پیشگفتار مترجم مقاله what is personality؟
تفاوت میان منش /character/ و شخصیّت /personality/ با نظر به ایدهی کرنبرگ، فرهنگ واژگان سلمان اختر (= Comprehensive Dictionary of Psychoanalysis)، و تاریخچهی مکاتب روانکاوی
منش و شخصیّت در نظرگاه کرنبرگ، با معنایی که سلمان اختر از آنها مراد کرده است قرابت دارد. درواقع او نیز شخصیّت را عنصری گسترده و جامع میبیند که منش در زیرمجموعهی آن معنا مییابد. شرح اختر از این دو واژه در زیر آمده است:
منش /character/
الگویی پایدار از کارکرد روانی-اجتماعی فرد که با رجوع به منطق عرفی قابل پیشبینی است. اگر فهم روانکاوانه را در کار گیریم، منش، سبک معمول فرد برای مصالحه میان امیالِ درونروانی، نیازهای رشدی، ممنوعیتهای اخلاقی و خواستههای واقعیت بیرونی است. صفات منش، همچون دردنمونهای روانرنجورانهاز مصالحهی میان همین نیروها سر برمیآورند. البته صفات منش نسبت به دردنمونها پایدارترند و بیشتر بهمثابه بخشی از «خود» تجربه میشوند.
اینکه منشِ-در-حال-رشدِ یک فرد چگونه تحت تأثیر والدین او قرار میگیرد، بستگی به مرحلهای از رشد دارد که در آن، موقعیتهای بحرانی دربردارندهی تروما و تعارض رخ میدهد. همچنین بستگی به این دارد که آیا کودک بازخوردهای تأییدکننده یا بازدارندهی والدین را درونی میکند و [همچنین به اینکه] آیا او [پس از طیشدن زمانی مقتضی] به دنبال ناهمانندسازی با آنها هست یا خیر. استعدادهای عاطفی-حرکتی ذاتی (= خلقوخو/مزاج) نیز، به تعیین اینکه آیا تعارضها، به کمک رفتارهای منعطف، منسجم، و مطابق-با-واقع حل میشوند یا به کمک واکنشهای آسیبزا و نامنعطف، کمک میکند. فرانسیس بودری (1995)، تاکنون جامعترین ترکیب را در مورد منش، از رهگذر ادبیات روانکاوانه ارائه کرده است و خواننده از مطالعه آن بهره خواهد جُست (رجوع کنید به بودری، 1989).
شخصیّت /personality/
اصطلاحی است که به سبک همساز-با-ایگو و عادتوار فرد اشاره دارد، در مصالحه میان فشارهای درونی امیال و اخلاقیات از یک سو، و خواستههای واقعیت بیرونی از سوی دیگر. چنین مصالحهای منجر به حسی سابجکتیو از یکنواختی و نیز الگوی پایداری از رفتار میشود. در شرایط عادی، این الگو کموبیش قابل پیشبینی باقی میماند. مفهوم «شخصیّت»، هم دربردارندهی استعدادهای عاطفی-حرکتیِ ژنتیکی (= خلقوخو) است و هم دربردارندهی سبک رفتاری برآمده از تعاملات واقعی و خیالی با والدین در کودکی (= منش). شخصیّت ممکن است به خوبی شکل گرفته باشد یا گرفتار بدتنیظمی باشد- که این نوع از شخصیّت، بهعنوان «اختلال شخصیّت» شناخته میشود.
تاریخچهی مکاتب روانکاوی
ذکر این نکته حائز اهمیت است که دو واژهی شخصیّت و منش، واجد مولفههای فرهنگی-تاریخی نیز هستند. اگر خوب بنگریم، در ادبیات اولیهی روانکاوی، یعنی در ادبیات فروید، شاگردانش، و حتی در ادبیات روانکاوی بریتانیا که پرچمداران روابط موضوعی در آن ساکن بودهاند (درواقع میتوان گفت در حوزههای فرهنگی آنگلوساکسون)، بیشتر با واژهی character روبهرو میشویم و در ادبیات روانکاوی آمریکا، که سردمداران مکاتب روانشناسی ایگو، روانشناسی «خود»، و جز اینها در آن نظرپردازی کردهاند، بیشتر با واژهی personality مواجه میشویم. در کنار دلایل بسیاری که میتوان برای فهم این تفاوت برشمرد، یک دلیل فرهنگی-تاریخی، در روانکاوی امروز حائز اهمیت است.
-
فرهنگ آمریکایی
میدانیم که فرهنگ آمریکایی، بر مبنای شعار «رویای آمریکایی»، رویای زندگی، عشق، پیشرفت، و چرخههای سرمایه و کار، در گردش است که گویی برآمده از شیوهی زیست رومی است.
در چنین فرهنگی شخصیّت انسان بهگونهای نگریسته میشود که قابل فهم و قابل تغییر است، بهگونهای هر انسانی بهشرط رجوع به متخصصین این حوزه، میتواند بهطور کامل خودش را بشناسد و تغییر دهد، از زندگی لذت ببرد و در چرخههای کار فعّالیت کند. در فرهنگی اینچنین است که DSM زاده میشود و معیاری مبتنی بر کارکرد اجتماعی-شغلی برای سلامت روان تعریف میکند: اختلال یعنی عدم کارکرد فرد در این زمینهها. در نتیجه کارست واژهی personality با این بستر فرهنگی کاملا همخوان و منطبق است، چراکه از واژهی یونانی persona (προσωπικότητα) گرفته شده. در یونان قدیم بازیگران برای ایفای نقش، نقابهایی به چهره میزدند که به آن پرسونا میگفتند. تو گویی شخصیّت انسان نیز مانند نقابی است که میتوان آن را برداشت و بهگونهای دیگر زیست.
-
فرهنگ آنگلوساکسون
فرهنگ آنگلوساکسون اما، همانطور که از پیشینهاش برمیآید، فرهنگی باورمند به تراژدی یونانی، سختگیر و وسواسی، و فلسفهمزاج است. با چنین فرهنگی نیز واژهی character میتواند همخوان و همسو باشد. این واژه از character لاتینی با معنی اصلی «داغ» (نشانی که با فلز افروخته بر تن حیوانات اهلیِ بزرگ میگذارند) آمده. همچنین این واژه از (χαρακτήρ (kharaktḗr یونانی باستان با معنی اصلی «ابزار حکاکی» گرفته شده. گویی همانطور که حکاکی روی سنگ نازدودنی است، شخصیّت نیز عنصری است که به سادگی قابل تغییر و اصلاح نیست.
احتمالا بههمین سبب است که سنت روابط موضوعی کلاینی، هنوز به سائق مرگ فروید باور دارد و سنتهای آمریکایی آن را بهکل دور ریختهاند. اختلاف میان این دو نگرش روانکاوانه، در مجادلههای سرسختانه میان کرنبرگ (که نمایندهی نگاه آنگلوساکسونی است) و کهوت (که نمایندهی نگاه آمریکایی است) در دههی هفتاد و هشتاد کاملا هویداست: کهوت معتقد بود هرکجا که عشق و همدلی باشد سلامت روان هم هست و درمان همین بس که حاوی همدلی با بیمار باشد. درسویدیگر کرنبرگ معتقد است که وجهی از شخصیّت آدمی تحت تأثیر سائق مرگ و پرخاشِ ذاتیِ برخاسته از آن است و چهبسا همدلیهایی که بهوقت غلبهی سائق مرگ در بیمار، بهمثابه سوءنیت روانکاو ادراک میشوند. تو گویی همواره حداقل بخشی از شخصیّت انسان برای همیشه غیرقابل دسترس باقی میماند.
همچنین ببینید: مقالهی فریب نشانه در درمان روانکاوانه(2010)
بهرهی کرنبرگ
کرنبرگ، زادهی اتریش و پروردهی آمریکاست، و در وابستگی نظری، بیشترین قرابت را با ملانی کلاین دارد. کسانی که آراء کرنبرگ را خوانده باشند، میدانند که او با اینکه در آمریکا زندگی میکند، نگاهش به شخصیّت، با نگرش آنگلوساکسونی همخوانی بیشتری دارد. بااینحال کرنبرگ روانکاوی اهل گفتوگو است و در اینجا نیز گویی برای آنکه جانب هیچیک از طرفین را نگرفته باشد، هر دو واژهی personality و character را در ایدههایش استفاده میکند: personality بهمثابه کلیّت شخصیّت و character بهمثابه وجهی عینی از شخصیت، که نشانگر الگوهای تکرارشوندهی رفتاری است و از رهگذر روابط موضوعی درونیشده پدیده میآید.
پس از طبقهبندی سطوح سازمآنهای روانی توسط کرنبرگ در دههی هشتاد میلادی و نامبردن از سطوح نوروتیک، مرزی و سایکوتیک، واژهی نوروتیک، کمتر به معنای سابقا رایج خود، یعنی روانرنجور (= کسی که به یک نِوروز دچار است) به کار گرفته میشود. در اینجا سلمان اختر بهسبب اشاره به ریشههای مفاهیم و کلمات، واژهی نوروتیک را به معنای کلاسیک آن به کار گرفته است. ازاینرو در ترجمه آن را به «روانرنجور» برگرداندهایم. همچنین هرکجا که صحبت از سطوح سازمان روانی کرنبرگ باشد، این واژه را همان «نوروتیک» ثبت میکنیم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.