مرگ را اَرباب خود میپندارم و تازیانهاش را دستی مهربانبا او میتازم تا غار دور افتادهاش،تا اقامتگاهشمیخواهم وانَهم عطرِ تابستان...
برای انسان تصور این که زمان در جریان باشد و روز و شب از پی هم بگذرد اما ناقوس مرگ...