اختلال شخصیت اسکیزوئید (زخمی از درون ،سرد و منزوی از بیرون)
تا حالا دیدین کسی رو که ساکت و آرام یک گوشه از مهمونی یا دورهمی نشسته باشه؛کار به کار کسی نداشته باشه سرش بیشتر تو لاک خودش باشه.
وقتی براش خاطره ای تعریف می کنید.هیچ علائم هیجانی توی چهره اش پیدا نمی کنین با خودتون میگین این چرا اینجوری هست.
فهرست محتوا:
Toggleاختلال شخصیت اسکیزوئید به عنوان یک رگه
بزارید صادقانه بگم: تمام اختلال های شخصیت یک طیف هستن و آدم ها غالبا ترکیبی از چند تا اختلال شخصیت هستن. این به این معنا نیست که دچار این اختلال هستن؛ بلکه ممکنه برخی از ویژگی های اون شخصیت رو داشته باشن.
اختلال شخصیت اسکیزوئید رو میشه در بسیاری از دانشجویان و محصلینی که به مطالعه کردن اهمیت میدن پیدا کرد. در بعضی کمی پررنگ تر و در بعضی کمی کمرنگ تر دیده میشه .
اختلال شخصیت اسکیزوئید از بیرون چه طور به نظر می رسه ؟
این افراد از دور به نظر بسیار عجیب و غریب می رسن.خیلی سرد برخورد می کنن . هیچ دوستی ندارن.هیچ مشارکت اجتماعی ندارن. خلاصه اینکه سرشون توی لاک خودشون هست. اطرافیان ممکن هست که فکر کنند چه قدر آدم های مغرور و از خود راضی هستن. پاداش و تنبیه های بیرونی برای این افراد اهمیتی نداره.
برای این افراد اهمیتی نداره درباره ی آنها چه فکر می کنین یا آنها را نقد کنید یا از آنها تعریف کنید.
تمایز بین درون گرا ها و اسکیزوئیدها:
اسکیزوئید ها درگیر رابطه ای نیستن و نخواهند بود اونها تلاش می کنن به کسی وابسته نباشن به همین دلیل طناب وابستگی به دیگران که می تونه پاداش های اجتماعی باشه یا علائم هیجانی چهره باشن که به ما کمک می کنه با بقیه ارتباط برقرار کنیم کاملا قطع کردن.
درون گرا ها معمولا در یک رابطه ی دو نفره ی کوچک خیلی راحت تر و صمیمی تر برخورد می کنن. اما در زندگی اسکیزوئید ها هیچ رابطه ی دو نفره یا هر گونه صمیمیتی نمی تونیم پیدا کنیم.
اسکیزوئیدها نیازی به رابطه ی انسانی ندارن؟!!!
طبق تحقیقات انجام شده سه نیاز خودمختاری، شایستگی و ارتباط با انسان متولد میشن. همه ی انسان ها نیاز به ارتباط دارن اما چرا اسکیزوئید ها اینجوری برخورد می کنن؟؟؟؟؟
جواب اینه که این افراد از رابطه های دوران کودکی آسیب های بسیار زیادی دیدن و از ترس اینکه نکنه در رابطه دوباره آسیب ببینن سراغ رابطه ای نزدیک نمی روند.
در واقع تحمل درد های یک رابطه را ندارن.
اسکیزوئیدها بسیار خیال پردازن
به این دلیل که تحمل رابطه ی عمیق و صمیمی را ندارن؛ معمولا تو ذهنشون تصویر هایی از دنیای خیالی ، شریک خیالی می سازن و با آن زندگی می کنن. بچه ها وقتی مادرشون کنارشون نیست ،با خیال پردازی می تونن دوری مادر رو تحمل کنن.
توانایی صمیمی شدن یعنی توانایی تحمل همزمان هم احساسات مثبت و هم احساسات منفی ،نسبت به یک شخص هست.
اما اسکیزوئید ها با خیال پردازی فرصت رویارویی با دنیای واقعی و فرصت ساختن که در واقعیت تعارض ایجاد می کنه رو از دست میدن.
اسکیزوئیدها به عنوان شریک زندگی
در نگاه اول ممکنه افراد زیادی مجذوب اونها بشن به دلیل موفقیت های چشمگیری که در تحصیل یا شغل شون دارن و حتی ممکنه افرادی اونها رو به عنوان شریک زندگی انتخاب کنن؛ اما غافل از اینکه این آدما هیچ مهارتی در همدلی و درک احساسات طرف مقابل شون ندارن. بعضی اوقات افراد با این دید زندگی شون را شروع می کنن که کم کم تغییرشون میدیم، درستشون می کنیم، ولی اشتباه فکر می کنن.
اسکیزوئید ها به ندرت برای درمان رجوع می کنن. به ندرت فکر می کنن اشتباه زندگی می کنن؛ بنابراین متاسفانه اغلب اوقات این ازدواج ها به طلاق ختم می شه مگر اینکه طرف مقابل هم همین مشکل رو داشته باشه.
ترکیب اختلال شخصیت اسکیزوئید با سایر اختلال های شخصیت
این اختلال شخصیت ممکنه با اختلال شخصیت خودشیفته ترکیب بشه که در اون صورت منزوی بودن همراه با حس خودبزرگ بینی هست.
ممکنه با اختلال شخصیت وسواسی جبری ترکیب بشه که در آن صورت شخص ممکنه خودش را وقف کار کنه.
سال ها در انزوا زندگی کنه.نیازی به ارتباط نبینه.
سبب شناسی این اختلال:
زمینه های ابتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید رو می تونیم از دو جنبه ی ژنتیکی و تربیتی بررسی کنیم.
بیشتر افرادی که اختلال شخصیت اسکیزوئید دارن با خلق و خوی سرد و نجوش به دنیا میان که خب ممکنه ژنتیکی باشه.بنابراین همچین بچه ای احساس مهم بودن یا دوست داشتنی بودن رو کمتر از بچه هایی که جلب توجه می کنن دریافت می کنه. مخصوصا اگر پدر و مادرش هم مبتلا به همین اختلال باشن این توجه نکردن بیشتر هم میشه.
ولی وقتی سن و سال این آدم افزایش پیدا می کنه؛یک زندان در درون و یک دیوار از بیرون برای خودش درست می کنه تا خودش رو از بقیه جدا کنه.
یک سوال آیا دیگران مقصر هستن که کمک نمی کنن؟
یا اون آدم که خودش رو زندانی کرده ؟؟؟
اینو به کسایی که ممکنه تنهایی اذیت شون کنه میگم :
شاید سخت باشه اعتماد کردن قبول دارم . اما این تو هستی که این زندان رو خودت ساختی. دیگران زمینه رو مهیا کردن و تو داری آباد ترش می کنی.شاید بهتره به خودت کمک کنی .تا دنیای متفاوت تری از تنها بودن تجربه کنی.
چه طور می تونیم به این افراد کمک کنیم ؟
شاید فکر کنین چون این افراد چهره ای خالی از شور و هیجان دارن نمیشه با آنها ارتباط برقرار کرد، ولی یادمون باشه که اونها هم مثل ما آدم هستن.
این نیاز بالقوه درون اونها وجود داره.برای اینکه تصوری از رابطه در ذهن اونها به وجود بیاد؛ می تونیم ما پیش قدم بشیم. گاهی نرم و صمیمی برخورد کردن می تونه جرقه ی شروع درمان و درک اینکه یک رابطه می تونه بالقوه لذت بخش باشه و درون افراد رو شعله ور کنه.
تا حالا شده تجربه ای از برخورد با این افراد داشته باشین برامون بنویسید؟
برای مطالعه در مورد اختلال شخصیت نمایشی، اینجا را کلیک کنید.
12 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
من در زندان نیستم هرگز این احساس را نداشتم چون من از تنهایی لذت می برم
ممنونم از اینکه نظر دادین
چند تا نکته قابل درک هست از کامنت تون اول اینکه به نظر میاد ویژگی هایی از نوشته با شما صدق می کنه و الان به نظرتون مباد اینجا همخوانی نداره
یکی از علائم دقیقا همین چیزی هست که شما گفتین این ارتباط از دیگران اونقدری قطع هست که دیگه درکی از لذت ارتباط گرفتن وجود نداره ….
مثل این هست که بهت بگن تو تشنه هستی و تا حالا آب تو عمرت ندیدی از کجا می فهمی تشنه ای؟
چیدمان زندگی و شغل رو هم خیلی از این افراد به نحوی می چینن تا نیازی به دیگران نباشه
چون قطعا ارتباط با دیگران چالش داره ولی در عین حال فایده هایی داره که خب مث قضیه آب و تشنه بودنه درک کردنش سخت هست.
ارتباط با دیگران به ما کمک می کنه خودمون رو از آینه دیگران ببینیم و خودمونو بشناسیم و تعالی بدیم.
اتفاقا خانم تمیمی نژاد همه اسکیزوئید ها رابطه هایی بالاخره داشتن و اون تشنگی ای که شما میگین فقط تو تنهایی رفع میشه و انگار توی روابط اجتماعی بجای آب داری دوغ میخوری که تشنه نمونی:)))))
در صورتی که این تشنگی رفع میشد سراغ روابط به هیچ وجه نمی رفتن
منتها این موضوع (ارتباط با بقیه)اونقدر آزار دهنده هست که نیاز رو برطرف نمی کنه. شاید رواندرمانی گامی برای خود شناسی باشه که چرا روابط من ارضا کننده نیاز های ما نیستن
جدای این همون قدر که ما به ارتباط نیاز داریم به تنهایی نیز احتیاج داریم. فقط مهم اینه که تنهایی سپری برای فرار از ارتباط با بقیه نباشه.
من باچنین فردی زندگی می کنم،سردونجوش و بی احساس وبی تفاوت، خیلی اذیت شدم، ولی ظاهرا خودمم مشکل خودآزاری دارم،چون معلوم نیست چرادارم به این زندگی بی روح ورنج آورادامه میدم،شایدم دیگه بی حس وبی تفاوت شدم، مثل اون
سلام. از کامنت شما برمیاد که سابقا بی حس و بی تفاوت نبودین و شاید در ارتباط قرار گرفتن با پارتنری که رگه هایی از شخصیت اسکیزوئید داره و ناکامی هایی که احتمالا داشتین باعث شده این روزها احساس بی حس بودن و بی تفاوت بودن میکنید. اگر تمایل داشته باشید میتونید مورد بررسی قرارش بدین چه اتفاقی برای شما افتاده و چطور میتونید نشاط رو به زندگی خودتون برگردونین و از رنجتون بکاهید بدون اینکه احساس بی تفاوتی و بی حسی کنید. میتونید از درمانگرهای کلینیک کمک بگیرین.
آیا اسکیزوئیدی وجود داره که به راحتی در جمع با دیگران صحبت کنه ولی در گفت و گو های ۲-۳ نفره تمایلی به صحبت کردن نداشته باشه؟؟؟
فارغ از جنسیت و سن و … طرف مقابل
صحبت کردن در گروه های خاص میتونه دلایل مختلفی داشته باشه؛ مثلا راحت بودن یا نبودن، درگیری فکری داشتن یا نداشتن و چیزهایی از این دست. به نظر میرسه سوال درباره فرد حاصی هست. میتونید با کنجکاوی و سوال کردن ازشون دلیل رفتارشونو سوال کنید. اما چیزی که درباره شخصیت اسکیزویید بارزه عدم تمایل به ارتباط نزدیک با دیگرانه. همونطور که توی مقاله گفتیم، اگر به صورت طیف نگاه کنیم ممکنه توی این طیف افراد گوناگونی قرار بگیرند اما مهمه که موقعیتهای گوناگون در نظر گرفته بشه. دنیای درونی آدمها باهم متفاوته.
آره من هستم
از بیرون آدم اجتماعی و خون گرمی هستم فقط تظاهر میکنم
اما از درون کاملا برعکسه و اسکیزوییدی هستم
از وابستگی و حس محبت با همچین چیزایی هراس دارم و همیشه ازش دور کردم چون به شدت عذابم میده و باعث میشه آرامش نداشته باشم در حال حاضر این حس وابستگی رو فقط به مادرم دارم بدون اینکه احساساتم رو نشون بدم و از درون شبیه حس مرگه برام
منم پسرم فکر میکنم همچین مشکلی رو داره با همه قط ارتباط کرده تو زندگیشم تا چیزی میشه قهر طولانی میکنه همش منزوی تلاششم تو کار زیاده یعنی یجور که نصف شبم اسنپ کار میکنه موندم وقتی ارتباط ندارم باهاش چطور کمکش کنم
از وابستگی و حس محبت با همچین چیزایی هراس دارم و همیشه ازش دور کردم چون به شدت عذابم میده و باعث میشه آرامش نداشته باشم در حال حاضر این حس وابستگی رو فقط به مادرم دارم بدون اینکه احساساتم رو نشون بدم و از درون شبیه حس مرگه برام