رویای بازگشت!
هیچکدوم از ما انتظار یه همچین روزهایی رو نداشتیم. با کلی برنامه و آرزو، روال زندگیمونو طی می کردیم و کلی برنامه ریزی برای آینده و زندگی مون داشتیم تا اینکه سر و کله ی یه مهمون ناخونده ی دوست نداشتنی پیدا شد: “کووید 19” و شد یه واقعیت که چه بخوایم و چه نخوایم حالا حالاها باهامون هست. حتی اگه ندیدش بگیریم، یا انکارش کنیم!
از این مهمونای ناخونده تو زندگی های همه مون هست. این یکی برای همه مون مشترکه؛ اما خیلیهاش خاص خاص ماست!
اتفاقای ناخونده ای که در مسیر عادی زندگی مون یهو رخ میدن و منتظر نمی مونن که ما آماده ی پذیرایی از اونها باشیم. همشون بد نیستن؛ بعضی هاشون استرس مثبت به همراه دارن؛ مثل پذیرفته شدن یه درخواست کاری و قرار مصاحبه ای که برامون خیلی مهمه و می ترسیم که این موقعیت رو از دست بدیم. اما بیشتر اونایی که استرس منفی دارن ما رو شوکه می کنن! این اتفاقات می تونن کوچک یا بزرگ باشن. مثل تصادف کردن حین رانندگی در حالی که یه قرار کاری مهم داریم و میترسیم به اون قرار نرسیم، یا کسی که مراسم ازدواجش بخاطر این بیماری همه گیر کنسل میشه یا مثل ورزشکاری که بخاطر یه اتفاق دیگه نمیتونه مثل سابق ورزش کنه، و یا مثل مادری که بعد از 9 ماه انتظار، فرزندش نابینا به دنیا میاد.
اتفاقات ناخونده که ما رو شوکه می کنن، یا از جنس از دست دادن چیزایی هستن که دوستشون داشتیم و در این صورت با “فقدان” ای در زندگی روبرو هستیم، و یا فشارهای جدیدی هستن که انتظارشون رو نداشتیم! در مجموع بار روانی ای برای ما دارند و ما هستیم و یه موقعیت جدید و شاید ناشناخته!
چه کار باید کرد؟
خب حالا با این مهمون ناخونده چه باید بکنیم؟
- می تونیم چشمامونو ببندیم و بگیم نه، این واقعیت نداره، دوباره درست می شه، دوباره برمی گرده! در این صورت واقعیت رو انکار می کنیم!
- میتونیم اونقدر عصبانی بشیم از اون اتفاق که درگیریهای ارتباطی پیدا کنیم و بهانه گیر و تحریک پذیر بشیم!
- می تونیم دست به دامان چراهای متفاوتی بشیم: چرا من؟ چرا الان؟ چرا اینجوری؟
- میتونیم فقط غرق در احساسات دردناکی بشیم که به تبع اون اتفاق تجربه می کنیم و مثل یه شکست بهش نگاه کنیم. شکستی که مسیر زندگی ما رو به سراشیبی می بره. بعد هم تو لاک خودمون فرو بریم؛ با یاس و ناامیدی!
- و در نهایت میتونیم این واقعیت رو بپذیریم.
زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است!
چیزی که مشخصه اینه که ما با یه اتفاق پیش بینی نشده روبرو شدیم که احساسات ناخوشایندی رو در ما بوجود آورده، و ما سوگوار روند پیشین زندگی خودمون هستیم. اجازه بدیم به این احساسات که جریان پیدا کنن، به اونها توجه کنیم، چراکه اونها نشون میدن که تغییری پیش اومده و ما باید با اون سازگار بشیم. خانم سوزان دیوید گفتن: “احساسات دشواری که به میزان مناسب و سالم تجربه شوند، نشانه ی این هستند که ما واقعیت را عملا پذیرفته ایم و تنها در این صورت است که میتوانیم شروع به استفاده از مهارتهایمان در جهت خلاق شدن برای پاسخگویی به بحرانی کنیم که نیازمند نوآوری است”.
باید یپذیریم یه اتفاق باعث شد نتونیم مثل سابق ورزش کنیم، باید بپذیریم که یه انتخاب اشتباه داشتیم، باید بپذیریم که …؛ اما اگر واقعیت رو انکار کنیم و منتظر بمونیم که زندگی بشه مثل قبلش، و داستانی از ای کاشها بسازیم و غرق در خیالات بشیم، متضرر میشیم! به قول خانم استر پرل ” کسانی که می توانند پا به پای این عقیده بیایند که ما به گذشته ای که یک زمانی بود، دیگر برنمیگردیم، این فرصت را دارند که بتوانند برای آنچه در آینده خواهد بود، امتیاز کسب کنند و یک قدم جلوتر بروند“.
دیده را بگشاییم!
بنابراین، اول باید واقعیت رو ببینیم! با چشمان باز! با همه ی دردی که داره و با همه ی هیجانات ناخوشایندی مثل غم و خشم که آزارمون میده! اون وقته که میگیم: این واقعیت موجوده، مهمان ناخوانده ای که وارد زندگی من شده و من یا اون رو می پذیرم یا نمی پذیرم. اگر نپذیرم اون حذف نمیشه اما اگر بپذیرمش می تونم ببینمش! میتونم اون رو مثل یک گوی شیشه ای که میشه تو دست گرفت، خوب نگاه و بررسی اش کنم! پس، باید اونو با مهر و شفقت پذیرفت و تلاش کرد؛ باید دنبال راه حل بود و حل مساله کرد!
اگر توانایی روبرو شدن با سوغاتی ِزندگی رو دارم که خب، ازش استفاده می کنم و هرجا بلد نبودم یاد می گیرم. اگر هم اصلا نمی دونستم باید چی کار کنم بازم یاد می گیرم؛ اما این بار بیشتر تلاش می کنم. ناراحت می شم، درد رو تجربه می کنم اما با دیدن حقیقت، حرکت هم می کنم!
تعادل ترس و امید
همونطور که گفته شد، از بین رفتن ثبات و امنیت ما و خارج شدن از ریل عادی زندگیمون بواسطه ی وقایع دور از انتظار، موجب تجربه ی احساسات ناخوشایندی در ما میشه. از طرفی، از اونجا که این وقایع ما رو به مسیری ناشناخته هدایت میکنن، ترس و اضطراب رو در ما ایجاد می کنن؛ بنابراین، قابلیت این رو دارن که ما رو در مسیری که تا پیش از این طی می کردیم متوقف کنن!
انتخاب با ماست! می خواهیم متوقف بشیم و تسلیم قضای زمان بشیم؟
اگر اینطوره که خب باید پیامد انتخابمون رو هم بپذیریم، اما اگر می خوایم مثل گذشته رو به جلو بریم، پس یعنی ما آماده ی جهت دهی دوباره، ترمیم و سازگاری با فقدان شدیم. یعنی ما با پذیرش واقعیت جدید و تجربه ی دردهای ناشی از اون، تصمیم گرفتیم به آینده امیدوار باشیم! “امید، چیزی بیش از یک احساس است. امید، برنامه و طرحی برای زندگی است” (جولیا ساموئل). و این یعنی “معنای دوباره ای به زندگی بخشیدن و داستان زندگی رو دوباره نوشتن یا ویرایش کردن”!
و در آخر:
ما نمی توانیم از واقعیتی که در آن هستیم فرار کنیم، نمی توانیم زمان را به عقب بازگردانیم، نمی توانیم منتظر بمانیم تا دنیا به کاممان شود، “ما رودهای سوگیم با مسیری پیش بینی ناپذیر که آنقدر میخروشیم تا سوگواریمان در اقیانوس پذیرفتن آرام گیرد” (جان فردریکسون).
“بسان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش”
(ه. الف. سایه)
بیشتر بخوانید:
دیدگاهتان را بنویسید