تو هم بعضی وقت ها از قضاوت هایت خسته میشوی!
برگردیم یک مروری از زندگی مان بکنیم. خیلی وقت ها موتور قضاوت در ذهنمان روشن می شود؛ از مقایسه چهره و ظاهرمان گرفته، تا مدل رفتارمان و کار و شغلمان، وضع مالیمان و… جالب است بدانید پشت تمام این مقایسه ها یک قضاوتی نیز وجود دارد.
این گونه هم نیست که قضاوت ارزش کارکردی نداشته باشد. خیلی موقعیت ها ما به قضاوت و مقایسه و ارزیابی نیاز داریم. به طور مثال زمانی که در پی استخدام کارمندی برای شرکت یا موسسه مان هستیم یا زمانی که لازم است پیشرفت کاری مان را ارزیابی کنیم، بر میگردیم به عقب و نگاه می کنیم. در واقع در همه این موقعیت ها ما در حال جور خاصی از قضاوت هستیم که به ارزیابی ختم می شود.
پس بهتر است بگوییم با یک کارکرد ذهنی مواجهیم که خیلی جاها به کارمان می آید و خیلی جاها هم مانع برای رابطه هایمان می شود و حالمان را بد می کند.
گاهی بدون اینکه بدانیم قضاوت هایمان را از آن دیگری می دانیم!
“دارد در مورد من قضاوت می کند”
“نکند فکر کند من چقدر آدم ابلهی هستم”
“می دانم که پیش خود فکر می کنید چرا من این کار را کردم”
قضاوتگر در درون من است و در حال صحبت کردن، ولی من او را در دیگری می بینم و تصور می کنم اوست که در حال قضاوت کردن من است.
نگاهی که در خود دارم را بر دیگری می اندازم و خشمی که نسبت به این جنبه ی قضاوتگر خود لازم است داشته باشم نسبت به دیگری تجربه می کنم.
آیا می شود از قضاوت هایمان رها شویم؟
موضوع اینجاست که ما قرار نیست از دست قضاوت های ذهنی مان خلاص شویم؛ چرا که قسمتی از کارکرد ذهن ماست. ما قرار است خودمان را از آن جدا کنیم.
ما قضاوت را از دست نمی دهیم ولی می توانیم به قضاوت کنندگی مان آگاهی پیدا کنیم.
یعنی بتوانیم بیشتر تحت اختیار خودمان بگیریم.
قدرت ما در این است که بتوانیم خودمان را از قضاوت بیرون بکشیم.
برای بیرون کشیدن نیاز داریم:
اول قضاوت را ببینیم و در خودمان تشخیص بدهیم.
دوم به وجود آن اذعان کنیم.
سوم آگاهانه توجه مان را آن خارج کنیم.
یعنی تاثیرات آن را در رفتار و تصمیماتمان ببینیم.
یعنی در واقع یک حالت مداوم که همیشه لازم داریم همراهمان باشد. هیچ کجا نقطه پایان ندارد که من بگویم تمام شد و من دیگر قضاوت را در مشت خود دارم.
حالا چه کار کنیم؟
خیلی از ما تا مرحله اول و دوم پیش میرویم و مرحله سوم برایمان دشوار است.
لازم است من آگاهانه با خود صحبت کنم و سوال های خوب از خود بپرسم:
- الان این قضاوت من است یا واقعیت؟
- چطور می توانم از این فرضی که در سرم آمده مطمئن باشم؟
- آیا این موضوع را از خود او شنیدم یا حدس من است؟
موضوع اینجاست که من در آن لحظه متوجه بشوم آنچه در سر من وجود دارد واقعیت نیست و فقط داستان ذهن من است.
بیشتر بخوانید:
- اعتراف کن!
- آیا آمادگی بچهدار شدن را دارم؟
- ما و هیجانات کودک مان
- فیلم in the Heights (در ارتفاعات)؛ روایت مهاجرت
- مراجع و تکنیک های یک روزه
