اعتراف کن!
خودافشایی چیست و چرا و چگونه؟
آخرین باری که خودافشایی کردهاید کی بوده؟ یادتان میآید؟ منظورم از خودافشایی این نیست که مثلا رازی سر به مهر را به دوستتان گفته باشید. رازی که سالها توی دلتان نگه داشته بودید و یک قفل محکم هم زده بودید رویش که هیچ وقت برملایش نکنید! منظورم از خودافشایی این نیست که به یک ویژگی بد اخلاقی خودتان اعتراف کرده باشید. مثلا به دوستتان گفته باشید که چشم دیدن همسایهتان را ندارید!
شاید وقتی از خودافشایی حرف میزنیم، مجرمی را تصور کنید که یک کاغذ و خودکار روی میزش گذاشتهاند تا هرچه از صحنۀ جرم میداند بنویسد! اما خودافشایی اینقدر هم ترسناک نیست! منظورم از خودافشایی این است که از احساسات، درونیات و واقعیت خودمان در رابطه با پارتنرمان حرف بزنیم؛ مثلا وقتی کاری کرده که دلخور شدهایم، همان موقع به او بگوییم. (حالا ممکن است همان موقع نشود، ولی در موقع مناسب) اگر از دستش عصبانی شدهایم، یا چیزی به ما گفته که دربارۀ ادامۀ رابطه نگران شدهایم، به او بگوییم. آیا در این مدل از خودافشایی هم موفقید؟
چرا سخت است؟
من اعتماد به نفس شکنندهای دارم. گاهی وقتها هم اصلا ندارم. اما اگر این را به پارتنرم بگویم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شما که دارید این متن را میخوانید احتمالا مرا نمیشناسید پس طبیعی است که راحتتر بهتان بگویم اعتماد به نفسم شکننده است. قضاوت شما احتمالا تاثیر زیادی روی زندگی من نداشته باشد، اما اگر بخواهم به کسی که دوستش دارم همین را بگویم چه؟ احتمالا ناامید میشود! شاید دیگر مثل قبل من را دوست نداشته باشد؛ شاید رفتارش را با من عوض کند؛ شاید هم درجا بلاک شوم!
آرامش و خودافشایی
بیایید از یک طرف دیگر هم به ماجرا نگاه کنیم: تا حالا شده که بخواهید چیزی را به کسی بگویید اما نتوانید؟ ممکن است یک خبر بد باشد، یا کار اشتباهی که انجام دادهاید. یادتان میآید که چقدر تحت فشار بودید؟
مثل وقتی که درس نخواندهاید و استاد صدایتان میزند. سوال اول را میپرسد و مِن مِن میکنید. چیزی یادتان نمیآید. آدمهای دور و برتان هم مهربان نیستند که جواب را بهتان برسانند! همه منتظرند چیزی بگویید اما همچنان ساکتید! مغزتان هم تعطیل شده و کار نمیکند! همان لحظه، استاد میرود سراغ سوال دوم. کلمات سوال دوم اصلا به گوشتان هم نخورده و بیشتر استرس میگیرید. اما در کسری از ثانیه، به ذهنتان میرسد که اعتراف کنید! «نخوندم». جملهای که سمت استاد شلیک میشود و بار بزرگ را از دوشتان برمیدارد! استاد به شما صفر میدهد، اما نفس راحتی میکشید و مینشینید. طبیعتا ناراحت هم میشوید. اما بدنتان انگار آرامتر میشود.
خودافشایی در رابطه همین کار را میکند. آرامتان میکند. وقتی خودافشایی کنید، با دو واقعیت روبهرو میشوید: واقعیت خودتان و واقعیت پارتنرتان. تبدیل کردن یک تجربۀ درونی به کلمات، گفتن آن و تعریف کردنش برای دیگری میتواند کمک کند بهتر ببینیم؛ بهتر درک کنیم و تمام ابعاد یک اتفاق را در نظر بگیریم. اگر اشتباهی کرده باشیم، میبینیمش و جبرانش میکنیم. اگر هم از حقمان حرف بزنیم، امکان دارد به حقمان برسیم یا اگر انتظاراتمان زیاد و غیرمنطقی بوده آنها را تعدیل کنیم.
خودافشایی و رابطه
اما با تکۀ دومش چه کنیم؟ واقعیت پارتنرمان؟ ممکن است وقتی از عصبانیتتان حرف بزنید (مثلا حقی از شما ضایع شده باشد و عصبانی شده باشید) پارتنرتان بهتان برچسب بزند: «زودرنج!» ، «شوخی کردم! نباید جدی بگیری!» یا اینکه از نیازتان گفته باشید و او عملا پاسخی به شما ندهد، یا اصلا یک بحث مفصل و دلچسب راه بیفتد! شاید هم برعکس شد و او کاملا به شما حق داد و همراهیتان کرد! نحوۀ پاسخ پارتنر شما به شما کد است. شما میتوانید او را بهتر و عمیقتر بشناسید!
اما بیایید تند نرویم و برگردیم عقب! خودافشایی نمیکنیم! در توانمان نیست! به جایش چه میکنیم؟
جانشینهای خودافشایی
۱. نشخوار ذهنی: احساس یا نیازمان را هی توی ذهن خودمان مرور میکنیم! مدام صحنهای که ناراحت و نگرانمان کرده را جلوی چشممان میآوریم. اگر خیالپرداز قهاری باشیم شاخ و برگش هم میدهیم. سری هم به ذهن پارتنرمان میزنیم و فکرهایی که احتمالا از سرش گذشته را آنالیز میکنیم! بعد هم اعصابمان خرد میشود و میرویم توی فاز افسردگی. (من سلطان تجربه کردن این چرخه بودم!)
نشخوار کردن با ما چه میکند؟ فرصت آشنا شدن و شناخت پارتنرمان را از ما میگیرد. ما بیشتر از آنکه با «او» ارتباط بگیریم، در ذهن خود به سر میبریم! رابطۀ سازندهای شکل نمیگیرد و همهچیز در سطح باقی میماند.
۲. تحمل میکنیم! خروار خروار غم و غصه بر دوش دل خود سوار میکنیم! سعی میکنیم بخشنده باشیم (واقعا میتوانیم؟) اما چقدر؟ تا کی میتوانیم تحمل کنیم؟ انبار باروت ما آخرش جرقهای، چیزی میخورد و بیگ بنگ بعدی رخ میدهد! اگر هم رخ ندهد، روی بدن نازنینمان فشار میآید. با افزایش فشار خون و ضربان قلب در بلندمدت که آشنا هستید؟
اگر توانش را ندارید
احتمالا یک جای کار میلنگد! شاید بیش از حد ترس از طرد شدن داشته باشید یا به خاطر تجربههای تلخ قبلی (به ویژه اگر در کنار افراد کنترلگر بوده باشید) نمیتوانید ردیفش کنید. در اینجور مواقع درمان گرفتن میتواند راهگشا باشد. شاید هم تا حالا اینطور به قضیه نگاه نکرده بودید و حالا بخواهید ماجرای خودافشایی را تجربه و تمرین کنید. پس از نقاط امن شروع کنید! از آدمهای امن که کمتر بقیه را قضاوت میکنند. اعتراف به آسیبپذیر بودن، پیش کسی که دوستش داریم احتمالا از سختترین کارهای دنیا باشد! حتی قبل از کار معدن! پس به خودتان حق بدهید اگر هنوز در آن ماهر نشدهاید.
نکتۀ پایانی
طبیعی است که سفرۀ دلمان را پیش هر کسی و در هر رابطهای باز نکنیم! حتی ممکن است چیزهایی را فقط پیش خودمان نگه داریم چرا که ربطی به پارتنر و رابطهمان ندارد. در هر صورت انتخاب با ماست. اینکه چه چیز را بگوییم و نگوییم و چطور و کجا بگوییم دست خودمان را میبوسد. شناختن و شناخته شدن از لذتهایی است که در بستر یک رابطۀ امن میتواند شامل حال هر دو طرف شود. خودافشایی دربارۀ احساسات و مسائلمان دربارۀ رابطه میتواند کمک کند رابطههای عمیقتری داشته باشیم. بستگی دارد که واقعیتها را انتخاب میکنیم یا دروغ را ترجیح میدهیم. گاهی اوقات از مسائل خصوصیمان حرف زدن، بهای سنگینی دارد؛ درست مثل حرف نزدن از آنها!
بیشتر بخوانید:
- عشق یا کنترلگری در رابطه
- چه قدر من احمقم!!
- شباهت افراد سلطه گر و سلطه پذیر
- داستانی از اشک ها و لبخندها
- چرا جلسات رواندرمانی به خوبی پیش نمیرود؟
