از درک احساساتمان فرار نکنیم
اغلبِ ما وقتی غمگینیم، وقتی خشمگینیم، یا وقتی مضطربیم به جای آنکه بتوانیم از این احساسات به شیوه درستی عبور کنیم تا آنها برای ما به رنجی بلندمدت تبدیل نشوند، به دنبال راهی میگردیم که احساسات مان را به نحوی سرکوب کنیم، پنهانشان کنیم و موقتاً از شرشان خلاص شویم و چه کسی بهتر و در دسترستر از خودمان؟ بالاخره باید یک نفر پیدا بشود. شروع میکنیم به دشمنی با خودمان و تنبیه کردن و آزار رساندن به خود.
پناه بردن به خوردن برای رهایی از احساسات منفی
بدترین راه ها، مثل چربیها ، شیرینیها و شوریها را پیدا میکنیم تا این تن نحیف بار همه احساسات منفی درونمان را یک تنه بر دوش بکشد، تا ما موقتاً اندکی آرام بگیریم. حالا دردی که دوا نشده هیچ، تازه باید غم و غصه چاق شدن را هم به غمهای قبلیمان اضافه کنیم و باز برای این غمهای جدید هم دوباره به دنبال تسکین باشیم؛ و اینگونه است که یک چرخه معیوب ساخته می شود.
این اتفاق بارها و بارها تکرار میشود و میدانیم که اگر هزار بار هم تکرار شود، هیچ مشکلی حل نخواهد شد. چرا که ساعتی، روزی نگذشته که بعد از این کار پشیمان نشده باشیم و بر احساسات بدمان افزوده نشده باشد. ناراحت شدن، عذاب وجدان و احساس گناه چیزی است که به سراغ ما میآید. احساس بدی نسبت به خودمان در ما ایجاد میشود. گاهی احساس تنفر پیدا میکنیم از این آدمی که حتی کنترلی بر آن چیزی که میخورد، ندارد.
به جای مسکن به دنبال درمان باشیم
باید متوجه باشیم که هیچ درمان بلندمدتی با آسیب رساندن به جسممان و خالی کردن خشممان بر سر بدنمان به دست نخواهد آمد. هر چه بیشتر نیازمند مسکنها باشیم، به همان میزان احساسات سرکوب شده، ترسها و اضطرابهای پنهانی درونمان هم بیشتر و شدیدتر است. البته که واضح است پیدا کردن راه حل، سختتر از تسکین موقت است. البته که فرار کردن، از پیدا کردن منشا درد راحتتر است. اما بیاییم تمرین کنیم فرار نکنیم. ما به جای مسکن باید به دنبال درمان باشیم. باید به دنبال ریشه مشکلات باشیم.
پذیرای خودمان باشیم
خشم فرو خورده و اضطراب سرکوب شده، ما را از ارتباط برقرار کردن با درونمان باز میدارد. راه را برای این ارتباط باز کنیم، فرصت تجربه به آنها بدهیم و بگذاریم این درونِ آسیبدیده و مجروح، زبان باز کند، حرف بزند، گریه کند، فریاد بزند و از دردهایش بگوید. زخمها را باید ضدعفونی و پانسمان کنیم، طوری که کمتر اثری از زخم بر جا بماند نه آنکه نگه شان داریم و همه جا در زندگی با خود حملشان کنیم. همان گونه که اگر زخمی بر بدنمان ایجاد شود درمانش میکنیم، هر روان آسیبدیده هم نیاز به مراقبت و درمان دارد. ما نیاز داریم از خودمان بگوییم و آرام شویم.
فراموش نکنیم که همه ما انسانیم و یک انسان موظف نیست همیشه لبخند بزند، یا همیشه خودش را شاد و قوی به دیگران نشان بدهد. او میتواند گاهی که غم دارد اشک بریزد، از غصههایش بگوید، از ترسهایش بگوید، از اشتباهاتش بگوید، گاهی که عصبانی است اخم کند، از نارضایتی اش حرف بزند. خودش باشد؛ خود واقعیاش باشد. لازم نیست چیزی را از خود پنهان کند. ما نیاز داریم که خودمان را بپذیریم، به احساساتمان بها بدهیم.
همچون مادری مهربان که فرزندش را در هر شرایطی دوست دارد و پذیرای او است، او را در آغوش میگیرد و نوازشش میکند، دست این کودک مضطرب و ناراحت و خشمگین درونمان را بگیریم و بنشینیم با او سخن بگوییم و به او اجازه بدهیم از رنجهایش بگوید. به جای شماتت یا نصیحت به او کمک کنیم تا راحت تر از دردهایش عبور کند.
با او طوری رفتار کنیم که اگر به راستی او فرزندمان بود، با او آنگونه رفتار میکردیم. به او جرات و اجازه ابراز و بیان ناگفتههایش را بدهیم تا بتوانیم ریشه مشکلاتش را پیدا کنیم.
بیشتر بخوانید:
با خشمت روبرو شو تا افسرده نباشی!
تنهایی، بخشی از تجربه ی انسان بودن
خیلی خوب بود مخصوصا مطلب در مورد پرخوری
مچکر