برداشت از داستان رستم و سهراب؛ تحلیل روانشناختی رستم و سهراب
بی شک عشق پدر و مادر به فرزند، یکی از عمیق ترین احساسات انسان است. با این حال فاجعه ای باورنکردنی در تمام طول تاریخ و در همه ی جوامع اتفاق افتاده است؛ فرزند کشی! هر چند که این نوشته قصد دارد این تراژدی را از دیدگاه روانکاوی تحلیل کند، اما تنها مختص کسانی نیست که تیغ به دست گرفته اند و فرزندانشان را کشته اند. این محتوا از کلینیک روانشناسی آگاه، یک نوشتهی آگاهی بخش برای همه ی ماست تا بدانیم درونمان چه می گذرد و آیا ممکن است ما هم تمایل به فرزندکشی داشته باشیم؟
فهرست محتوا:
Toggleتحلیل داستان رستم و سهراب؛ آیا رستم سهواً سهراب را کشت؟
کنون رزم سهراب و رستم شنو / دگرها شنیدستی این هم شنو
یکی داستان است پر آب چشم / دل نازک از رستم آید به خشم (1)
شاهنامه فردوسی
رستم و سهراب: تراژدی در دل حماسه؛ داستانی که نه فقط مصاف پدر و پسر است، بلکه تقابل هولناک عشق و خشم در روابط ما انسان هاست. داستانی که هر روز و هر روز برای همه مان اتفاق می افتد بی آنکه بدانیم و ببینیم. جنگی تمام نشدنی در درون هر کداممان بین آنچه که دوست می داریم و آنچه که می خواهیم خنجر در قلبش فرو کنیم.
همیشه به ما گفته اند که رستم، سهراب را نمی شناخت و نادانسته او را کشت؛ بله. رستم فرزندش را نشناخت، اما شاید دقیق تر آن است که بگوییم نمی خواست بشناسد. او هم مانند بسیاری از ما واقعیت را مجسم، پیش رویش می دید اما چشم هایش را بسته بود تا تلخی اش را نچشد. آنچه از ابتدا تا انتهای داستان به چشم می خورد تلاش رستم برای نپذیرفتن واقعیت است. از سویی می داند که پهلوان نوخاسته ی توران پسرش است و از این رو از همان ابتدا برای شروع مبارزه درنگ می کند. در طول داستان هم نشانه هایی وجود دارد که خبر از اطلاع رستم از واقعیت می دهد. اما رستم نمی خواهد واقعیت را بپذیرد، چرا که پذیرش واقعیت برایش دردناک است. او تاوان این فرار از واقعیت را با از دست دادن پسرش پرداخت می کند! (2)
برداشت اول از داستان رستم و سهراب: رستم با که می جنگد؟
برخلاف جنگ های قبلی رستم، این بار دشمن، یک موجود بد بیرونی نیست، بلکه پاره ی تن او و در واقع بخشی از خود اوست. سهراب، نمودِ بیرونیِ تمایلات درونی رستم است. سهراب، جلوه ای از آرزوها و تمایلات درونی رستم است که از این همه فداکاری خسته شده است. کسی که به جای قهرمان ملت بودن، می خواهد قهرمان خودش باشد.
چو رستم پدر باشد و من پسر / نباید به گیتی کسی تاجور (1)
شاهنامه فردوسی
سخنی که در مرام و مسلک پهلوانی رستم چنان ممنوع است که از زبان پسرش سهراب جاری می شود. پسری که گویا بخشی از خود اوست.
داستان را همین جا متوقف کنیم: رستم علاوه بر پهلوان ایران بودن، تمایلات دیگری هم دارد، تمایلاتی ممنوعه که نمی خواهد آن ها را بپذیرد. او این تمایلات را از آنِ خود نمی داند. پس در قالب پسری به نام سهراب نشان می دهد.
حالا نوبت ماست که به خود نگاه کنیم و ببینیم کدام تمایلات و بخش های درونی مان را از آن خود نمی دانیم. درست مثل فرزند ناخلفی که روبه روی ما ایستاده است. بخش هایی که برای پس زدن و سرکوب کردنشان، مدام باید بجنگیم. و البته این جنگ، یک جنگ درونی، همیشگی و خسته کننده هست.
همه ی ما با خواندن تراژدی رستم و سهراب آرزو کرده ایم که ای کاش رستم فرزندش را شناخته بود. کاش او را پذیرفته بود و بغل کرده بود. نباید فراموش کرد که سهراب به هر حال فرزند ناخلفی بود. او از کشور دشمن، توران آمده بود و مقابل وطن عزیز رستم شمشیر کشیده بود. اما با همه ی این ها فرزند رستم بود. حالا چه؟ اگر رستم باید فرزند ناخلف خود را در آغوش می گرفت، آیا ما هم باید تمایلات نپذیرفتی خود را قبول کنیم و آنها را در آغوش بکشیم؟
برداشت دوم از داستان رستم و سهراب: عشق در مقابل خشم
رستم فرزندی دارد و این فرزند ناخلف ارزش هایش را زیر پا گذاشته است. پس او همچنانکه به پسر عشق می ورزد نسبت به او خشمگین است. این نکته ی کلیدی تمام روابط ما انسان هاست. ما نسبت به عزیزانمان، به طور همزمان، احساسات زیادی را تجربه می کنیم که بعضی از آنها با هم در تضادند. از جمله عشق و خشم. هر کدام از ما با اینکه می توانیم عاشق فردی باشیم ،همزمان می توانیم نسبت به او خشمگین باشیم. این احساسات دوگانه قطعا در روابط والد_فرزند هم می توانند رخ دهند. هرچند که پذیرفتن خشم نسبت به عزیزان برای بسیاری از ما دشوار است، با این حال این احساسات در درون ما جریان دارد. خشمی که گاهی چنان شدت می گیرد که دوست داریم او را بکشیم، چنانکه رستم، جگرگوشه اش را کشت.
افسانه ها فقط قصه هایی برای سرگرمی نیستند، بلکه جلوه ای از تمایلات و خواسته های انسانند. ما به عنوان انسان، همیشه با خشم نسبت به عزیزان و تمایل برای نابود کردن آنها رو به رو بوده ایم. هرچند که پذیرفتن چنین تمایلاتی برای ما که عاشق آنهاییم بسیار دشوار است، اما باید بپذیریم که این خواسته های ویرانگر درون ما وجود دارند. خبر خوش این است که صرف وجود چنین تمایلاتی هرگز نمی تواند به عزیزانمان لطمه وارد کند. برعکس، نادیده گرفتن و سرکوب کردن آنها می تواند هم به ما و هم به روابطمان آسیب بزند. شاید بهتر است این خشم ویرانگر را به رسمیت بشناسیم و آن را بپذیریم، پیش از آنکه برای نوشدارو خیلی دیر شود.
منابع:
- فردوسی، ابوالقاسم. 1385. (تصحیح: عباس اقبال آشتیانی، مجتبی مینوی، سعید نفیسی) ، شاهنامه، طلایه.
- عابدینی، حبیب. 1386. شهد و شرنگ در رزم رستم و سوگ سهراب، انتشارات یاقوت