تحلیل فیلم بلک باتم ما رینی ؛ روایت تبعیض
[joli-toc]
«بلک باتم ما رینی (Ma Rainey’s Black Bottom)» یک درام سینمایی است که با تمرکز روی زندگی «ما رینی»، مادر سبک بلوز ساخته شده. فیلم را از طرفی میتوان موزیکال هم دانست، بهخاطر صحنههایی که وایولا دیویس در نقش «ما رینی» موسیقیهایی اجرا میکند. از ویژگیهای بارز «بلک باتم ما رینی»، بازی تاثیرگذار چادویک بوزمن است که آخرین حضورش در سینما نیز هست. «بلک باتم ما رینی» ریتم نسبتا تندی دارد و از همان آغاز توجه ما را به مفهوم «تبعیض» جلب میکند و ابعاد فلسفی و روانشناختی نیز پیدا میکند. فیلم، اسکار بهترین طراحی لباس و چهرهپردازی را برده و وایولا دیویس و چادویک بوزمن در آن نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن و مرد بودهاند.
آغاز فیلم
«بلک باتم ما رینی» با صحنۀ جنگلی تاریک و دویدن دو مرد که انگار دنبال یکدیگر میدوند شروع میشود. کمکم صدای ما رینی میرسد و آنها به چادری میرسند که ما رینی در آن مشغول اجرای آهنگ است. از ایالت جورجیا، از ایالات جنوبی آمریکا شروع میشود و کات میخورد به روزنامۀ شیکاگو که با وعدۀ رسیدن به سرزمین موعود، از مردم دعوت کرده به شمال بیایند. کار برای همه هست؛ از جمله آشپزی، باربری، پیشخدمت و سرخدمتکار. بعد سر از سالن بزرگی درمیآوریم که ما رینی در آن اجرا میکند.
از همان اول میتوان طغیان «لِوی» را در اجرا دید. او ناگهان جلو میرود و نور صحنه روی او متمرکز میشود. چیزی که ما رینی از آن عصبانی میشود و با خشم به او هشدار میدهد و بقیۀ اعضای گروه هم سری به هم تکان میدهند. از طرفی لوی انگار علاقهای هم به «داسی می» (دختری که رینی به آن علاقه دارد) نشان میدهد. از همین صحنه، کل ماجرای بلک باتم ما رینی روشن است؛ مهاجرت سیاهپوستها از جنوب به شمال در میان سفیدپوستها، آن هم در سال 1927 که هنوز نژادپرستی در جامعۀ آمریکا قدرتمند است؛ شخصیت جسور و طغیانگر لوی که میخواهد ساز خودش را بزند و البته علاقهاش به داسی می. حالا آمادهایم که به استودیویی در شیکاگو برویم و شاهد بسط این ماجرا باشیم.
در جستجوی احساس ارزشمندی
شخصیت لوی، جسور و جاهطلب است. او پول زیادی برای کفشش میدهد و انگار این کفشها او را ارزشمندتر میکنند. در سکانسی که میرقصد کفشهایش را با تولیدو مقایسه میکند و خودش را شایستۀ رقص میداند. او از اینکه برای رینی ساز بزند خوشحال نیست. او میخواهد سبک خودش را داشته باشد و گروه خودش را بزند. میخواهد به معنای واقعی کلمه هنرمند باشد، نه اینکه برای یک خوانندۀ دیگر ساز بزند و در موسیقی خیابانی فعالیت کند. این را از همان اول میتوان در او دید. او به در تازهای که گوشۀ استودیو است گیر میدهد و تا آخر فیلم هم با آن درگیر است.
دری که باز نمیشود و شاید درگیری لوی با آن در، استعاره از محدودیت و وضعیت الآنش باشد. او در طول فیلم تلاش میکند خودش را از محدودیتها آزاد کند و به استقلال برسد. در صحنههای اولیۀ بلک باتم ما رینی، لوی از پدرش یاد میکند و دلش میخواهد که پدرش بود و هنرش را میدید تا به او افتخار میکرد.
جنگ قدرت در بلک باتم ما رینی
در «بلک باتم ما رینی» شاهد جنگ قدرتیم؛ بین رینی و لوی و سفیدپوستها. رینی با مسئولان استودیو که سفیدپوست هم هستند درمیافتد و کسی حق ندارد روی حرفش حرفی بزند. چیزی که برای او مهم است، صدای درونی خودش است. بقیه، حتی خواهرزادهاش و داسی می هم باید به حرف او گوش بدهند و بهنوعی کنیزش باشند. اعضای گروه هم، مسئولان استودیو هم. در کنار تضادی که بین سفیدپوستها و سیاهپوستها وجود دارد، ما تضاد دیگری هم بین سیاهپوستها میبینیم.
لوی که احتمالا جایگاهی برای خودش در کنار رینی نمیبیند، به سفیدپوستها متوسل میشود. خودش را پیش آنها عزیز میکند، حرفشان را مبنا قرار میدهد و حتی قصد دارد تیم رینی را مدیریت کند. این اتفاق برای سفیدپوستها خوشایند است. از طرفی ذائقۀ مردم شمال با موسیقی لوی همسازتر است و از طرفی اینگونه آنها بهتر میتوانند پول دربیاورند. کسی مثل استردیونت که به نظر نژادپرستتر میآید، به خوبی میتواند برتریاش را از طریق لوی حفظ کند و حتی به نفع خودش از او استفاده کند. یکی از جنگهای قدرت در بلک باتم ما رینی این است.
برای ما رینی مهم است که جایگاه قدرتش را داشته باشد.
او از طریق جایگاهش به عنوان مادر بلوز، سختیهای زندگیاش را پشت سر گذاشته و در حالیکه بقیۀ سیاهپوستها در شرایط بدی زندگی میکنند، برای خودش قدرت و ثروتی به هم زده. او میداند که در پس رفتار محترمانۀ سفیدپوستها هنوز هم تفکرات تبعیض وجود دارد و آنها او را انسان نمیبینند. آنها فقط میخواهند از او استفاده کنند و رهایش کنند. فقط صدای رینی است که برایشان مهم است وگرنه رفتار انسانیای با او ندارند. او بیتوجهیهای سفیدپوستها به خود را در جاهای دیگر میبیند و از این تبعیض عصبانی است. او با وجود جایگاهی که دارد، باز هم اسیر تبعیض است. اما لوی میخواهد به جایگاه رینی برسد تا سفیدپوستها جلویش زانو بزنند و التماسش را بکنند.
یکی میشوم مثل تو!
تصور کنید کسی که مدام مورد تبعیض و تحقیر بوده یا مدام بیارزش میشده حالا به جایگاهی رسیده و میتواند دیگران را بیارزش کند. یکی از شکلهای مواجهۀ انسانها با تبعیض همین است. موقعی که فقیریم یا قدرت نداریم یا بهنوعی جایگاه پایینتری داریم، ممکن است با کسی که بر ما ظلم میکند، همانندسازی کنیم. سرمایهگذاری کنیم تا به قدرت برسیم و بعد بتوانیم کسانی که کوچکمان کردهاند را کوچک کنیم. بهنوعی از آنها انتقام بگیریم. پسربچهای را در نظر بگیرید که در کودکی از دست پدرش کتک خورده، یا همسری که مورد خشونت شوهرش واقع شده. طبیعی است که پسربچه از دست پدر و همسر از دست شوهرش عصبانی بشود. یکی از شکلهای مواجهۀ آدمها با این خشم، این است که با پرخاشگر، همانندسازی میکنند. سعی میکنند یکی بشوند مثل او و رفتاری که با آنها شده را در موقع مناسب تلافی کنند.
در بلک باتم ما رینی این نوع نگاه را در شخصیتها میبینیم. در رفتار رینی، مدام این بیارزش کردنها و از بالا نگاه کردنها را میبینیم. رفتاری که او با گروه خودش هم دارد و گروهش (به جز لوی که سودای دیگری در سر دارد) آن را پذیرفتهاند. این رفتار بازتاب رفتار سفیدپوستها با اوست. دنیای سفید و سیاه، دنیایی دوگانه است. دید سیاه و سفید به جهان داشتن، چیزی است که ما را به بیارزش کردن و بتسازی سوق میدهد و از دیدن واقعیت (که پیچیده و آمیخته است) دور میکند.
رنگینپوست علیه رنگینپوست
شخصیت ما رینی و لوی شباهتهایی دارند. در ادامۀ جنگهای قدرت در بلک باتم ما رینی، لوی مدام با کاتلر (به عنوان نمایندۀ ما رینی) بحث میکند و میخواهد او را قانع کند که همراهش شود. مثلا در سکانسی که لوی را بیارزش و تمسخر میکنند و او کناری مینشیند، وقتی خواهرزادۀ رینی با لکنت زبان حرف میزند، لوی انگار جان دوبارهای میگیرد تا به کاتلر حمله کند. لوی از اوایل فیلم هم بقیه را در تمسخر تولیدو همراه میکند. او ترجیح داده برای پیشرفت، خودش را به سفیدپوستها وصل کند و فلسفۀ خودش را هم دارد.
لوی میخواهد سفیدپوستها را کنترل کند و از آنها امتیاز بگیرد. انگار اگر آنها به او امتیاز بدهند و او جایگاهی مثل رینی پیدا کند، دیگر سیاهپوست نیست و بر سیاهپوستها برتری پیدا میکند و شاهد رفتاری انسانی خواهد بود. احساس ارزشمندی او وابسته شده به جایگاهی که سفیدپوستها به او میدهند؛ غافل از اینکه واقعیت تبعیض، تلختر از این است و پایانبندی بلک باتم ما رینی را میسازد.
انتقام از سفیدپوستان
لوی به خیال خودش دارد سفیدپوستها را کنترل میکند اما چیزی که در عمل میبینیم، کنترل شدنش توسط سفیدپوستهاست. او دوباره در زندگیاش قربانی تبعیض میشود. انگیزۀ لوی بیشباهت به انگیزههای پدرش نیست. او مثل پدرش جسور است و میخواهد راه خودش را در جامعه پیدا کند و مستقل شود.
ترومای سختی که او در هشت سالگی دیده و آن را در یکی از صحنههای تاثیرگذار «بلک باتم ما رینی» تعریف میکند، هنوز با او مانده. لوی میخواسته گلوی یکی از آن سفیدپوستهای متجاوز به مادرش را ببرد. اما نتوانسته و زخم روی سینهاش شاهدی برای درد اوست. مواجهۀ او با تبعیض در همان هشت سالگی بسیار شدید بوده. او بعد از آن با خندههای پدرش در کنار متجاوزان روبهرو شده و بعد هم انتقام و کشته شدن پدرش. پدر به عنوان فردی قدرتمند در دنیای کودک، حقیر و قربانی تبعیض شده.
حالا لوی میخواهد با بله قربان گفتنهایش و خوشخدمتی کردن برای سفیدپوستها به جایگاهی برسد تا انتقامش را از آنها بگیرد.
چرخههای تبعیض و خشونت در بلک باتم ما رینی
رینی از رابطۀ داسی می و لوی هم خوشش نمیآید و دلش میخواهد لوسی می را برای خودش نگه دارد. تاکید او برای اخراج لوی از این جهت هم هست. رینی حتی با اصرار روی خواندن مقدمۀ آهنگ توسط خواهرزادهاش اعضای گروه را هم خسته میکند اما برایش مهم نیست. اینجاست که شاهد وجهۀ سیاهان علیه سیاهان در فیلم هم میشویم. چیزی که در پایان فیلم به اوج میرسد. تبعیض با این آدمها کاری کرده که رفتارشان با سفیدپوستها و خودشان چیز بهتری نیست و از طرفی، رفتارشان چرخۀ تبعیض و خشونت را ادامه میدهد.
لجبازی رینی با اعضای گروه و سفیدپوستها و لجبازی ظریف سفیدپوستها با او و اعضای گروهش (مثل ضبط نشدن صدای پسر، غر زدنها، لجبازی موقع پرداخت حقوق) و بیاعتناییهای رینی و تمسخرهایی که بین اعضای گروه جریان دارد، فیلم را از خشم و خشونت خالی نگه نداشته. خشونت در بلک باتم ما رینی، در پایانبندی آن به اوج میرسد. جایی که لوی انگار انتقامش را از تولیدو میگیرد و خشمی که باید دامن کسی دیگر را میگرفت، جابهجا میشود و آتشش دامن کسی دیگر را میگیرد.
پایانبندی بلک باتم ما رینی
فرو بردن چاقو در بدن تولیدو، شاید نشانی از ترس لوی باشد. لوی به خاطر آنچه پشت سر گذاشته، از سفیدپوستها ترس دارد اما به خیال خودش شبیه پدرش است و دارد سفیدپوستها را کنترل میکند. عصبانیت او، وقتی به ترس از سفیدپوستها متهمش کردند چندان بیدلیل نبود. انگار آن عصبانیت هم تاییدی بر ترس لوی از سفیدپوستها بود، ترسی که خود لوی مایل نیست آن را ببیند و خودش را پشت ظاهر عصبانیاش پنهان میکند. او بعد از اخراج شدن، بسیار عصبانی میشود و سرانجام آن در را باز میکند. این در که لوی از اول فیلم دارد خودش را به آن میزند (و از تغییرات سفیدپوستها در محیط استودیو است) به اتاقی کوچک شبیه زندان ختم میشود که سقفش به آسمان راه دارد. شاید این صحنه، استعارهای از سرنوشت نهایی لوی باشد. لوی با همۀ استعدادهایش در چنین جامعهای نهایتا میتواند به همان چهاردیواری برسد.
بیشتر بخوانید: