رواندرمانی ، سفر به درون (با الهام از فیلم سولاریس – ۱۹۷۲)
رواندرمانی چیست؟ آیا مشاوره فقط نصیحت کردن و حرف زدن است؟ در درمانهای روانشناختی دقیقاً چه اتفاقی می افتد که مراجع، پس از سالها رنج در نهایت به آرامش میرسد؟ اینها سؤالاتی هستند که اکثر افراد پاسخ روشنی برایش ندارند. شاید این جمله به گوشتان خورده باشد که رواندرمانی یک سفر است. سفری که مراجع آغاز میکند و روانشناس او را در طول مسیر همراهی میکند.
در طول تاریخ سینما فیلمهای زیادی با موضوع سفر ساخته شده است. یکی از این فیلمها سولاریس (۱۹۷۲) است که سفر تخیلی کریس را به یک ایستگاه فضایی مرموز به نمایش میگذارد. این سفر اسرارآمیز به گونهای بینقص تداعیگر سفر انسان در طول مسیر رواندرمانی است.
آغاز سفر
کریس در ابتدای فیلم یک زندگی به ظاهر معمولی دارد؛ اما یک جای کار میلنگد. او در برخورد با اطرافیان سرد و نفوذناپذیر به نظر میرسد. ظاهراً کریس به صورت تصادفی وارد برنامۀ سفر به سولاریس میشود؛ اما واقعیت چیز دیگری است. شاید از درون از این همه فاصله از مردم خسته شده است و انجام وظیفه، فقط بهانهای است که تغییر را شروع کند.
کریس هم مثل تمام کسانی که وارد سفر رواندرمانی میشوند، مردد است. از یک طرف میخواهد به رنجش پایان دهد و از طرف دیگر شاید آمادگی تغییر را ندارد. چرا که تغییر به منزلۀ یادآوری رنجهای گذشته و دستوپنجه نرم کردن با آنها است. به هرحال او خود را ناگهان در ایستگاه فضایی مییابد. سفر آغاز شده است.
آیا میخواهی تغییر کنی؟
«خواستن توانستن است». این جمله اگرچه یک شعار کلیشهای به نظر میرسد، اما حاوی یک واقعیت مهم در رواندرمانی است. مراجع در هر مرحله از درمان، چه در آغاز و چه در فرایند درمان، بدون میل و ارادۀ شخصی به موفقیت نمیرسد. خواستن، اگرچه به تنهایی کاری از پیش نمیبرد؛ اما شرط لازم برای شروع تغییر و ادامۀ سفر است. در فیلم هم اگرچه ساکنان قبلی سولاریس به هرحال پا به سفر گذاشتهاند؛ اما تاب همراهی با پیشکشهای سولاریس را ندارند. در نهایت این تنها کریس است که از این فرآیند با موفقیت بیرون میآید.
این نکته از فیلم برای رواندرمانگران هم پیام مهمی دارد. اینکه مسئولیت تغییر در نهایت به عهدۀ خودِ مراجع است. پیشکشهای درمانگر قطعاً باید هماهنگ با آمادگی مراجع برای پذیرش آنها باشد. تحمیل کردن تکنیکهای درمانی به مراجع مثل این است که او را وادار کنیم لقمهای را نجویده قورت دهد.
رواندرمانی فرایندی دشوار و لذتبخش
برای اینکه بدانیم فرایند رواندرمانی چگونه است ابتدا باید به این سؤال پاسخ دهیم که اصلاً چرا به درمان احتیاج پیدا میکنیم؟ همۀ ما در وجودمان بخشهایی داریم که برایمان پذیرفتنی نیستند. احساساتی مثل خشم نسبت به عزیزان که نمیخواهیم داشته باشیم. جنبههایی از خودمان که دوستشان نداریم. ما در طول زندگی انرژی زیادی برای پسزدن این جنبهها صرف میکنیم و این خود، آغاز مشکلات زیادی است. شاید اگر به جای صرف انرژی، این جنبهها را با همۀ خوبیها و بدیهایش بپذیریم، کمتر به مشکل بربخوریم.
به هر حال تمام این پسزدنها، از ما آدمهایی میسازد که یک جای کارشان میلنگد. موجوداتی متلاطم و تکه تکه که مدام در تلاشاند بخشهایی از خود، هویت و احساساتشان را پس بزنند؛ اما این بخشهای کنار گذاشته شده بیکار نمیمانند و به شکلهای مختلف خود را نشان میدهند. این شکلها، شامل علائمی مثل افسردگی، اضطراب، وسواس و … است. مشکلات اینچنینی در واقع نشانههایی از عدم تعادل در پذیرش احساسات و جنبههای مختلف وجود است.
پس آنچه در رواندرمانی اتفاق میافتد، روبهرو شدن با این جنبههای نخواستنی و پذیرش آنها به عنوان بخشی از خود است. این فرآیند، دردناک است؛ زیرا آنچه را در تمام عمر تلاش کردهایم از خود دور کنیم، مقابل چشممان زنده میکند؛ و البته لذتبخش است؛ چرا که از ما انسانهایی آگاهتر و آزادتر میسازد.
سفری سخت برای ساکنان سولاریس
در فیلم هم اقیانوس سولاریس، هر آنچه ساکنان ایستگاه تاکنون سعی داشتهاند پس بزنند، پیش چشمشان زنده میکند. البته پذیرش و درمان برای همه یکسان اتفاق نمیافتد. انگار به جز کریس، بقیۀ ساکنان، تحمل پذیرش این پیشکشهای دردناک را از جانب سولاریس ندارند. مواجهه با واقعیت برای کریس هم دردناک است. او ابتدا سخت تقلا میکند که زیر بار واقعیت تلخ گذشتهاش نرود؛ اما سولاریس، مصرانه، همه چیز را پیش چشمش زنده نگه میدارد. پس کریس تلخی زندگیاش را میپذیرد، گذشتهاش را دوباره تجربه میکند و تلاش میکند این بار همه چیز را لمس کند. هم عشق و هم خشم نسبت به همسرش. او با احساساتش یکی میشود و در نهایت سبک و بیوزن به پرواز درمیآید.
چرا خاطرات گذشته در رواندرمانی بررسی میشوند؟
تا وقتی که از گذشته فرار کنیم به دنبالمان میآید. گذشته ما را مثل سایه تعقیب میکند و خود را وارد روابط امروزمان میکند. کریس از پذیرش عشق نسبت به همسرش فرار میکند. این فرار کردن وارد روابط امروزش میشود و از او انسانی سرد و غیرصمیمی میسازد. کریس سرانجام در سولاریس، احساساتش را آنگونه که هست تجربه میکند. احساساتی که اگرچه از گذشته میآیند، اما هنوز زندهاند. او سختی سفر به سولاریس را به جان میخرد و وقتی بازمیگردد بهاندازۀ اقیانوس سولاریس وسیع شده است. او برای خود، پدرش و همۀ جهان اطرافش از سولاریس سوغات آورده است: توانایی عشق ورزیدن.
بیشتر بخوانید:
- بهترین راه برای فراموش کردن گذشته در فیلم سولاریس
- تحلیل روانشناختی فیلم اسب وحشی (۲۰۱۹)
- شفقت خود (Self-compassion)
- عشق یا کنترلگری در رابطه
- نکنه من وابستهاش شدم و عاشقش نیستم؟ (بخش دوم)