• خانه
  • خدمات
    • روان درمانی و مشاوره فردی بزرگسال
    • روان درمانی و مشاوره کودک و نوجوان
    • ارزیابی و سنجش روانشناختی
    • مشاوره تحصیلی و شغلی
    • آموزش های تخصصی
    • آموزش های عمومی
  • نوشته های مفید
  • وبینارها و کارگاه ها
    • آخرین وبینارهای تخصصی:
      • پکیج آموزشی دوره ی آموزشی ارتباط درمانی
      • دوره جامع درمانگری ISTDP
      آخرین وبینارهای عمومی:
      • مشق بدون اشک (آفلاین)
      • مدیریت خشم والدین (آفلاین)
      بخش وبینارها و کارگاه ها
    • وبینارها و کارگاه ها
  • تیم آگاه
    • روانشناسان و مشاوران
    • نویسندگان
  • فروشگاه
  • گالری
    • ویدئو
  • درباره ما
کلینیک روان پویشی آگاه
  • خانه
  • خدمات
    • روان درمانی و مشاوره فردی بزرگسال
    • روان درمانی و مشاوره کودک و نوجوان
    • ارزیابی و سنجش روانشناختی
    • مشاوره تحصیلی و شغلی
    • آموزش های تخصصی
    • آموزش های عمومی
  • تیم آگاه
    • روانشناسان و مشاوران
    • نویسندگان
  • نوشته های مفید
  • وبینارها و کارگاه ها
    • ورود به بخش وبینارها و کارگاه ها
    • آخرین وبینارهای تخصصی:
      • پکیج آموزشی دوره ی آموزشی ارتباط درمانی
      • دوره جامع درمانگری ISTDP
      آخرین وبینارهای عمومی:
      • مشق بدون اشک (آفلاین)
      • مدیریت خشم والدین (آفلاین)
      بخش وبینارها و کارگاه ها
  • فروشگاه
  • درباره ما
    • گالری
      • تصاویر
      • ویدئو
    • تماس با ما
    • قوانین و مقررات
پورتال آگاه
0
کلینیک روان پویشی آگاه
0
پورتال آگاه

داستانی از اشک ها و لبخندها

توسط حمیده هادیان inسلامت روان, شفقت خود

امروز خیلی روز خوبی بود برام؛ اما دیروز نه، روز خیلی سختی بود. فردا رو نمی‌دونم؛ اما از اتفاقی که قراره دو ماه دیگه برام بیافته می‌ترسم. می‌دونی؟ یعنی نگرانشم.

آخر هفتۀ بعد قراره یه دوست رو بعد یک سال ببینم؛ خیلی منتظر اون روزم!

اما پس فرداااا…. واااای! دوباره اول هفته است و کلی کار می‌ریزه سرم. اول هفته‌ها روز شلوغیه برام.

اما بگم از روز سختی که ۱۰- ۱۲ روز بعد خواهم داشت و تو اون روز مجبورم چیزی رو از دست بدم که حاصل سال‌ها زحمت من هست، سرمایۀ من هست و علی‌رغم تمام تلاشی که برای نگهداریش کردم باید رهاش کنم و این هم من رو غمگین می‌کنه و هم عصبانی.

یه نگاه می‌کنم به تمام اتفاقاتی که تو همین یکی دو هفتۀ اخیر افتاده و اتفاقاتی که قراره تو یکی دو ماه آینده بیافته، و می‌بینم چقدراتفاقات تلخ و شیرین رو پشت سر گذاشتم و پیش رو دارم. یه روز غم هست و یه روز شادی، یه روز اشک هست و یه روز لبخند و تازه تو یه روز هم ممکنه هم بخندم و هم گریه کنم.

و وقتی نگاه می‌کنم به جریان زندگیم، از روزی که یادم میاد تا به حال، پر از تجربیات خوشایند و ناخوشایند بوده و حتماً خواهد بود. یه چیزاییش دست خودم بوده و با انتخاب خودم تجربۀ خوب یا بدی داشتم و لذت بردم یا متحمل درد شدم.

اما یه چیزاییش هم واقعاً انتخاب من نبوده و واقعیت این هست که نمی‌دونم اون قسمت‌هایی که انتخاب من نیست، دست من نیست و من اراده‌ای در رخ دادنش ندارم، بیشتر لذت خواهد داشت یا درد؟ نمی‌دونم بار کدوم طرف سنگین تر میشه؟ فقط می‌تونم بگم واقعیت این هست که گاهی دردی داشتم که خودخواسته نبوده و من دخالتی در اون نداشتم  و به اندازۀ کوه سنگین بوده و سنگینیش رو توی سینه‌ام، پشت بغض گلوم و درد چشمای پر اشکم تجربه کردم و گاهی اونقدر مسرور شدم که احساس رهایی و فراخی سینه داشتم؛ درست مثل آدمی که با دستای باز توی یه دشت سرسبز بزرگ می‌دوه!

یاد این شعر مجتبی کاشانی می‌افتم:

یک روز رسد غمی به اندازۀ کوه

یک روز رسد نشاط اندازۀ دشت

افسانۀ زندگی چنین است عزیز

در سایۀ کوه باید از دشت گذشت

بعدش با خودم می‌گم، خب چطور بگذرم؟ چطور می‌تونم در عین غم‌ ها نشاط رو هم تجربه کنم؟ مگه همچین چیزی میشه؟

انگار خودم جواب خودم رو می‌دم!

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی‌دارم، دوست می‌دارم!

تو این فکر بودم که یاد شعر دیگه‌ای افتادم. شعری از پل الوار ترجمۀ احمد شاملوی نازنین. شعر دوست داشتنش:

«تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم

…

تو را به جای همۀ کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم

…

تو را به جای همۀ کسانی که ندیده‌ام دوست می‌دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه‌ها

پرواز شیرین خاطره‌ها دوست می‌دارم

تورا به اندازۀ همۀ کسانی که نخواهم دید دوست می‌دارم

اندازۀ قطرات باران، اندازۀ ستاره‌های آسمان دوست می‌دارم

…

تو را به جای همۀ کسانی که نمی‌شناخته ام … دوست می‌دارم

تو را به جای همۀ روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام … دوست می‌دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می‌شود و

برای نخستین گناه …

تو را به خاطر دوست داشتن … دوست می‌دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی‌دارم … دوست می‌دارم»

بعد با خودم گفتم:

«می‌بینی چقدر قشنگ معشوق خودش رو دوست داره، چطور اون رو ستایش می‌کنه و چطور با همۀ تلخی‌ها و شیرینی‌ ها نوازشش می‌کنه ؟!»

«چقدر خوبه که نگاه من به خودم هم مثل همین نگاه با شفقت و پرمهر عاشق به معشوقش باشه!

اون وقت به جای همۀ کسانی که اون دردهای خودناخواسته رو، خواسته یا ناخواسته به من وارد کردن، خودم رو در آغوش بگیرم، و به جای همۀ کسانی که دوستم نداشتن، باهام خوب رفتار نکردن و به روش‌های مختلف کلامی یا رفتاری بهم زخم زدن، یا زخمم رو عمیق کردن، خودم خودم رو دوست داشته باشم، و به جای تمام کسانی که به هر دلیلی مثلاً چون بهم آسیب زدن دوستشون ندارم، دوستدار خودم باشم!»

و چقدر قشنگه که تو تمام لحظاتی که تلخ هستن یا سخت هستن و از دست من کاری برنمیاد، یا حتی اون لحظاتی که به خاطر تصمیم یا انتخابی که در زمان خودش فکر می‌کردم درسته، پیامد ناخوشایندی رو تجربه کردم، تو تمام این لحظه‌های سخت، دست رو شونۀ خودم بذارم یا توی آینه نگاه کنم و بگم: «تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم»!

اون وقت، مثل عاشقی باشم که حواسش به احساسات معشوقش هست؛ به وقتی که شاد میشه، وقتی که عصبانی میشه یا وقتی که یه گوشه نشسته و غمگینه، و همونطوری به خودم توجه کنم.

می خوام به خودم توجه کنم!

می خوام به خودم توجه کنم؛ به اون لحظه‌ای که از خشم سینه‌ام داغ میشه و دلم می‌خواد با دستم اون چیزی رو که جلوی رسیدن به خواسته‌ام رو گرفته کنار بزنم و شاید اونقدر عصبانیم کرده که دلم می‌خواد ازش انتقام بگیرم؛ به اون وقتی که از شدت غم از دست دادن چیزی که سال‌ها براش زحمت کشیدم و یه موجود زورگو با ناعدالتی و نادرستی اون رو از من گرفت توجه کنم، به غمی که توی سینه‌ام سنگینی می‌کنه و هم مثل غمباد توی گلوم هست. به غمی که حتی روی چشمام هم سنگینی می‌کنه!

و بعد نگاه کنم به اون لحظه‌ای که بین تمام این فشارها و آسیب‌ها، خودخواسته اما ناهشیار به خودم آسیب می‌زنم:

با سرزنش،

با احساس گناهی که واقعی نیست و اشتباهیه!

با سخت گیری بیش از اندازه نسبت به خودم و پذیرش مسئولیت‌های فراتر از حد توانم.

به خودم نگاه کنم و از خودم مراقبت کنم مثل عزیزترین کسی که دوستش دارم و حالش خوب نیست و بهش کمک می‌کنم تا حالش بهتر بشه.

نه اینکه همون رفتاری رو بکنم که دیگرآزارها با من کردن و مثل همون‌ها به خودم زخم بزنم!

تو همین گفتگو با خودم هستم که یاد این بیت جناب سعدی می‌افتم:

«دلِ شکسته مروت بود که باز دهند

که باز می‌دهد این دردمند را دل ریش؟»

به خودم میام و به چهره‌ام توی آینه نگاه می‌کنم.

دارم موجود معصومی رو تو آینه می‌بینم که خورده زمین و منتظره تا من دستش رو بگیرم، بلندش کنم، خاک روی زانوهاش رو بتکونم، و شونه به شونه باهاش راه برم! داره نگاهم می‌کنه و خوشحال هست از اینکه دیدمش و دارم نوازشش می‌کنم. خوشحال هست از اینکه دارم به اشک‌ها و لبخندهاش توجه می‌کنم بدون قضاوت، بدون سرزنش و بدون احساس گناهی که نابه‌جا یا نامتناسب هست!

احساس می‌کنم به خودم نزدیکتر شدم. می‌خوام کنارش بمونم و از بودن در کنارش احساس آرامش کنم.

پایان داستان

از جلوی آینه کنار می‌رم و در حالی که از درون خودم رو در آغوش گرفتم، دوباره به خودم می‌گم که عزیزم خاصیت دنیا، جریانی از تلخی‌ها و شیرینی‌ها هست و هیچ انسان زنده‌ای نیست که پا در این جریان نگذاشته باشه. می‌تونی یه گوشه بشینی و زانوی غم بغل بگیری و به کفۀ تلخی‌های زندگیت وزنۀ بیشتری بدی و با چراهای مدام درجا بزنی یا می‌تونی به جا و متناسب برای از دست دادن‌هات غصه‌دار بشی، برای دست نیافتن‌هات خشمگین بشی، برای آسیب‌هایی که دیدی عصبانی باشی؛ اما دوباره بلند شی و سوار بر موجی باشی که گاهی به سنگ می‌خوره؛ اما جریان داره و حتی می‌تونه با انرژی و تکرار جریانش سنگ رو تغییر شکل بده!

یادت باشه عزیز من، اون چیزی که مسلم و قطعی هست، روزگار در گردش هست که خوب یا بد، موافق یا مخالف، بساز یا ناسازگار، برقراره. به قول سعدیِ جان:

«قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته است

تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟»

بیشتر بخوانید:

  • به من گوش کن!
  • چرا برخی دختران نوجوان به شدت و سریع به پسران وابسته می شوند؟
  • درون ناشناختۀ من
  • نامه‌ای به زندگی
  • تحلیل روانشناختی فیلم اسب وحشی (۲۰۱۹)
احساس گناهتوجه آگاهیخود مراقبتیدوست داشتنسرزنششفقتغم
11 مطلب
حمیده هادیان
  • چطور می‌توانم خود و توانایی‌هایم را به دیگران ثابت کنم؟
    نوشته قبلیچطور می‌توانم خود و توانایی‌هایم را به دیگران ثابت کنم؟
  • نوشته بعدیتعصب پدیده ای دارای قدمتی دیرینه
    چطور می‌توانم خود و توانایی‌هایم را به دیگران ثابت کنم؟

مطالب مشابه

شخصیت خودآزار و از خودگذشتگی افراطی
اختلالات روانی اختلالات شخصیت خودشناسی

شخصیت خودآزار و از خودگذشتگی افراطی

بسه… من خسته شدم از نقاب سخت جانی…
خودشناسی سلامت روان

بسه… من خسته شدم از نقاب سخت جانی…

به خود اجازه دهیم انسان باشیم!
سلامت روان

به خود اجازه دهیم انسان باشیم!

وجدان سالم و ناسالم
خودشناسی

وجدان سالم و ناسالم

یک قربانی هستیم یا عشقی اصیل را تجربه می‌کنیم؟
روابط عاطفی

یک قربانی هستیم یا عشقی اصیل را تجربه می‌کنیم؟

درد ، طعم گَسِ زندگی
خودشناسی

درد ، طعم گَسِ زندگی

دیدگاهتان را بنویسید (Cancel reply)

Your email address will not be published. Required fields are marked *

کلینیک روانپویشی آگاه

Agah New Logo and Typeface

مرکز ارائه خدمات روانشناسی آگاه خانواده بزرگی از مراجعین و متخصصین را بنیان نهاده است که ارتباطی صمیمانه و در عین حال حرفه‌ای با یکدیگر دارند.

راه‌های ارتباطی

شیراز، خیابان ملاصدرا، ابتدای کوچه ۱۰
کد پستی :‌ ۷۱۹۳۶۴۵۱۹۸
۰۷۱۳۶۴۷۴۶۶۰
۰۹۰۱۵۴۴۲۷۲۲
clinicagah@gmail.com

گواهی ها

لینک های سریع

  • خانه آگاه
  • خدمات
  • وبینارها و کارگاه ها
  • تماس با ما
استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است | کلیه حقوق این سایت متعلق به «کلینیک روان‌شناسی آگاه» است.
Copy

در واتساپ پیام بدید!