شخصیت خودشیفته، پیله ی نازک تنهایی
“جهان حول محور من با شخصیت خودشیفته می چرخد”
فریادی که فرد با شخصیت خودشیفته می زند و مدام با فعالیتهایش آن را به همه گوشزد می کند! شخصیت خودشیفته فکر می کند شخص بسیار مهمی است و نظیر ندارد. منم منم هایش شما را کلافه می کند! نیازهایش بر همه ی افراد کره ی زمین ارجحیت دارد. همدلی بی اهمیت است و احساسات و خواسته های دیگران مهم نیست!بنابراین، ممکن است فرد با شخصیت خودشیفته، پیشینه ای از روابط نافرجام در کارنامه ی خود داشته باشند! در روابطش نقابی به چهره دارد تا مانع نزدیک شدنش به دیگران شود.
دیگر ویژگی های فرد با شخصیت خودشیفته
در پشت ظاهر پر سر و صدای موفقیتها و استعدادها و داستانهای پر آب و تابشان، اعتماد به نفسی شکننده می لرزد. تلاش برای رسیدن به تایید دیگران در مورد منحصر به فرد بودن شخصیت خودشیفته شان و شدت نیازشان به تمجید و تحسین دیگران، تلاش نافرجامی است برای آرام گرفتن درونشان و پوسته ی نازک درونشان.
سرگذشت شخصیت خود شیفته
شاهزاده ای به نام نارسیس خود را در آب دید و شیفته ی زیبایی خود شد. روزی طاقت نیاورد و خود را در آب انداخت تا تصویر زیبای خود را بگیرد و چون شنا بلد نبود، غرق شد و به گل نرگس تبدیل شد!
واژه ی نارسیسیزم اولین بار از نظر تاریخی،توسط فروید به کار برده شد. فروید معتقد بود که خودشیفتگی مرحله ای از سیر طبیعی رشد است. نوزاد خیلی سریع و به محض خواستن چیزی، خواسته هایش برآورده می شود. در نتیجه توجه نوزاد در ابتدا معطوف به خود است چون بین نیازهایش و ارضای آن تاخیری وجود ندارد. وقتی به مرور بزرگ می شود دیگر آن برآورده شدن خواسته های سریع و به موقع وجود ندارد و تاخیر در ارضا نیازهایش را تجربه می کند. پس متوجه ی دنیای بیرون هم خواهد شد و به مرور توجه از عشق به خود به سمت دیگری مهم می رود. به دنبال اختلال در فرایند طبیعی رشد مثل تجربه ای آسیب زا، کودک در مرحله ی عشق به خود می ماند.
تجربه ی من با شخصیت خودشیفته از نظر کرنبرگ
تجربه ی آسیب زا می تواند، حضور افراد مهم زندگی اما یخچالی و بی روح در زندگی یک کودک باشد! کرنبرگ معتقد بود که یک فرد مهم در زندگی کودک اما سرد و غیر همدل دلبندش را به سمت خودشیفتگی هل می دهد!
از آنجا که تلاش من برای صمیمی شدن با منابع دلبستگیم، ناکام می شود. خودشیفتگی راهکارم در برابر این تجربه است. ناکامی و ناامیدی، مرا خشمگین و متنفر می کند. این خشم و نفرتم، ممکن است روابط مهمم با دوست داشتنیهای زندگیم را تهدید کند، پس تمرکزم را به سمت جنبه هایی از خودم می برم که والدینم آن را می ستایند. به مرور خود بزرگ بینی در من افزایش می یابد که دفاع من است علیه خشمم نسبت به افراد مهم زندگیم اما سرد و بی مهرم!
تلاشی است برای بهبود رابطه ام که به مرور مرا به سمت دور شدن از خودم هدایت می کند و منجر به نشناختن بیشتر خودم می شود! تلاشی است برای دور کردن خودم از احساس حقارتی که در دوران کودکیم در تجربه با دوست داشتنیهای زندگیم تجربه کرده ام! این وضعیت راهکار من است برای فاصله گرفتن از دنیای کم احساس کودکیم. رنج فاصله گرفتن از دیگران را به جان خریدم چون صمیمیت برایم سخت بود.
شخصیت خودشیفته ی من، چطور روابطم را تحت تاثیر قرار می دهد؟
از آنجا که تجربه ی خوبی از صمیمیت در سالهای کودکیم نداشته ام، از صمیمی شدن با فردی در بزرگسالیم هم می ترسم. پس ترجیح می دهم برای این وضعیت هم راهکاری داشته باشم.
من همیشه خودم را شخص بزرگی می دانم! خاص بودن من، به من اجازه نمی دهد با هر فردی باشم. از آنجا که هیچ فرد خاصی مثل من نیست، پس رابطه ام محکوم به نابودی می شود! چون هیچکسی مثل خودم، باور ندارد که باید همه ی جهان حول خواسته های من با شخصیت خودشیفته بچرخد و باید خواسته هایم برآورده شود چون نسبت به همه اولویت دارم.
می توانم یکی مثل خودم با شخصیت خودشیفته را تحمل کنم؟
به نظر من، آدم ها دو دسته هستند، یک گروه که بیشتر آدم ها را شامل می شود از من پایین ترند و در سطحی نیستند که با من رابطه داشته باشند. برخورد من با این افراد به صورت نگاه از بالا به پایین است. گویی به زیر دستانم نگاه می کنم که لیاقت حضور مرا در کنارشان ندارند. گروه دیگر که تعدادشان انگشت شمار است و از من بالاترند و به نظرم بسیار ایده آل هستند. من به هر دری می زنم تا تایید آنها را بگیرم و این تلاش مرا در یک چرخه ی طاقت فرسا می اندازد. در نتیجه از یک رابطه برابر و صمیمانه محروم می شوم.
می توانم با فردی با شخصیت وابسته سر کنم، تا منم منم های مرا ارج نهد! در چشمانش تحسین نسبت به من، بدرخشد! مدام به من بگوید زندگیم بی تو ممکن نیست! دوست دارم فرد مقابلم هم مثل خودم خاص باشد. اما حضور فردی مثل خودم، با شخصیت خودشیفته، باعث به راه افتادن جنگی برابر می شود. چون هیچکداممان پیروز میدان نخواهیم شد. هر کداممان تلاش می کنیم دیگری را مجبور کنیم خودشیفته بودن دیگری را تاب آورد و میدان جنگمان پیروز ندارد. پس راه حلمان، فاصله گرفتن از هم است به این دلیل که هیچکداممان از موضع خودمان پایین نمی آییم! و اینگونه از خودمان در برابر صمیمی شدن دفاع می کنیم. چون تجربه ی خوبی از صمیمی شدن در سالهای گذشته نداشتیم.

آیا خودم را دوست دارم؟
در ذهن دیگران، تزریق شده است که فردی با شخصیت خودشیفته عاشق خودش است، اما باید اعترافی کنم!من در زیر پوسته ی نازک درونیم تنها هستم! اگر آغوشم به روی خودم باز بود، به این رفتار ها و شخصیت خودشیفته نمی چسبیدم. اگر به خودم عشق می ورزیدم،برای رسیدن به تایید دیگران دست و پا نمی زدم! اعتماد به نفسم اینقدر درونم نمی لرزید. اگر خودم را دوست داشتم، به همان شکلی که هستم با آمیزه ای از خوبی ها و بدیها، نه موجودی اغراق آمیز، شاید تحمل خودم حداقل برای خودم راحتتر بود .
خودم را با شخصیت خودشیفته چگونه می بینم؟
خودم را فرد مچاله شده ای می بینم که درون پوسته ی شخصیت خودشیفته ی من، له شده است. خسته است از این دست و پا زدن ها برای گرفتن تحسین دیگران. از فقدان احساساتم و نبود همدلیم می ترسم. انسان به احساس زنده است ولی من از درون مرده ام. درونم سرزمین خشکی شده است که باران احساس مدتهاست بر آن نباریده است. من در این بیابان خشک در پیله ی تنهایم هستم، چون همه ی اطرافیانم را با رفتارهایی که از شخصیت خودشیفته ام نشات می گرفت، فراری دادم. بدون احساساتم و همدلیم، مرده ای متحرکم. از این مرده ی متحرک می ترسم، ادامه ی رفتارهای اشتباهم راهکارم برای فرار از این وضعیت، بوده است که مرا مجددا وارد چرخه ی نابودی می کند.
شخصیت خودشیفته درمان دارد؟
درمان سختی در پیش است. شخصیت خودشیفته داشتن، راهکار این افراد برای رابطه برقرار کردن با دنیاست. در دوران کودکی، افراد مهم و منبع دلبستگی کودک، دلبندشان را ناخواسته به داشتن این راه حل مجبور کرده اند.شیوه ی تو برای برقراری رابطه با دنیا، این است که فکر کنی فقط تو محق زندگی کردن هستی و جهان و دیگران باید طبق خواسته های تو و اولویتهای تو عمل کند. صدای این تفکر، آنقدر بلند بود که به مرور ندای درونی کودک شد. در زندگی کنونی هم آنقدر بلند است، که فرد بزرگسال صدای درونی خودش را که می گوید از این وضعیت خسته ام، نمی شنود!
از بیرون فرد با شخصیت خودشیفته چگونه دیده می شود؟
بنابراین، از بیرون به نظر می رسد این افراد شادند و مشکلی ندارند. خود فرد با شخصیت خودشیفته هم فکر می کند مشکلی ندارد، اما از درون ویران است. از این رو، این افراد نیازی به درمان نمی بینند. اگر هم پایشان به اتاق درمان باز شود، نگاه از بالا به پایین نسبت به درمانگر خواهند داشت و درمانگر را در سطح خودشان نمی بینند.
از آنجا که همه ی ما تا حدودی رگه های شخصیت خودشیفته را با خود حمل می کنیم، می توان گفت همه ی افراد در یک طیف با این وضعیت رو به رو هستند، برخی بیشتر و برخی کمتر… اما باید مواظب بود مثل شاهزاده نارسیس در دریای خودشیفتگیمان غرق نشویم!
متن بسیار جامع و کاملی بود. در مورد خودشیفته ها متنی به این صورت نخونده بودم. ممنون
خواهش میکنم خوشحالم که مفید بوده
همیشه خود شیفته ها برایم افراد غیر قابل تحملی بودند. الان متوجه شدم آنها هم دردهایی توی این مسیر کشیدند که از این نوع رفتار در روابطشون استفاده می کنند. ممنون بابت مطلب قشنگتون استفاده کردم
خوشحالم که این متن براتون مفید بوده و باعث شد شما با افراد خودشیفته همدلی کنید
نگاه جالبی بود به افراد خودشیفته . قلمتون مانا
ممنون خوشحالم که متن براتون جالب بوده