باشگاه مشت زنی، یا من حق دارم غمگین باشم؟
“بعد از هر بار تمرین طولانی، همراه با دردی دل پذیر در مشت هایم، احساس می کردم دیگر هیچ چیز آن قدر آزار دهنده و غمگین کننده نیست که قبل از آن به نظر می رسید”
این جملات یا شبیه این جملات را شخصیتی بی نام در کتاب “باشگاه مشت زنی” میگوید. او هر بار که چربی بدنش را آن قدر سوزانده که به حدود دو درصد رسیده و آن قدر مُدِر خورده که بدنش سرد و سخت شده و از شدت نور چیزی نمی بیند و از صدای لوازم صوتی سالن کر شده است، از باشگاه مشت زنی زیر زمینی اش بیرون میآید، و دنیا را بهتر از آنچه هست، میبیند.
اما من با خود فکر می کنم تا کی میتوانیم در باشگاه مشت زنی بمانیم؟ تا کی می توانیم بجنگیم و دنیا را بهتر از آن چه هست ببینیم؟ به چه چیز مشت می زنیم؟ اگر روزی تمام باشگاه های مشت زنی جهان تعطیل شوند چه می شود؟ آن وقت ما با چه چیزهایی مواجه خواهیم شد و آن وقت حقیقت این دنیا چگونه خواهد بود؟
این روزها مکان های زیادی برای مشت زدن وجود دارند. گاه حتی برای این که دنیا را بهتر از آن چه هست ببینیم به کارهای لطیفی هم چون کتاب خواندن، که بسیار روشن فکرانه به نظر می رسد پناه میبریم. گاه پشت کوهنوردی پنهان میشویم تا چهره ی انسانی شاد و سلامت را به خود بگیریم. می دانم که مشت زدن به دردها و غمهای زندگی “حالِ خوب” و آنی نصیب ما میکند، اما برای “خوب ماندن ” نیاز به چیز های بیشتری است.
اما چگونه از “حال خوب” به “خوب ماندن” گذر کنیم؟
ما برای خوب ماندن نیاز به دیدن واقعیات دردناک زندگی و غمگین بودن برای آنها داریم. نیاز به باور به گذرا بودن غم و شادی. برای “خوب ماندن” باید بدانیم که ما حق غمگین بودن برای تمام چیزهایی که از دست داده ایم را داریم و به جای مشت زدن به واقعیات دردناک زندگی، به خود اجازه ی غمگین شدن بدهیم.
برای مطالعه مقاله ی «قطب نمای درون ما :زبانی از یاد رفته(بخش اول)»، اینجا را کلیک کنید.
عالی بود
این نقد همون fightclub هست???
سلام دوست عزیز. خیر این مطلب در ارتباط با نحوه صحیح تنظیم هیجان نوشته شده و از این کتاب به عنوان مثال استفاده شده. به زودی مطالب بیشتری با این مضمون در سایت خواهیم گذاشت