منطقه امن چیست؟
اگر احساس میکنید در زندگی گیر کردهاید، آیا تابهحال به این فکر کردهاید که چه چیزی ممکن است در این گیرافتادن نقش داشته باشد؟ در شرایطی که به نظر میرسد در محدوده امن خود قرار دارید، اما انگار حرکت در این محدوده امن میتواند شما را در راههایی گرفتار کند که در نهایت زندگی شما را بیش از آنچه که فکر میکردید به خطر بیندازد.
با اینحال فکر به بودن در منطقهای امن ، مانند قرارگرفتن در حالتی ذهنی که در آن ترسی وجود ندارد میتواند برای ما جذاب باشد. حداقل انگار شبیه به چیزی است که همه ما آرزوی آن را داریم. اگر قدرت این را داشتیم که پیوسته از هر چیزی که باعث ایجاد احساسات آزاردهنده میشود جلوگیری کنیم، زندگی ما بسیار سادهتر میشد.
علیرغم اینکه این جذابیت ما را از رسیدن به اهدافمان بازمیدارد، ممکن است اکثر ما در نهایت تسلیم این جذابیت شویم.
بهعلاوه، تسلیمشدن در برابر این وسوسه میتواند منجر به ناامیدی پایانناپذیر از خودتان و بهطورکلی از زندگی شود. تلاش همیشگی برای اجتناب از احساسات ناخوشایند میتواند بهعنوان مانعی مادامالعمر عمل کرده، و عملاً تضمین میکند که شما هرگز به آرزوها و امیدهای خود نخواهید رسید.
اولین تجارب ما چه نقشی برای ماندن در این وضعیت ایفا می کنند؟
دفاعهای روانی شما ارتباط تنگاتنگی با گیرکردن شما در این منطقه امن دارد. اگرچه برای رهایی شما از باتلاق افکار و احساسات ناخوشایند یا غیرقابلتحمل طراحی شدهاند، اما در نهایت دستوپای شما را برای استفاده از تواناییهایتان میبندند.
این مکانیسمهای محافظت از خود، راههایی هستند که در واقع به بقای شما کمک میکنند و اولینبار زمانی ایجاد شدند که با محرکهایی مواجه شدید که تهدیدکننده به نظر می رسیدند. ولی به خاطر داشته باشید که این دفاعها به همان اندازه که در ابتدا محافظتکننده بودند، میتوانند خطرآفرین باشند.
چه جاهایی از زندگی میتوان نمودهایی از این منطقه به ظاهر امن را دید؟!
به طور مثال شما برای انجام کارهای روزانهتان، یا برقراری ارتباط با افرادی با آنها احساس صمیمیت میکنید، با چالشی مواجه نمیشوید. اما ممکن است از سخنرانی در جمعی بزرگتر اجتناب کنید یا درحالیکه به زندگی مستقل علاقه دارید، قدمی در جهت تحقق این علاقه برنمیدارید. بهمحض اینکه در چنین موقعیتی قرار میگیرید ممکن است احساس خطر کنید و احساساتی در شما ایجاد شود که قابل قبول نیستند و شما احساسات غیرقابلقبول را با احساساتی که با آنها راحتتر هستید جایگزین کنید و یا اینکه بهطورکلی احساساتتان را خاموش کنید.
چه چیزی باعث می شود که نتوانیم پایمان را از این محدوده اندکی بیرون بگذاریم؟
باید دانست که در چنین موقعیتی بخشی از وجود شما «داوطلب» میشود تا از شما در برابر احساسات ناخوشایند که منجر به اضطراب میشود، محافظت کند و این اتفاق زمانی رخ میدهد که شما از نظر ذهنی بهاندازه کافی، توان تحمل آنها را ندارید و هر بار کاهش فوری احساسات نامطلوب باعث تقویت این موضوع شده، تا جایی که تماماً شما را در برمیگیرد.
ریچارد شوارتز، بنیانگذار سیستمهای خانوادهدرمانی درونی (IFS)، بیان میکند که در درون همه ما چندین شخص وجود دارد که با خوش قلبی در تلاشاند تا با شرایط ناخوشایند سازگار شویم. آنها استراتژیهایی ابداع میکنند تا شرایط را برای ما قابلتحملتر جلوه دهند و ازآنجاکه آنها در انجام مأموریتشان، در اینجا و در حال حاضر، موفق هستند، احتمالاً به آنها وابسته میشوید.
اما این تلاشهای بهظاهر خیرخواهانه به همه جنبههای زندگی تعمیم پیدا میکند
این تلاش ها باعث سفت شدن دیوارهای دفاعی شما در موقعیتهای مختلف میشود و علیرغم نیتی که برای حفاظت از شما دارند به شما اجازه نمیدهند تا انرژیتان را صرف امور سازنده کنید. آنها درحالیکه میخواهند از هدررفتن انرژی شما جلوگیری کنند، فرصت تجربه زندگی خلاقانه را از شما سلب میکنند و شما را از هر نوع تصور ایده آلی که میتوانید از خودتان داشته باشید دور میکنند. آنها نمیتوانند درک کنند که کودکی که زمانی برای محافظت از آن مداخله میکردند، اکنون بزرگسالی با دانش و تخصص بسیار بیشتر از گذشته است.
هنگامی که درمانگران در مورد “کودک درونی” شما صحبت میکنند، آنها معمولاً به بخشی از کودک زخمی شما اشاره میکنند که شما را در بزرگسالی با تردیدهایی جدی در مورد اینکه آیا بهاندازه کافی خوب هستید یا خیر تنها میگذارد و بدیهی است که اگر شما هنوز هم چنین شک و تردیدهای درونی از کودکی را به همراه دارید، به خودتان اجازه نخواهید داد (یا بهتر است بگوییم، دفاعهایتان به شما اجازه نمیدهد) “برای خواستههایتان اقدامی بکنید”. بلافاصله پس از هر بلهای که میگویید “اما” میآید و شما به استاد به تعویق انداختن کارها تبدیل خواهید شد، متوقف میشوید یا اینکه پیش از موعد تسلیم میشوید و انتقادگری درونی دارید که از نظرش همه کارهای شما با نوعی نقص همراه است.
پروژه های ناتمام و تجارب نزیسته از چه فرمانی اطاعت می کنند؟
بنابراین در نهایت، این واقعاً شما نیستید که جلوی خود را میگیرید. این شخصیتهای فرعی شما – یا مکانیسمهای دفاعی – هستند که شما را منع میکنند، آنها به طور قابلتوجهی از شما در برابر هر چیزی که (اغلب بهاشتباه) خطرناک ارزیابی میکنند محافظت میکنند.
و تحتتأثیر هشدارهایی که مدام دریافت میکنید ممکن است، هر انرژی و ارادهای که برای پیگیری یک پروژه یا رابطه دلخواه دارید تمام شود. ازاینگذشته، صدای قلدر درون شما مدام فریاد میزند: “نکن! “
بنابراین از خودتان بپرسید آیا زندگی محتاطانه را ترجیح میدهید؟ یا زندگی مشتاقانه همراه با کشف و ماجراجویی؟
بیشتر بخوانید:
- چرا احساس امنیت نمیکنیم؟
- از خودم بدم میاد!
- فیلم قدرت سگ؛ وقتی نفرین توت عنخ آمون گریبان گاوچران را می گیرد!
- بی اشتهایی عصبی: “در گرسنگی من پادشاه هستم”
- محبوب شکاک (شخصیت پارانویید)