راهکار جادویی مقابله با افسردگی: با خشمت روبهرو شو تا افسرده نباشی!
[joli-toc]
در قسمت قبلی این مقاله به افسردگی و نحوۀ تشخیص آن پرداختیم. در این قسمت به افسردگی به صورت ریشهای نگاه خواهیم کرد. اینکه اگر خود یا اطرافیانمان دچار این مشکل شدیم، باید چه کارهایی را انجام دهیم، دارودرمانی بهتر است یا رواندرمانی و چطور میتوانیم برای درمان، تصمیمات بهتری بگیریم.
فهرست محتوا:
Toggleآیا افسردگی ،غم سنگین است؟
بسیاری از ما افسردگی را به عنوان حالتی از غم شدید در نظر میگیریم. واقعیت این است که افسردگی بیش از آنکه با غم خویشاوند باشد، نسبت عجیبی با خشم دارد. غم احساسی طبیعی و البته ناخوشایند هست که همۀ ما بعد از از دست دادن تجربه میکنیم. وقتی چیزها یا افراد دوستداشتنی زندگیمان را از دست میدهیم، غمگین میشویم. غم هم مثل بقیۀ احساسات، گذرا هست و کمک میکند بهتر با شرایط کنار بیاییم؛ اما افسردگی حالتی کاملاً متفاوت با غم است. فرد افسرده، روزها احساس ناراحتی میکند و ساعتها اشک میریزد. این حالتها نه تنها باعث کنار آمدن فرد با شرایط نمیشود، بلکه مشکلات جدیدی هم ایجاد میکند.
افسردگی ، خشم درونی شده
گاهی نسبت به اطرافیانمان خشمگین میشویم. خشم هم میتواند روابط ما را اصلاح کند و برایمان مفید باشد. با این حال، بسیاری از ما رابطۀ خوبی با خشممان نداریم. ما به دلایل مختلف از خشم فرار میکنیم. یکی از این روشهای فرار از خشم، افسرده شدن هست. کسی که افسرده هست با یک تیر، دو نشان می زند! هم از روبهرو شدن با خشم فرار میکند و هم با روش افسرده شدن، اطرافیان را آزار میدهد. فرد افسرده در واقع به جای اینکه خشم نسبت به دیگران را مستقیم نشان بدهد، آن را به طور غیرمستقیم ابراز میکند. البته چنین فردی خودش بیشتر از هر کسی عذاب میکشد. او به طور ناهشیار خودش را هم تنبیه میکند؛ چرا که به خاطر داشتن احساس خشم، خود را لایق تنبیه میداند.
پس روبهرو شدن با خشم به عنوان یک احساس طبیعی، یک روش مؤثر برای پیشگیری و درمان افسردگی است! از آنجایی که بیشتر افراد در برخورد با خشم و نحوۀ ابراز درست آن با مشکل روبهرو هستند، نیاز است که این مسیر خودشناسی را با کمک درمانگر طی کنند.
افسردگی و احساس گناه
فرد افسرده احساس گناه عمیقی دارد. این احساس گناه نابجا در بسیاری از افراد با تشخیص افسردگی دیده میشود و یکی از ملاکهای تشخیصی آن است. افراد معمولاً خودشان از علت این احساس گناه و خودسرزنشی دائمی، آگاهی ندارند. چرا که این مسئله ریشه در ناهشیار دارد و برای هر فردی متفاوت است. همچنین علت دقیق احساس گناه هر فرد با دیگران متفاوت است. با این حال، احساس خشم نسبت به والدین در کودکی و نسبت به سایرین در زمان حال، یکی از مهمترین دلایل این احساس گناه به شمار میرود. وقتی فرد به خودش اجازۀ خشمگین شدن نمیدهد و این احساس طبیعی را گناهآلود میداند، به خاطر داشتنش احساس گناه میکند. بالأخره اینکه، در فضای رواندرمانی، فرد میتواند خودش را عمیقتر بشناسد و با ریشههای این احساس گناه، روبهرو شود.
افسردگی شدید و خودکشی و خودتخریبی
احساس گناه دو حالت دارد. یا سالم است، یا ناسالم. فردی که به دیگران آسیب رسانده است دچار احساس گناه میشود و تجربۀ همین احساس، او را وا میدارد تا آسیب را جبران کند. احساس گناه سالم روابط ما را اصلاح میکند.
اما کسی که احساس گناه ناسالم دارد، به کسی آسیب واقعی نرسانده است. ریشۀ این نوع احساس گناه به کودکی برمیگردد. ذهن کودکان به گونهای است که وقتی به آسیب به دیگران فکر میکنند، گمان میکنند واقعاً مرتکب آسیب شدهاند؛ یعنی بین آسیب خیالی و واقعی تمایزی قائل نیستند.
کودکی را در نظر بگیرید که نسبت به والدینش خشمگین است. او در تخیلاتش به آسیب زدن به آنها فکر میکند و گمان میکند که به طور واقعی به آنها حمله کرده است. پس دچار احساس گناه میشود. کودک خاطرۀ مربوط به خشمگین شدن از والدین را فراموش میکند؛ اما احساس گناه همراه او باقی میماند. او کولهباری سنگین از احساس گناه و سرزنش خود را با خود به بزرگسالی میآورد تا به عنوان یک فرد افسرده به دوش بکشد؛ بی آنکه تصور واضحی از علت این احساس داشته باشد. او فقط در هر موردی احساس گناه میکند و خود را سرزنش میکند.
متأسفانه داستان به همین جا ختم نمیشود. فرد افسرده بی آنکه دلیلش را بداند، خود را بیارزش میداند. او ممکن است خود را لایق مرگ بداند و حتی برای خودکشی اقدام کند. مسئلۀ آسیبزدن به خود در افسردگی ، مسئلۀ گستردهای است. این آسیب به خود، شکلهای گوناگونی به خود میگیرد. از بیتوجهی به بهداشت و تغذیه گرفته تا خراب کردن روابط خانوادگی و در نهایت خودکشی.
نحوۀ برخورد با افراد افسرده
با توجه به مطالبی که گفته شد، شاید بدترین برخوردی که میتوان با فرد افسرده داشت این است که او را مقصر بدانیم. هرچند که افراد این اختیار را دارند که برای درمان خود اقدام کنند، اما این به معنی مقصر بودن آنها در مورد بیماری نیست. این مقصر دانستن، باعث بیشتر شدن احساس گناه و خودسرزنشی میشود و مشکل را بیشتر میکند. بهترین کمکی که میتوان به چنین افرادی داشت، تشویق آنها به دریافت کمکهای حرفهای است. درمانها و مشاورههای سطحی گاهی نه تنها مشکل را حل نمیکند، بلکه میتواند مشکلات جدیدی هم ایجاد کند!
رواندرمانی یا دارودرمانی؟
با توجه به مطالبی که گفته شد، رواندرمانی در درمان افسردگی اهمیت ویژهای پیدا میکند. چرا که فرد، به تنهایی و بدون کمک رواندرمانگر نمیتواند به ریشۀ مشکلش پی ببرد. بدون کمک درمانگر، فرد نمیتواند بفهمد که از چه چیز احساس گناه میکند و چرا خود را بیارزش و لایق مرگ میداند. بعید است که فرد به تنهایی متوجه شود که چرا انقدر نسبت به خود بیرحم است.
دقیقاً همینجا است که اهمیت درمان دارویی هم روشن میشود. اول اینکه خطر اقدام به خودکشی یک مورد اورژانس روانپزشکی محسوب میشود. وظیفۀ متخصص این است که هر چه زودتر با استفاده از روشهای علمی (چه دارودرمانی و چه رواندرمانی) از خطر آن کم کند. دوم اینکه فرد با علائم افسردگی شدید، بسیار بیانگیزهتر از آن است که برای بهبود شرایطش اقدام کند. گاهی دارودرمانی لازم است تا فرد به حدی از انرژی برسد که بتواند به عنوان یک مراجع فعال در جلسات رواندرمانی شرکت کند. این اهمیت در درمان افسردگی شدید، پررنگتر است. این تصور که داروهای ضد افسردگی اعتیادآور اند، تصور اشتباهی است.
پس با وجود اهمیت رواندرمانی، نباید ضرورت دارودرمانی در بعضی موارد افسردگی را نادیده بگیریم. لزومی ندارد برای اینکه نشان دهیم همه چیز روبهراه است خود و اطرافیانمان را از کمک متخصصان برای داشتن یک زندگی بهتر محروم کنیم.
بیشتر بخوانید:
دیدگاهتان را بنویسید