افسردگی چیست و چگونه درگیر آن می شویم؟

افسردگی واژه آشنایی است که در زندگی روزمره خود زیاد می شنویم. و خود نیز زیاد به کار می بریم. مشاهده برخی علائم باعث می شود از برچسب افسردگی برای دیگران و یا حتی خودمان استفاده کنیم. و تامدت ها و حتی شاید تا همیشه از پشت این عینک خود یا دیگران را قضاوت کنیم.
علائمی که هنگام افسردگی تجربه می کنیم
هنگامی که در لاک خود فرو می رویم، افکار ناامیدانه داریم، کم اشتها می شویم. حوصله هیچ چیز و هیچ کس رانداریم، حتی حوصله تکان خوردن هم نداریم. در گوشه ای کز میکنیم. اشک می ریزیم و اشک می ریزیم و اشک می ریزیم؛ اما انگار این اشک ها تمامی ندارد. انگار که هیچ کس در این دنیا به اندازه ما حالش بد نیست. گوشه اتاقمان برایمان ته ته دنیاست. آخرین باری که لبخندی بر گوشه لبمان نشسته را به یاد نمی آوریم. چه رسد به اینکه قهقهه ای از ته دل سر داده باشیم. و بدتر از همه انگار هیچ یک از این حالات تمامی ندارد.
عوامل زیستی موثر بر افسردگی
هریک از ما ممکن است در لحظاتی از زندگی مان برخی از این حالات را تجربه کرده باشیم. گاهی این حالات در زمان های مشخصی رخ می دهند. مثلا هرسال هنگام زمستان. علت این است که شرایط آب و هوایی و نور و دما بر حالات خلقی ما تاثیرگذار اند. عوامل بیولوژیک نیز در تجربه نشانه های افسردگی موثر اند. به طور مثال کژکاری تیروئید یکی از این عوامل است. افرادی که کم کاری تیروئید دارند، احتمالا برخی نشانه های افسردگی را تجربه می کنند. تغییر میزان برخی انتقال دهنده های عصبی در مغز نیز می تواند موجب افسردگی شود. از جمله نوروترنسمیترهایی چون سروتونین و نوراپی نفرین. اختلال عملکرد ایمنی بدن و عوامل ژنتیکی نیز بر حالات خلقی ما اثرگذار اند.
درمان افسردگی ناشی از عوامل زیستی
در چنین مواردی افسردگی مشکل روانشناختی محسوب نمی شود. به همین دلیل درمان آن نیز در حیطه تخصص روانشناس قرار نمی گیرد. مصرف داروهایی که پزشک یا روانپزشک تجویز می کنند موجب بهبود آن می شود. معاینه اولیه پزشکی نیز به تشخیص بهتر این نوع از افسردگی کمک می کند. البته در هرنوع از افسردگی تمام عوامل ژنتیکی، محیطی و روانشناختی موثر اند. اما در بعضی انواع آن یکی از این عوامل غالب تر است. درمواردی که عوامل زیستی علت غالب افسردگی نباشد نیز، مصرف داروهای روانپزشکی می تواند نشانه های افسردگی را کاهش دهد. اما این کاهش موقتی است. پس از مدتی نشانه های افسردگی دوباره باز می گردند. چون مشکل جای دیگری است و درمان نیز باید متناسب با آن باشد. البته گاهی نیاز است تا از دارو به عنوان مکملی برای روان درمانی استفاده شود.
افسردگی روانشناختی از کجا نشأت می گیرد؟؟
اما هدف این مقاله بیشتر پرداختن به انواع دیگری از افسردگی است که دلیل درونی دارند نه علت بیرونی. همه حالت هایی که در ابتدا گفته شد، ظاهر سطحی یک اتفاق را نشان می دهند. اتفاقی که احتمالا در درون خود ما رخ داده است، و نه در بیرون. افسردگی درواقع پاسخ ما به احساساتمان است. احساساتی که در درونمان جریان دارد. اما نگاه کردن به آنها برایمان دشوارتر از آن است که بتوان گفت. به همین دلیل “تصمیم” می گیریم که آنهارا نبینیم. “انتخاب” می کنیم که با آنها رو به رو نشویم. چطور می توانیم بپذیریم از کسی خشمگین شده ایم که عمیقا دوستش داریم؟
گفت و گوی درونی مان هنگام تجربه این علائم
این منم!؟ چطور میتوانم از تو تا این حد متنفر باشم!؟
این تویی!؟ تویی که من این همه دوستت داشتم و دوستت دارم!؟
حتما اشتباهی رخ داده، شک ندارم. همه اش تقصیر خودم هست. خاک بر سر من… منِ بی عرضه… من لایق عشق تو نیستم… من اشتباه کردم، منِ احمق… تو، نه.

آیا این کلمات برای شما هم آشناست؟ در طول روز هنگام مکالمه با خود چندبار از این کلمات استفاده می کنید؟ برخی از ما لحظاتی که بیشترین نیاز را به همدلی داریم، در لحظات تلخ شکست، اینگونه باخود مکالمه میکنیم. در روزهای پر فراز و نشیب زندگی، با این واژه ها با خود صحبت میکنیم. و از این طریق رنجی عمیق تر برای خود می آفرینیم. اما آفرینش این رنج را انتخاب می کنیم تا تلخی شکست را نبینیم. می خواهیم درد شکست مان را درمان کنیم اما زخمش را عمیق تر می کنیم. گاهی نیز به طور کامل صورت مسئله را پاک میکنیم. با گفتن این جمله که ای کاش امروز آخرین روز زندگی من باشد.
افسردگی پیرا زایمانی
گاهی نیز علائمی که در ابتدا گفته شد حوالی زایمان مادران باردار رخ می دهد. کمی قبل از تولد نوزاد تا مدتی پس از آن. برخی از این مادران نیز از افسردگی رنج می برند. تولد نوزاد احساساتی را در آن ها برمی انگیزد که برایشان قابل پذیرش نیست. حالا دیگر یک موجود پرتوقع، وابسته، ضغیف، نیازمند و در عین حال دوست داشتنی به جمع خانواده اضافه شده.
و من مادرم… و مادر یعنی سراسر عشق، سراسر حمایت، سراسر مراقبت.. مگر می شود نسبت به این موجود لطیف خشمگین شد؟ نه، هرگز.. من مادرم و هیچ مادری هرگز ازدست نوزاد خود خشمگین نمی شود. اما یاد آن روزها به خیر که می توانستم تا خود صبح بدون دغدغه شیردادن به بچه بخوابم. هیچ صدای گریه گوش خراشی نبود که در نیمه شب آزارم دهد. هر مهمانی که دوست داشتم می توانستم بروم. می توانستم برای خودم ساعت ها مطالعه کنم.. اما نه، نه… من مادرم… مادرها هرگز خشمگین نمی شوند.. مادر یعنی سراسر عشق، سراسر، حمایت، سراسر مراقبت… من حق ندارم عصبانی باشم.. من حق ندارم جز عشق احساس دیگری را نسبت به فرزندم در خود بپذیرم. چون من یک مادرم… یک مادر.. و یک مادر..
هر مادری خشمگین می شود
اما گویا این مادران فراموش کرده اند که مادرها نیز انسان اند. مادرها نیز علاوه بر عشق ورزیدن خشمگین می شوند. حتی نسبت به عزیزترینشان. و به خصوص نسبت به عزیزترینشان. درست مثل همه انسان های دیگر. با این حساب می توان گفت هر مادری خشمگین می شود. برخی تصور می کنند که اگر فقط عشق را درون خود ببینم بهتر می توانم مراقب فرزندم باشم. این تصور به تدریج موجب افسرده شدن این مادران می شود. اما اگر در یابیم که این موجود دوست داشتنی لعنتی چقدر گاهی مرا خسته می کند. و چقدر باعث می شود کم تر از گذشته به علائق خود برسم، دیگر دچار افسردگی نمی شویم. فقط کافی است همه این احساسات را درکنار هم ببینیم. فقط بر خشم یا فقط بر عشق متمرکز نشویم.
دیگر انواع افسردگی
انواع دیگری از افسردگی نیز وجود دارد. نشانه های افسردگی تقریبا در تمام این انواع مشترک است. اما برخی تفاوت ها باعث تمایز آنها می شود. به طورمثال در مالیخولیا فرد سحرخیز می شود. حتی درمورد موضوعات بسیار جزئی احساس گناه بسیارعمیقی را تجربه می کند. و مطلقا از هیچ چیز لذت نمی برد. در نوع آتیپیک فرد نشانه های متفاوت تری را تجربه می کند. پرخوری و پرخوابی از نشانه های آن است.
افسرده خویی حالتی است که فرد احساس می کند از همیشه افسرده بوده. تمام نشانه های افسردگی را با شدتی کمتر تجربه می کند. در خلق ادواری نیز فرد بین غم و شادی در نوسانی طاقت فرسا است. گاهی نیز فرد ناگهان شاداب می شود. انگار می خواهد با این شادابی حال افسرده چندلحظه پیش خودرا به کل نادیده بگیرد. و موفق هم می شود. اما فقط برای مدتی کوتاه…. در این حالت گفته می شود فرد با اختلال دوقطبی دست و پنجه نرم می کند.
افسردگی به عنوان یک برچسب
برخی از این اسم ها و شاید هم همه آنها برایتان آشنا باشد. اما چرا؟ چطور با این اسم ها آشنا شدیم؟ شاید به این دلیل که گاهی دچار این نشانه ها شدیم. و به جای اینکه به خودمان نگاه کنیم و دلیل را بیابیم، دست به کیبورد شدیم. تا در دنیای بیرونی دلیل حال درونی مان را سرچ کنیم. اندکی تامل… شاید نشانی از ابتدا اشتباه بوده و بهتر باشد جای دیگری را سرچ کنیم. شاید هم از ابتدا می دانستیم نشانی را اشتباهی جست و جو می کردیم. به راستی چه کسی بهتر از خودمان می تواند بداند چه بر سر حال مان آمده است؟؟ اما بی شک دلیلی برای کار خود داشتیم. یک دلیل قانع کننده.. احتمالا زیر تمام این اسم ها و نشانه ها احساساتی در درون ما وجود دارد. احساساتی که آن قدر سنگین و دردناک اند که حتی یک لحظه نگاه کردن به آنها…
نه، نمی توان گفت… نمی توان گفت حتی یک لحظه نگاه کردن به آن ها…
بگذارید این جمله را ناتمام به اتمام برسانم.. برخی حرف ها گفتنی نیستند..
بهتر است هرچه سریع تر دست به کیبورد شوم تا نبینم در آن یک لحظه ها چه رخ میدهد.. بهتر است اسمی، برچسبی بیابم و محکم بچسبانم روی تمام این یک لحظه ها…
وقتی بیشتر دقت می کنیم می بینیم انگار چندان بدمان هم نمی آید افسرده باشیم..
اما ای کاش این آرامش، پایدار بود. آرامش پایدار یک راه بیشتر ندارد. و کسی بهتر از خودمان آن راه را نمی شناسد. آرامش پایدار زمانی رخ می دهد که ثانیه به ثانیه آن یک لحظه ها را لمس کنیم. بهتر است این دردها را درکنار یک همراه تجربه کنیم و این بار را به تنهایی به دوش نکشیم. همراهی که مشفقانه پذیرای تمام این احساسات است..
بیشتر بخوانید:
19 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
خدا خیرتون بده که کمک حال بقیه هستین…
به نظرم راجب برچسب واقعا زدین تو خال
بینظیر بود بسیار کاربردی و عالی
خوشحالم که براتون مفید بوده
«اما هدف این مقاله بیشتر پرداختن به انواع دیگری از افسردگی است که دلیل درونی دارند نه علت بیرونی.»
سلام. چرا یه جا دلیل گفتین و یه جای دیگه علت؟؟؟؟
سلام. ممنون از اینکه وقت گذاشتید و مقاله رو با دقت خوندید. دلیل و علت هرکدوم معانی متفاوتی دارن که به اشتباه به جای هم به کار برده می شن. دلیل یعنی انگیزه ما از انجام یک کار، یعنی چرایی انجام یک کار، هدف ما از انجام یک کار. وقتی برای انجام کاری دلیل داریم یعنی اون کار رو انجام میدیدم تا به هدفی برسیم. اما علت یک کار قبل از وقوع اون کار هست. اول علت رخ میده و در پی اون معلولش میاد. به طور مثال کم کاری تیروئید می تونه یکی از علت های نشانه های افسردگی باشه. اما وقتی از دلیل افسردگی حرف می زنیم یعنی افسرده می شیم تا به هدفی برسیم. اون هدف بسته به هر شخص میتونه متفاوت باشه. اما همون طور که در متن توضیح دادم به طور کلی میشه گفت افسرده می شیم با این هدف که بعضی احساساتمون رو نبینیم. البته لزوما به این فرایندی که اتفاق می افته هشیار نیستیم.
واقعا عالی بود
خوشحالم که براتون مفید بوده
قلم نویسنده یه جوریه که خواننده رو همراه میکنه تا پایان متن..آرزوی موفقیت
واقعا این «ندیدن خود و بد رفتاری همیشگی همه ما با خودمون » مادر همه احساس و حالات بد ماست؛ همون سرزنشی که اشاره کردی و باقی ….
دفعات بعد برامون از راهکار های دیدن احساس بنویس
سلام. خوشحالم که مقاله براتون مفید بوده. برای دیدن این احساسات نیاز هست با خودمون روراست باشیم. البته یه مقدار کار سختی هست به خصوص اوایلش. برای همین بهتره تنها این کار رو انجام ندیم و همون طور که تو مقاله توضیح دادم بهتره کسی درکنارمون باشه که ظرفیت پذیرش تمام احساسات دردناک ما رو داشته باشه و مشفقانه با ما تو این لحظات سخت همدلی کنه. اما مدتی بعد ما یاد میگیریم که این همدلی و شفقت رو خودمون به خودمون بدیم و دیگه به درمانگر نیازنداریم.
خداروشکر که «آگاه» رو در کنار خودمون داریم ?
نظر لطف شماست…??
قسمت افسردگی پیرا زایمانی واقعا عالی بود دقیقا همینطوره امیدوارم این مسئله توی تمام فرهنگ ها جا بیوفته که مادر با تمام محبت بی نظیری که داره میتونه گاهی از بچه ش عصبانی و خسته باشه و از مادر شدن پشیمون بشه و احساسات منفی رو نسبت به مادر بودن خودش تجربه کنه
و در کنار همه محتوا قلم بسیار عالی ای دارین
خوشحالم که براتون مفید بوده..
متن بسیار جالبی بود، مرسی از سایت خوبتون
ممنون از این بیان و قلم که انقدر مفید واقع شد :))
خوشحالم که براتون مفید بوده
سلام
ممنونم از مطالب خیلی فوقالعاده شما
اگه میشه انواع دیگه افسردگی رو هم بگین ممنونم از شما خانم آوازه
سلام. خوشحالم که مفید بوده. حتما درمورد انواع دیگر افسردگی در پست های بعدی توضیح می دیم