چرا جلسات رواندرمانی به خوبی پیش نمیرود؟
همهی ما انسان هستیم و گاهی از نظر جسمی و روانی دچار مشکلاتی میشویم. به نظر میرسد برای حل مشکلات، راه حل سادهای وجود دارد: احساس مشکل میکنیم، به پزشک یا روانشناس مراجعه میکنیم، به توصیههایش عمل میکنیم و بهبود مییابیم! اما حل مشکلات روان به این سادگیها نیست. این درست است که همهی ما خواستار یک زندگی بهتر هستیم، اما بخشهایی از روان، همیشه مانع بهتر شدن ما میشود. چیزی که در اصطلاح روانکاوی به آن مقاومت میگوییم. البته شناختن نیروهای مقاوم در مراجع که مانع درمان میشوند، وظیفهی درمانگر است؛ اما خوب است ما هم به عنوان مراجع، شناختی کلی نسبت به جلوههای این نوع مقاومت داشته باشیم تا برای بهبودی، آگاهی و انگیزهی بیشتری پیدا کنیم.
در این نوشته تلاش کردهایم به موانع درونی درمان نگاهی بیاندازیم.
اولین مانع روان درمانی: مشکل دارم ولی به دنبال حل آن نیستم.
وقتی مشکلی داری، آن را حل کن! توصیهای ساده و منطقی که در دروس روانشناسی هم به عنوان مقابلهی مسئله مدار از آن یاد میشود. با این حال، بسیاری از ما در زندگی این توصیه را نادیده میگیریم. مولانا در تمثیلی میفرماید: فردی بوتهی خاری را در راهی نشاند و با اینکه هم خودش و هم دیگران هر بار از خارهایش آزار میدیدند، هیچ اقدامی برای کندنش نمیکرد.
«مدتی فردا و فردا وعده داد/ شد درخت خار او محکم نهاد
غافلی باری ز زخم خود نه ای/ تو عذاب خویش و هر بیگانهای»
اما چه چیز باعث میشود که ما انسانهای هوشمند و متفکر، نسبت به خارهای زندگیمان بیاعتنا باشیم و رنج هایمان را هر روز و هر روز تکرار کنیم؟ چه چیز سبب میشود که با رنجهایمان بسازیم و برای درمان اقدام نکنیم؟ انگار چیزی درون ما هست که نسبت به هر تغییری مقاوم است. انگار بخشی از وجودمان به همه چیز عادت کرده است؛ حتی به بوتهی خار داخل خانهمان!
آیا ما هم در مقابل خارها و مشکلاتمان برخورد مشابهی داریم؟ خارهایی که هر بار در زندگی و در روابط مان ما را آزار میدهند، اما بیتفاوت از کنارشان میگذریم. شاید به این امید که دفعهی بعد دیگر نباشند؛ غافل از اینکه خارها روز به روز ریشهدارتر و بزرگتر میشوند و باز هم ما را آزار میدهند.
دومین مانع روان درمانی: انتظار معجزه

داستان سیمرغ را در شاهنامه خوانده ایم: هرگاه زال، پدر رستم، در مخمصهای گیر میافتاد، پر این پرندهی افسانهای را آتش میزد، سیمرغ ظاهر میشد و راه حلی جادویی ارائه میکرد و همهی مشکلات به یکباره حل میشد!
اگر از خود و اطرافیان مستقیماً در مورد اعتقاد به جادو سؤال کنیم، احتمالا پاسخ منفی میشنویم. اما در عمل این طور نیست. بسیاری از ما وقتی که وارد اتاق رواندرمانی میشویم، انتظار جادو داریم! تصور کنید فردی با کولهباری از مسائل و مشکلات که مبدأ آنها احتمالاً به سالهای دور و دوران کودکی باز میگردد، وارد فرایند رواندرمانی میشود. او انتظار دارد روانشناس با ارائهی چند راهکار و با دم مسیحایی تمام آنها را در چهل و پنج دقیقه حل کند! واقعبین باشیم. پر سیمرغ فقط افسانهای است که پدرانمان بازگو کردهاند. پدرانی که همچون ما آرزو داشتهاند مشکلات صد سالهی شان یک شبه حل شود. رواندرمانی فرایندی است که تلاش و صبر ما را طلب میکند و معجزهای در کار نیست!
سومین مانع روان درمانی: درخواست دستورالعملهای ساده و سریع
چرا باید در رواندرمانی صبور باشیم؟ مولانا در دفتر اول چنین پاسخ میدهد:
«چون کسی را خار در پایش جهد
پای خود را بر سر زانو نهد
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد میکند با لب ترش
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بود وا ده جواب!»
وقتی خاری به پای فرد میرود، پایش را روی زانو میگذارد و با سوزن به دنبال خار میگردد؛ و اگر آن را پیدا نکرد، با لب ترش میکند. اگر پیدا کردن خار در پا انقدر دشوار است، پیدا کردن خار در دل چگونه است؟
اکثر ما میدانیم که روان انسان نسبت به جسم پیچیدگیهای بیشتری دارد. این پیچیدگی وقتی بیشتر میشود که بدانیم روان و جسم کاملاً باهم مرتبط اند و حتی یکی هستند. به این معنی که دردهای جسمانی هم میتواند به نوعی با دردهای روانی ارتباط داشته باشد. جسم و روان شبکهی پیچیدهای از ارتباطات را میسازند که اختلال در هر جای این شبکه میتواند عملکرد فرد را مختل کند. با این حال، وقتی پای مشاوره یا درمان روانشناختی وسط میآید، حتی به اندازهی پیدا کردن خار در پا هم صبور نیستیم.
چهارمین مانع روان درمانی: درخواست درمان بدون درد!
درمانگر چطور به ریشهی مشکل مراجع پی میبرد؟ در مثنوی مولوی داستان معروفی است به نام کنیزک و پادشاه. پادشاهی، دختری را به کنیزی به قصر میآورد. کنیزک بیمار میشود. پادشاه که عاشق کنیزک بوده، پزشکان زیادی را به قصر دعوت میکند تا دختر را درمان کنند. اما حال دختر روز به روز بدتر میشود و هیچ دارویی کارساز نمیافتد!
« از قضا سرکنگبین صفرا فزود/ روغن بادام خشکی می نمود»
تا اینکه حکیمی الهی وارد قصر میشود. او برای پی بردن به مشکل بیمار، نبض او را بررسی میکند. حکیم نام تمام شهرها را به زبان میآورد. به سمرقند که میرسد نبض دختر شدت میگیرد. بعد محلات سمرقند را یکی یکی نام میبرد تا با نام یکی از محلات، باز نبض دختر سریع تر میزند. و به همین ترتیب، به نام زرگری میرسد که دختر عاشق او است و علت آشفتگی و بیماری دختر، دوری از او است.
کار حکیم الهی در مقایسه با رواندرمانی امروزی به درمانهای برانگیزندهی اضطراب شبیه است. درمانگر از کجا میداند که چه موضوعی را پیگیری کند؟ ساده است، هر جا که مراجع دچار اضطراب میشود همان مسیر را پیگیری میکند. در جلسهی درمان، این اضطراب مراجع است که مسیر درمان را پیش میبرد؛ چرا که اضطراب نشان دهندهی وجود مشکل در بخشهایی از روان فرد است و مثل چراغ راهنما عمل میکند.
با این حال، این نوع درمان به مذاق بعضی از ما خوش نمیآید. چراکه از درمانگر انتظار داریم ما را آرام کند. حال سؤال اینجاست: درمانگر با روشی که مدام مراجع را آرام کند، چطور و با کمک چه راهنمایی میتواند به ریشهی مشکل دست یابد؟ آیا چنین درمانی همان شیر بی یال و دم و اشکم نیست که از ماهیت اصلی خود فاصله گرفته است؟ آیا درمانی که فقط فرد را در لحظه آرام میکند، همان سرکنگبین و روغن بادام نیست که مرهمی سطحی به حساب میآیند؟
پنجمین مانع روان درمانی: جستجوی درمان در جایی بیرون از خود

بسیاری از ما به این امید قدم در مسیر رواندرمانی میگذاریم که فردی از بیرون با توصیههایی، مشکلاتمان را حل کند. مشکلاتی که علت آنها را جایی بیرون از خودمان میدانیم. با این حال، در مسیر رواندرمانی یاد میگیریم که نگاهمان را از دیگران برداریم و به خود نگاهی دوباره بیاندازیم. نگاهی که درآن خود را تمام و کمال و آنگونه که هستیم ببینیم. درمان واقعی چیزی دستنیافتنی در قلهی قاف نیست؛ بلکه همین خودآگاهی است. همین که به تمامی حضور داشته باشیم و خود را آنطور که هستیم، با مهربانی بخواهیم. برای روشن کردن این مطلب به تمثیلی از عطار نگاهی میاندازیم. عدهی زیادی از پرندگان جمع شدند تا به کوه قاف سفر کنند. هدف آنها رسیدن به شاه مرغان، یعنی سیمرغ بود. پس از سپری کردن زمان دراز و مراحل گوناگون، ناگهان سی پرنده که در سفر باقی مانده بودند به خود نگاه کردند.
چون نگه کردند آن سی مرغ، زود/ بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود
خویش را دیدند سیمرغ تمام/ بود خود سیمرغ، سی مرغ مدام
سیمرغ چیزی نبود جز همان سی مرغی که در سفر بودند.
ششمین مانع روان درمانی: انتظار درمان سریع و یک شبه
قطعاً مشکلات ما یک شبه به وجود نیامدهاند که یک شبه از بین بروند. مولانا میفرماید:
بر لب جو بود دیواری بلند/ بر لب دیوار، تشنهی دردمند
مانعش از آب، آن دیوار بود/ از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب/ بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
فردی تشنه در کنار جوی آبی بود؛ اما دیواری بلند مانع رسیدنش به آب میشد. او خشتهای دیوار را یکی یکی میکند و در آب میانداخت. آب پرسید: از این کار چه سودی میبری؟ فرد پاسخ داد: فایدهی اولش این است که از شنیدن صدای آب لذت میبرم. و فایدهی دوم این است که با کندن هر خشت، به آب نزدیکتر میشوم.
فردی که وارد فرایند رواندرمانی میشود، مانند همان تشنه است. درست است که درمان یک شبه اتفاق نمیافتد، اما هر مانعی را که از سر راهمان برمیداریم، به همان اندازه احساس بهبودی میکنیم. در نهایت، با همین قدمهای کوچک است که به احساس خودآگاهی و سلامت میرسیم. به طور کلی در رواندرمانی نمیتوان مسیر و هدف را از هم جدا کرد. هرچند مسیر درمان سخت و سنگلاخ است، اما خود این مسیر میتواند لذتبخش باشد.
بیشتر بخوانید:
- نحوه استفاده از ویدئوی فیلمبرداری شده جلسات ISTDP
- از خشم خودت نترس
- ناقص سازی جنسی زنان در فیلم گل صحرا
- اضطراب مرگ چیست؟
- نکاتی برای مواجهه با ترس از مرگ
