خانه؛ پایگاه امن آزمودن بال ها یا قفس آرزوهایم (نگاهی به فیلمlady bird)
فیلم لیدی برد (lady bird) نگاهی است پر احساس و عمیق بر روابطی که ما را شکل می دهند، عقایدی که ما را تعریف می کنند و توجه به جزئیات زیبای مکانی به نام خانه.
کریستین دانش آموز سال پایانی دبیرستان، با مادر خود به بازدید کالج رفته است و در حال بازگشت به خانه هستند که پس از یک مشاجره خود را از ماشین به بیرون پرتاب می کند و از همان لحظات ابتدایی فیلم، مخاطب معنای عنوان فیلم را در می یابد: “لیدی برد” نام مستعاری که کریستین برای خود برگزیده و به دنبال پرواز از قفس تنگی است که در آن گرفتار شده است. “لیدی برد” نشان از پافشاری کریستین بر هویت بخشی خود به شکلی متفاوت دارد. بانوی پرنده نمی ماند که به تحقیرهای گزنده مادر خود بیش از این گوش دهد و زمانی که مادر چندین بار با تاکید بر عملکرد ضعیف و ناتوانی کریستین در انجام کارها، به او می گوید که نهایتاً به دانشگاه ایالتی و زندان خواهد رفت، نشان می دهد که در زندان نخواهد ماند.
مادر قوانین اخلاقی بسیار قوی و سرسختانه ای دارد و نگران است که کریستین این قوانین را نادیده بگیرد:
لیدی برد نوجوان می خواهد کاوش کند، به ساحل شرقی برود و قوانین اخلاقی خود را بیابد و به آنها متعهد گردد. او در پی رفتن از ساکرامنتو است. شهر کوچک و خسته کننده ای که جذابیتی برای او ندارد، می خواهد به نیویورک برود؛ جایی که هنر و فرهنگ در آنجاست.
انکار من نتیجه عدم پذیرش شماست
لیدی برد که در ظاهر، دختری بسیار قوی و انقلابی به نظر می رسد در فرازهای مختلف فیلم عزت نفس شکننده و پایین خود را به مخاطب نشان می دهد؛ عزت نفس پایینی که ریشه در تحقیرهای مداوم مادری بسیار سخت گیر دارد، او هماره پیام های بازدارنده با تمرکز بر ناتوانی دریافت کرده است.
سرعت کم او در انجام کارها، ناتوانی در مرتب کردن لباس ها و انجام کامل و درست تکالیف، نادیده گرفتن خانواده و رفتن به مراسم شکرگزاری در خانه دوست، نداشتن اجازه پخت تخم مرغ صبحانه، نادیده گرفتن علاقه او در انتخاب لباس و… همه با هم پیام پذیرفتنی نبودن را به او می دهد. اینکه به اندازه مورد انتظار و پذیرش مادر، خوب نیست. لیدی برد، ناتوان از پذیرش خود آن گونه که هست، محل زندگی، اتومبیل پدر، نوع سرگرمی ها و علایق خود را از دیگران پنهان می کند و از همان ابتدا نشان می دهد که با انکارِ شهری که زادگاه اوست در پی انکار همه ریشه های خود است.
دخترم کنار من بمان پرواز تو مرا می ترساند
مادر لیدی برد در طول فیلم بارها نشان می دهد که بسیار احساساتی است و روش تربیتی و ارتباطی او با دخترش، با کنترلگری بسیار و تحقیر و سرزنش مداوم همراه است. مادر کمالگرایی که از ترس داشتن اشتباه نگارشی، بارها نامه به دخترش را پاک نویس می کند اما در نهایت این نامه را به او نمی دهد.
مادر مدام بر سر دخترش فریاد می زند و این واقعیت را که او یک قربانی است، که رویای تغییر خانه اش شکست خورده و مجبور است دو شیفت در یک بیمارستان روانی به عنوان پرستار کار کند تا بتواند مخارج مدرسه خصوصی دخترش و هزینه های خانواده را پرداخت کند را با ناراحتی، عصبانیت فراوان، سرسختی و رفتار تهاجمی منفعلانه، بیان می کند.
فضای خانه به جای اینکه پناهگاهی امن برای کریستین باشد تا بال های پروازش را در آن بیازماید، زندانی تنگ است که برای فرار از آن به بال هایش نیاز دارد.
اما چرا مادر این گونه رفتار می کند؟ چرا به جای حمایت و پرورش یک دختر قوی و مستقل، سعی در کنترل و نگاه داشتن او در نزدیکی خود دارد؟ چرا پرواز کریستین را برنمی تابد؟
” مادر من یک دائم الخمر بود”.
او مادری دائم الخمر داشته و می توان انتظار داشت که رفتارهای نامتعادل، آشفتگی و مشکلات فراوان بخشی از کودکی اش بوده است. مادر کریستین از کودکی با چهره تراژیک جهان مواجه شده است. چهره ای از جهان که سخت و دردناک است و باید سرسخت و محکم بود تا بتوان در آن از خود محافظت نمود.
هیچ پایگاه امن و محافظت کننده ای وجود ندارد و به تنهایی باید مواظب هر چیز کوچک و بزرگی در اطراف خود باشی؛ همه چیز را کنترل کن تا امنیت داشته باشی.
اعتماد به جهان از احساس امنیت در کنار والدین آغاز می شود
اغلب افراد به همان شیوه ای که والدین شان آنها را بزرگ کرده اند با فرزندان خود رفتار می کنند و می توان انتظار داشت که یک مادر دائم الخمر از روش واکنشی استفاده کند. روشی که در مقابل هر عملکرد ضعیف فرزند به جای صحبت آرام در فضایی امن و جستجوی دلایل عملکرد ضعیف فرزند، با عصبانیت و پرخاشگری واکنش نشان می دهد و مادر کریستین هم به روش مادر خود با فرزندش تعامل می کند.
“استفن کووی (Stephen Covey): وقتی بچه ها را بزرگ می کنید در واقع بچه های آنها را هم بزرگ می کنید، الگوها همیشه ثابت باقی می مانند”.
مادر کریستین یک کودک، یک نوجوان و یک بزرگسال آسیب دیده درون خود دارد که در ارتباط با مادری دائم الخمر درون او شکل گرفته است. کودکی که از مراقب خود اعتماد و امنیت دریافت نکرده و جهان را جایی امن نمی داند؛ نوجوانی که زخمی است و اکنون از فکر رفتن فرزند نوجوان خود و زخمی شدن او در جهانی ناامن هراسان می شود و بزرگسالی که شکست خورده و ناکام است و در کنار همسری افسرده، بار سنگین زندگی را به تنهایی به دوش می کشد و راه حل نهایی را در کنترل کامل همه چیز می بیند.
مادر بسیار خسته است و لیدی برد که دوران نوجوانی را پشت سر می گذارد به دنبال شکل دادن هویتی است متفاوت از هر آن چیزی که نهادهای والدینی (مادر، خانواده و مدرسه) از او انتظار دارند و با انکار آنها سعی در یافتن خویش به گونه ای متفاوت دارد. می خواهد به سرزمین موعود خود برای رشدی پخته و کامل قدم بگذارد و نه آن سرزمینی که مادر آرزو دارد: جایی در نزدیکی خانه، در کنار مادر.
منم کریستین؛ دختری از ساکرامنتو
مرکز فیلم رابطه مادر و دختر است. ترس مادر از بزرگ شدن، استقلال یافتن، دور شدن فرزند از خانه و از دست دادن کنترل بر او چنان شدید است که زمانی که با احتمال رفتن لیدی برد به یک دانشگاه تراز اول در نیویورک مواجه می شود با خشم و ناراحتی بسیار و سکوت کامل در مقابل او، واکنش نشان می دهد. از سویی ناتوانی دختر نوجوان از درک احساسات توام با خشم، عصبانیت و ترسِ از دست دادنی که مادر دارد.
نیاز کریستین برای هویت یابی و جستجوی معنای زندگی خود و نیاز مادر برای کنترل و نگه داشتن او در نزد خود، تضادی را شکل می دهد که با عدم پذیرش این واقعیت توسط مادر که نمی توان نیازهای فرزند را نادیده گرفت، تشدید می شود.
کریستین به دانشگاه مورد علاقه خود در شهر نیویورک می رود و پس از یک زیاده روی در می نوشیِ منجر به حال بد و رفتن به بیمارستان، که نمادی است از رهایی از تمامی قیدهای خانواده، مدرسه، مذهب و شهر کوچک زادگاهش، زمانی که بیدار می شود و از این بی خبری به هشیاری می رسد، به کلیسا می رود و لحظه ای تامل می کند؛ به خانه تلفن می کند و خود را کریستین معرفی می کند، نامی که والدینش بر او نهاده اند؛ از جزئیات زیبای ساکرامنتو می گوید و با پذیرش گذشته خود (پایگاهی امن) که نیاز هر نوجوانی برای کاوش در جهان و یافتن خود و تحقق خویشتن است، به سوی آینده گام برمی دارد.
بیشتر بخوانید:
درباره ندا احمدی
من ندا احمدی، فارغالتحصیل مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی از دانشگاه شیراز هستم. رویکرد من در رواندرمانی روانپویشی فشرده و کوتاهمدت است. یادگیری کار بالینی در رویکرد پویشی را تحت نظارت دکتر مهدیرضا سرافراز، درمانگر پویشی بینالمللی شروع کردهام و هماکنون درمانگر بزرگسال در کلینیک آگاه شعبهی شیراز هستم. و از آنجایی که علاقه به نوشتن دارم و آموزش دغدغه من است، به نوشتن برخی مقالات بلاگ کلینیک آگاه نیز میپردازم.
نوشتههای بیشتر از ندا احمدی
دیدگاهتان را بنویسید