درد ، طعم گَسِ زندگی
اخیرا رابطه ای را تمام کرده اید؟ برای این جدا شدن به سوگواری نشسته اید؟ گریه کرده اید؟ درد تمام شدنش را چشیده اید؟ روزی هزار بار آرزو کرده اید که ای کاش دوباره به آن روزهای خوب تان بر می گشتید؟ حتم دارم که گاهی شب ها آن قدر دل تان تنگش می شود که فکر می کنید هیچ گاه صبح را نخواهید دید.
یا شاید فردی باشید که این روزها به سوگ عزیزی نشسته اید!!! پیوسته و لحظه به لحظه نبودش را حس می کنید یا به کارهایی فکر می کنید که باید در زمان بودنش انجام می دادید و انجام ندادید!!! آری می دانم درد و حسرتش گاهی غیرقابل تحمل می شود. حسرت تمام لحظاتی که خواستید کنار عزیز از دست رفته تان باشید اما به دلیل مشغله یا هر دلیل دیگری نتوانستید.
تجربه احساس درد، غیرقابل اجتناب است
شرایطی که در بالا توصیف کردم همه بیان کننده دردهایی است که هیچ کدام مان از تجربه احساس شان در امان نخواهیم بود. زندگی به مانند جلسات انگیزشی یا موفقیتی که توصیف می شود، گل و بلبل نیست، برعکس سراسر درد و رنج است. همه ما روزها و ماه ها و سال ها تلاش می کنیم تا به آرامشی دست یابیم که هرگز وجود ندارد، به لحظاتی برسیم که خالی از لمس درد زندگی باشد. شاید برای تان پیش آمده است درست در همان لحظاتی که فکر می کنید همه چیز خوب و بر وفق مرادتان است، به ناگهان آسمان بر سرتان آوار و زندگی روی بدش را نشان تان می دهد. بله!! این واقعیت انکار ناپذیر زندگی است، همین قدر سخت، دردناک و غیرقابل اجتناب.
ماهیت درد در زندگی به گونه ای است که هرقدر بیشتر تلاش کنیم تا از آن در گریز باشیم، بیشتر لمسش می کنیم و به خود آسیب می رسانیم. ممکن است گاهی دلتنگ شویم و سعی کنیم تا از درد و غم دل تنگی فرار کنیم و مثابه آن به دنبال کار یا فعالیتی باشیم تا کمتر به دل تنگی مان توجه کنیم. مثلا با دوست صمیمی خود به همان کافه همیشگی برویم و قهوه یا بستنی همیشگی را بخوریم. اما در همین حال هم ناگهان محرک یا تصویری تصادفی شما را به یاد دل تنگی تان می اندازد، بغض می کنید، نفس تان می گیرد، فکرتان آشفته می شود و زبان تان از گفتنش بند می آید. چرا؟
فرار از درد
چرا ما همیشه در تلاشیم تا از دردهای مان، دل تنگی های مان، جدایی های مان و…فرار کنیم؟ مگر چه اشکالی دارد آن ها را تجربه کنیم؟ زخم های مان را لمس کنیم، گریه کنیم و برای خودمان سوگواری کنیم؟ ماهیت زندگی همین است. درد، درد، درد…
نه، به گریز از درد
تلاش نکنیم از آن بگریزیم، پنهان یا در نطفه خفه اش نکنیم. می دانید تفاوت افراد مسن و باتجربه با افراد جوان تر در چیست؟! پاسخ دقیقا در همین مسئله نهفته است. این که درد زندگی و تجربه آن غیرقابل اجتناب است. باید آن را مزه مزه کرد، طعمش را با تمام وجود چشید، به طرفش حرکت کرد و با آغوشی باز پذیرای آن بود. افراد سالمند و باتجربه به خوبی از این بخش زندگی آگاهند.
بیایید ما هم طعم دل تنگی را بچشیم، مرگ و فقدان عزیزمان را لمس کنیم، تمام شدن رابطه عشقی مان را مزه کنیم و در تمام لحظات دردناک زندگی به هوشیار باشیم و به تجربه لحظه ای آن بپردازیم. همدلی، شفقت به خود و مهربانی به خود همه به ما در این مسیر کمک خواهند کرد. من به تکرار جمله کلیشه ای خودتان را دوست بدارید نمی پردازم، اتفاقا برعکس، می گویم این احساس که خودتان را دوست نداشتنی می دانید لمس کنید، کنار خود دوست نداشتنی تان بنشینید، دردش را با آغوشی باز بچشید و با گشاده رویی به استقبالش بروید. زندگی سراسر درد است، البته لحظاتی هم وجود دارد که تحمل این درد را آسان تر می کند. خب حالا که چی؟ چه کنیم؟
تجربه درد
ابتدا بدانیم که ماهیت زندگی پر از درد است و ممکن است درست همان موقعیت و لحظه ای که فکر می کنید دیگر بدتر از این نمی شود، روی بدترش را هم به رخ بکشد و غافل گیرمان کند و دردی دوچندان تقدیم مان نماید. زمانی که این حقیقت را برای خودمان شفاف کنیم آن وقت دردِ، درد را غیرقابل تحمل نمی دانیم. در واقع پذیرش این که زندگی ماهیتا برای ما انسان ها پر از درد و فقدان است، رو به رو شدن با آن را برای مان کمی راحت تر خواهد کرد.
بیشتر بخوانید:
- میخواهم از خودم دفاع کنم در برابر آنچه برایم دردناک است
- چگونه واکنش های ما موجب گریز کودکان از تجارب دردناک میشود؟
- چرا احساس امنیت نمیکنیم؟
- احساس امنیت در رابطه و فضای مجازی
- من دیوانه نیستم!
