خودشیفتگی سالم چیست و چگونه به خودشیفتگی بیمارگون تبدیل میشود؟
برای صحبت کردن از خودشیفتگی سالم و شکل بیمارگون آن، لازم است از مفهوم «لیبیدو» در نظریهی زیگموند فروید کمک بگیریم. لیبیدو چیزی شبیه گرسنگی است؛ یعنی همینطور که ما هنگام گرسنگی تمایل داریم دنبال غذا بگردیم و نیازمان را ارضا کنیم، در دنیای روانی هم همینطور است. هرکس وقتی به دنیا میآید میزانی از این انرژی (لیبیدو) را در روان خود دارد. از نظر فروید «لیبیدو» ما را به سمت ارضای غرایزمان هل میدهد. در ابتدای زندگی ما نیازهایمان را با تمرکز بر خود ارضا میکنیم و بعدا برای ارضای آنها از دیگران هم کمک میگیریم.
در سالهای ابتدایی زندگی، از آنجا که متمرکز بر ارضای نیازهای خودمان هستیم، در مرحلهی «خودشیفتگی اولیه» به سر میبریم. توجه و تمرکز ما صرفا روی خودمان است؛ مانند نوعی درخودفرورفتگی. نوزاد خیلی متوجه محیط بیرون و دنیای روانی آدمهای دیگر نیست و تمام لیبیدو را صرف خودش میکند. این مرحله، یکی از مراحل سالم رشد است و قرار است آدمها از این مرحله بگذرند و به مراحل رشدی بعدی بروند. فروید میگوید اگر انسان در این مرحله بماند و نتواند با افزایش سن و ظرفیتهای روانیاش به مراحل بعدی برود، «خودشیفتگی بیمارگون» اتفاق میافتد.
یکی از حالتهای خودشیفتگی سالم که در همهی ما هست، وقتی است که میخوابیم. یعنی چشممان را به روی دنیا میبندیم و همهچیز متمرکز به خودمان هست. حالت برعکس آن هم وقتی است که عاشق میشویم و تمام فکر و ذکرمان میشود «دیگری». همهی انرژی روانیمان را صرف دیگری میکنیم. به همین خاطر است که افراد خودشیفته ظرفیت توجه به دیگری و مهرورزی به دیگران را ندارند.
فهرست محتوا:
Toggleدانهی خودشیفتگی
یکی از روانکاوانی که بعد از فروید نظریات جالبی درباره خودشیفتگی سالم و ناسالم و تحول آن ارائه داد، هاینتس کوهات بود. کوهات گفت: نوزاد انسان از همان اول برای ارضای نیازهای روانی خود از دیگران استفاده میکند. او گفت وقتی به دنیا میآییم، خودشیفتگی مثل دانهای است که مانند خیلی چیزهای دیگر در دل ما کاشته شده است. این دانه هم مثل همهی دانههای دیگر اگر بهدرستی در معرض آب و نور و… قرار بگیرد، میتواند رشد کند و تبدیل به درخت تنومندی شود که اساس و بنیان شخصیت ما را تشکیل میدهد. یک جور خودشیفتگی سالم .
ما نیاز داریم از سوی والدین مورد تحسین قرار بگیریم و کسانی که ما را تحسین میکنند و به ما توجه میکنند (والدین) را ایدهآل ببینیم. این نیاز، در سالهای ابتدایی زندگی که هنوز به لحاظ روانی پخته نیستیم وجود دارد و اگر بهخوبی ارضا شود، ما صاحب عزتنفس سالم (خودشیفتگی سالم) میشویم و اگر نه، ممکن است دچار خودشیفتگی بیمارگون شویم.
عشق به خود و خودشیفتگی سالم
طبق نظر کوهات، همهی ما طیفی از خودشیفتگی (نارسیسیزم) در روانمان داریم که اگر درست رشد کرده باشد، دارای خودشیفتگی سالم هستیم. اما اگر خوب مورد توجه قرار نگیرد، دچار درجاتی از خودشیفتگی بیمارگون هستیم. هرکسی بیشتر خودش را دوست داشته باشد و این «عشق به خود» با «دوست داشتن دیگران» در تعارضات جدی قرار نگیرد، از سلامت روان بیشتری هم برخوردار است. اگرچه ظاهرا اینطور به نظر میرسد که فرد خودشیفته، فقط خودش را دوست دارد اما واقعیت این است که در خودشیفتگی بیمارگون، افراد خودشان را عمیقا دوست ندارند و فقط نمایشی ظاهری از دوست داشتن خود ارائه میدهند.
در خودشیفتگی بیمارگون، از آنجا که بذر اولیه و نیازهای خودشیفتهوار فرد در دوران کودکی مورد غفلت یا سرکوب واقع شده، فرد نمیتواند خودش را عمیقا دوست بدارد و بیشتر انگار دچار نوعی از درخودماندگی باشد تا خوددوستداری.
خودشیفتگی سالم به ظرفیت برقراری روابط صمیمی و عاشقانه و در ارتباط بودن با دیگران صدمه نمیزند؛ اما خودشیفتگی رشدنایافته، عزت نفس، توانایی همدلی کردن با دیگران و خلاقیت را تحت تاثیر قرار میدهد. در خودشیفتگی سالم شاهد عزتنفس قویتر که بهراحتی فرو نمیریزد، در کنار توانایی همدلی بالا هم هستیم؛ اما در خودشیفتگی بیمارگون میتوان بهرهکشی از دیگران در راستای نیاز خود و ندیدن دنیای درونی دیگران را مشاهده کرد.
خصوصیات افراد دارای خودشیفتگی بیمارگون
- شخصی که خودشیفتگی ناسالم دارد از مکانیسم دفاعی «خودبزرگبینی» استفاده میکند؛ جوری دیگران را احساس میکند که انگار دیگران صرفا ابزاری برای برآورده کردن نیازهای او هستند و احساس استحقاق آنها، فراتر از میزان مهارت و توانمندیهای واقعیشان است.
- از دیگران انتظار تغذیه و مراقبت دارند؛ اما خودشان احساس مسئولیت کمی نسبت به دیگران احساس میکنند.
- نسبت به احساس شرم، انتقاد و احساس حقارت خیلی آسیبپذیرند و برای فرار از این احساسات دردناک، به بیاحساسی رو میآورند؛ یعنی برای محافظت از خودشان، از تجربهی احساساتشان یا بروز آنها طفره میروند.
- تمایل به بیارزش کردن دیگران و تحقیر یا ایدهآل کردن و بزرگتر دیدن دیگران دارند.
- دیگران ممکن است حس کنند این افراد بیگانهاند؛ درصورتیکه شدیدا نیازمند فهمیده شدن هستند.
اگر درخت خودشیفتگی آنها خوب رشد کند و میوه بدهد، فرد احساس زایندگی میکنند و رودخانه زندگیشان جریان پیدا میکند.
درخت خودشیفتگی سالم چگونه رشد میکند؟
دو نکته برای رشد خودشیفتگی سالم وجود دارد:
یک. در درجهی اول، بچهها در ارتباط با والدین باید بتوانند ببینند که «من عجب مامان بابای باحالی دارم! هر جایی که کم بیاورم هستند! چقدر قابل اعتمادند! به این سادگی تکان نمیخورند و فرو نمیریزند! اگر اتفاقی برای من بیفتد، آنها از دست نمیروند.» کودک لازم است بتواند در سالهای اول، تصویری ایدهآلشده از والدینش در ذهنش بسازد. اینگونه منبعی درونش خواهد داشت که بعدا میتواند با کمک آن احساسات خودش را مدیریت کند و بهآسانی فرو نپاشد. چراکه ستونی محکم درونش هست و در مواقع لازم، میتواند به آن تکیه دهد.
دو. مراقبین اولیه، والدین و بهخصوص مادر کودک باید بتوانند کودک را خوب بازتاب دهند و آیینهای خوب برای کودک باشند؛ یعنی وقتی نگاهش میکنند مثل دیوار نباشند. وقتی کودک را نگاه میکنند چشمهایشان قلبی شود، بتوانند خوب و بهجا قربان دست و پای بلوری کودکشان بروند، به کنشهای او، واکنش متناسب و همکوک نشان دهند و بهدرستی و بهاندازه فرزندشان را تحسین و تایید کنند.
زمانیکه پایههای اولیه ساخته شد، والدین میتوانند متناسب با رشد توانمندیها و افزایش توانمندی روانی کودک، با کمک «ناکامی بهینه» به رشد خودشیفتگی سالم او کمک کنند. کودک در ارتباط با چنین والدینی، میتواند ببیند: «مادر و پدر من باحال و قدرتمند هستند ولی دیگر آخر دنیا هم نیستند. جاهایی هم کم میآورند یا لازم دارند از دیگران کمک بگیرند و مهارتهایشان را بالا ببرند.» و همراه با آن: «من خوب و ارزشمندم اما دیگران هم خوب و ارزشمندند. بعضی هم هستند که تواناییهای بیشتری از من دارند و من هم لازم است خودم را رشد بدهم؛ همچنین از عشق دیگران مراقبت کنم.» و این یعنی جایی که خودشیفتگی سالم شکل گرفته است.
خودشیفتگی مسری است؟
کوهات میگوید: مهم نیست ما با بچهها چهکار میکنیم. چیزی که مهم است «شخصیت»ماست. مدلِ «بودن» ماست. اینکه ما چه کسی هستیم روی بچهها تاثیر میگذارد.
خودشیفتگی چیزی مسری است. هرچقدر درخت والدینمان سالمتر و پربارتر باشد، خودشیفتگی ما هم سالمتر رشد میکند. اما اگر آنها دچار زخمهای خودشیفتگی باشند، از ما برای تغذیهی خودشیفتگی خودشان استفاده میکنند. ما دیگر تغذیه نمیشویم و درخت ما ضعیف میشود و این داستان میتواند به صورت بیننسلی ادامه پیدا کند.
دریافت رواندرمانی از یک درمانگر که خودش خودشیفتگی نسبتا سالمی دارد یا کمک گرفتن از او برای ارتباط با کودکمان میتواند به ما در شکستن این چرخه کمک کند.
دیدگاهتان را بنویسید