کند. او با تکرار الگوهای گذشته روابطش را نابود می کند و خود را در موقعیت شکست قرار می دهد. شاید هم هر بار امیدوار است که از نو شروع کند و دیگر نگذارد خاطرات تلخ گذشته تکرار شود.
چرا سارا در مورد خیانت مادرش فیلم ساخته است؟
این سؤالی است که خود سارا مطرح می کند و البته قادر نیست به آن پاسخ دهد. «چرا باید زندگی هممون رو اینطوری جلوی دوربین ببرم؟ این شرم آوره»
چیزی که واضح است این است که سارا با احساسات سنگینی روبه روست. وقتی بدانی وجودت حاصل دروغ و خیانت است چه احساسی خواهی داشت؟ ساده ترین پاسخ خشم است. خشم نسبت به عزیزترین فرد زندگیت که اینچنین تو را با سؤالات بی پاسخ تنها گذاشته است. البته روابط سارا به رابطه با مادرش دایان ختم نمی شود. پدر واقعی سارا بعد از اینکه خیانتکارانه وارد زندگی دایان شده است، هرگز خود را نشان نداده است. او نیز سارا را تنها گذاشته است. مایک، پدری که سارا را بزرگ کرده، در واقع فردی است که مانع زندگی مادر با پدر حقیقی اش است. خواهر و برادرهای سارا افرادی هستند که فرضیه ی نامشروع بودن سارا را به جوک میز شام تبدیل کرده اند! همه ی اینها مستحق چه برخوردی از طرف سارا هستند؟
سارا هرگز همه ی این افراد را کتک نمی زند. او حتی داد هم نمی زند بلکه به شیوه ای ظریف تر وارد عمل می شود. او با نشاندن همه ی این افراد مقابل دوربینش آنها را آزار می دهد و به سختی محاکمه می کند. او چنانکه مایک می گوید «کارگردان بسیار بی رحمی است». این مستند در واقع جلوه ای از خشم ساراست. خشمی که شاید خودش هم از آن آگاه نباشد.
چه مهربان بودی ای یار ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ می گفتی …
فروغ فرخزاد
«کمدی از گوشه ی لب تراژدی بیرون می زند».
خیانت، شکستن تعهد به خانواده است و این در درجه ی اول در اعضای خانواده خشم به بار می آورد. با این حال عصبانیت چیزی است که به ندرت در اعضای این خانواده دیده می شود. اعضای خانواده در طول مصاحبه، همواره لبخند به لب دارند. شاید برای بیننده این سؤال مطرح شود که خانواده چطور توانسته این همه احساسات منفی شدید را مدیریت کند؟ مایک در جایی از فیلم به این سؤال پاسخ می دهد. « واقعا نمیشه کمدی رو هیچ جا کنار گذاشت. منتظر می مونه تراژدی کار خودش رو بکنه. و وقتی تراژدی کم میاره، کمدی از گوشه لبش بیرون می زنه ».
بله، خنده بر هر درد بی درمان دواست به شرطی که دامن زدن به درد را دوا بنامیم.
اعضای خانواده به خوبی یاد گرفته اند که چطوراحساساتشان را از خود مخفی کنند. دختر دایان (از همسر اول) می گوید: « اون ما رو ترک کرد چون می خواست زندگی کنه. اون تازه فهمیده بود زندگی چطور می تونه باشه. اون عشق رو با مایک تجربه می کرد و از این بابت خوشحالم!» خشم به راحتی می تواند سرکوب شود و حتی به احساسات خوشایند تغییر شکل دهد. از این عجیب تر اظهارات مایک است. « شاید اگر دایان می دانست که به او خرده نمی گیرم حقیقت را مخفی نمی کرد!»
قصه هایی که می گوییم، روایت های بی پایان…
قصه هایی که می گوییم به سارا و خانواده اش این فرصت را می دهد که بار دیگر به زندگیشان نگاه کنند، روایت های مختلف را کنار هم بگذارند و به روایتی منسجم از زندگی دست یابند. روایتی که به گفته ی خود سارا برای همه ی قصه ها، هر چقدر هم متضاد، جا داشته باشد. این داستان گویی به نفع همه تمام می شود.
داستان گویی به گفته ی مایک می تواند راهی برای انکار حقیقت باشد. درعین حال روشی باشد که افراد خود را بهتر از پیش بشناسند. آیا سارا خودش را در این روایت دیده و شناخته است؟ کسی نمی داند. شاید اگر به دنبال پایان ماجرا باشیم ناکام شویم. چرا که سفر انسان در مسیر خودشناسی پایانی ندارد. این روایت های بی پایان به زیبایی در آخرین سکانس فیلم به تصویر کشیده شده است. جایی که داستانی تازه آغاز می شود…
برای مشاهده ی «تحلیلی بر فیلم جوکر»، اینجا کلیک کنید.
6 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
چرا یک نفر با الگوهای تکراری خودش رو تنبیه میکنه؟؟
اینکه چرا فردی باید خودش رو تنبیه کنه برمی گرده به تجربیات دوران کودکی. مثلا کودک نسبت به والدینش به هر دلیلی دچار خشم میشه. ولی به خودش اجازه نمیده خشمگین باشه، چون در عین حال والدینش خیلی دوست داره. این خشمگین شدن نسبت به کسانی که دوستشون داره باعث میشه به صورت ناهشیار احساس گناه گنه. یعنی کودک به طور ناهشیار خودش رو سرزنش می کنه چرا همچین احساسات منفی ای نسبت به عزیزانش داره. این کودک بزرگ میشه و این روزها و فراموش می کنه ولی احساس گناهش رو همراه با خودش به بزرگسالی می بره. احساس گنه به این معنی هست که که سیستم درونی اون و تنبیه می کنه. حالا یکی از روش هایی که این سیستم درونی فرد رو تنبیه می کنه، سوق دادن فرد به تکرار الگوهای مخرب هست. یعنی با اینکه فرد هشیارانه می بینه که یه بار اشتباه کرده، ولی باز هم او الگو رو تکرار می کنه تا به این تنبیه ناهشیار پاسخ داده باشه.
خیلی عالی بود . لذت بردم از خوندن متنتون
متشکرم و ممنونم که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتید.
عجب قلم زیبایی.واقعا لذت بردم.عالی بود.🌹🌹
نظر لطفتونه. امیدوارم با نوشته های بعدی، بتونیم بازم در خدمتتون باشیم.