راهکار جادویی مقابله با افسردگی: با خشمت روبرو شو تا افسرده نباشی!
[joli-toc]
در این مقاله به پدیده ی آشنای افسردگی ، پرداخته ایم. تلاش کرده ایم که چگونگی کنار آمدن با آن را بدانیم و با نحوه ی شکل گیری اش آشنا شویم.
به طور ویژه می خواهیم دیدگاهی تازه نسبت به این مشکل پیدا کنیم و آن را عمیق تر بشناسیم. نهایتاً از این شناخت برای بهبود حال خود و دیگران استفاده کنیم.
فهرست محتوا:
Toggleعلائم و نشانه های افسردگی
همه ما در زندگی دچار سرماخوردگی شده ایم. سرماخوردگی شایعترین بیماری جسمی در بین ما انسانهاست. به افسردگی هم سرماخوردگی اختلالات روانی می گویند. تقریباً همه ما درطول زندگی دچار افسردگی میشویم و یا اطرافیانمان را افسرده میبینیم.
ما در طول روز حالتهای مختلفی را از خود نشان میدهیم. گاهی غمگین و گاهی خوشحال هستیم. از دیدگاه پزشکی، تنها زمانی دچار اختلال افسردگی هستیم که برای حداقل دوهفته، نشانههای خاصی داشته باشیم. نشانههایی مثل: غمگینی، اختلال در خواب و اشتها، ناامیدی، حس بی ارزشی و فکر کردن درمورد مرگ.
افسردگی در دورههای مختلف سنی دیده میشود و انواعی دارد: از افسردگی اساسی گرفته تا افسردگی پیش از قاعدگی و افسردگی پس از زایمان.
جسم و روان، ماهیتی یگانه
ما معمولا عادت داریم، جسم و روان را دو چیز جدا از هم در نظر بگیریم. اما واقعیت این است که این دو نه تنها بسیار با هم در ارتباط اند، بلکه درواقع پدیده یکسانی محسوب میشوند. این موضوع در افسردگی واضحتر است. در علائم افسردگی، هم نشانههای روانی دیده میشود و هم نشانه های جسمی. کاهش یا افزایش اشتها و اختلال در خواب، از جمله علائم جسمانی افسردگی هستند. پس هم در علت وقوع آن و هم در درمان آن، باید جسم را هم در نظر بگیریم.
هرچند که در وقوع این مشکل، هم جسم و هم روان درگیر هستند، اما انواع خاصی از افسردگی وجود دارند که بیشتر علت جسمانی دارند؛ مثل: افسردگی پیش از قاعدگی و پس از زایمان. اگر بخواهیم جسم و روان را از هم جدا کنیم، احتمال دارد درصورت وقوع این نوع افسردگیها خودمان را ببازیم و برای درمان آنها اقدام نکنیم. چرا که همه چیز را به هورمونها و مواد شیمیایی بدن نسبت میدهیم. اما اگر جسم و روان را یکی در نظر بگیریم، حتی در این موارد هم خود را مسئول درمان خود میدانیم.
این مسئله در درمان افسردگی پس از زایمان اهمیت زیادی دارد. هر چند که تغییرات شدید هورمونی در این مشکل تأثیرگذار است، اما مسائل روان شناختی را نمی توان نادیده گرفت. نقش همسر در درمان افسردگی پس از زایمان تأیید شده است.
چرا نباید خود را درگیر تشخیصهای روان پزشکی کنیم؟
فراموش نکنید، دیدگاه پزشکی فقط یکی از روشهای نگاه به این مشکل است. دیدگاه پزشکی چند علامت را کنار هم قرار می دهد. اگر فرد به مدت معین این علامتها را داشته باشد، این شرایط را به عنوان یک اختلال در نظر میگیرد. سپس روشهای خاص درمانی را در پیش می گیرد. پس اصطلاح افسردگی، اضطراب، وسواس و …. فقط برچسبهایی هستند که در سیستم پزشکی به کار می روند. این برچسبها برای ارتباط بهتر بین متخصصان هستند. مثلاً وقتی پزشک، فردی را به عنوان بیمار افسرده به روان شناس ارجاع می دهد، به طور ضمنی به او می گوید که بیمار چه علامتهایی دارد، بدون اینکه همه علامتهایش را لیست کرده باشد.
با این حال، بسیار مشاهده میشود که افراد غیرمتخصص، برچسب افسردگی را برای خود و دیگران به کار میبرند. در نتیجه این خطر وجود دارد که خود را با برچسبی که برای خودشان در نظر گرفته اند، یکی بدانند. “من یه آدم افسرده هستم”. در چنین شرایطی، فرد، فرصت شناخت دقیق خود و حالتهای روانی اش را از خود می گیرد…
این فرایند برچسبزدن، برای همه مشکلات روان شناختی مشکل ساز است؛ اما ویژگی افراد افسرده در این مورد مشکلات بیشتری درست می کند. چرا که فرد افسرده، به اندازه کافی از ناامیدی و کاهش انرژی و انگیزه رنج میبرد. حال اگر گرفتار برچسبزدن هم شود، به راحتی می تواند خود را با برچسبی که به خود زده، یکی بداند و این شرایط را غیر قابل تغییر در نظر بگیرد.
چرا به دنبال تشخیص دقیق افسردگی یا هر مشکل روان شناختی دیگری هستیم؟
بیشتر ما میخواهیم بدانیم که دچار افسردگی یا هر مشکل روان شناختی دیگری هستیم یا نه. به همین منظور، به متخصص مراجعه میکنیم؛ در اینترنت جستجو میکنیم؛ از اطرافیان مان سؤال میکنیم یا تست های روان شناختی مختلف انجام میدهیم. ما به دنبال یک تشخیص دقیق به صورت بله یا خیر هستیم!!
واقعیت این است که حتی در دقیقترین حالت هم نمی توان از تشخیصی، اطمینان صد در صد داشت. مشکل اینجاست که بسیاری از ما نمیتوانیم این ابهام را تحمل کنیم. ما میخواهیم همه چیز به صورت صددرصدی و دقیق و روشن باشد. با این حال، زندگی هیچ وقت اطلاعات کاملاً دقیق به ما نمیدهد. ماهیّت زندگی طوری است که همیشه با ابهام همراه است. به ویژه در مورد مسائل روان شناختی، این ابهام از هر حوزه ای بیشتر است.
اگر میخواهیم زندگی بهتری داشته باشیم، باید این ابهام را در زندگی بپذیریم. بهتر است تمرکزمان را از اینکه بخواهیم افسردگی را به طور دقیق تشخیص دهیم برداریم. چرا که این کار، فقط به درد متخصصین میخورد. ما به عنوان یک فرد، کافی است حالتهای روان شناختی خودمان را بشناسیم و در هر لحظه بدانیم چطور باید با حالتهای مختلف روان مان کنار بیاییم. مهم نیست این حالتهای روانی از نظر متخصصان چه اسم یا برچسبی داشته باشد. مهم این است که گرههای درونیمان را بشناسیم و برای حل آنها اقدام کنیم. پس، تشخیص افسردگی در خود و اطرافیانمان را به متخصصین واگذار کنیم.
افسردگی چطور به وجود می آید؟
تا اینجا متوجه شدیم که افسردگی مجموعهای از علامت هاست که در افراد مختلف به شکلهای مختلف بروز می کند. اما اصلاً چرا افسرده میشویم؟ افسردگی ریشه در چه چیزهایی دارد؟
اول از همه باید به عوامل جسمانی و زیستی اشاره کرد. شاید برایتان جالب باشد که بعضی مشکلات جسمانی باعث به وجود آمدن نشانههایی شبیه به افسردگی میشود. مسائلی مثل کم کاری تیروئید. قبل از تشخیص افسردگی، لازم است پزشک این مسائل جسمانی را بررسی و درمان کند.
آیا افسردگی ژنتیکی است؟ تقریباً درمورد تمام مشکلات روان شناختی میتوان ژنتیک را به عنوان یک عامل نام برد. در به وجود آمدن افسردگی هم، ژنتیک سهیم است. در بعضی از افراد، احتمال اینکه در برابر فشارهای روانی با افسردگی پاسخ دهند، بیشتر است.
اما ژنتیک به تنهایی نمیتواند باعث افسردگی شود. قطعاً عوامل محیطی هم نقش دارند. عواملی مثل محیط دوران کودکی یا فشارهای روانی و استرس در زمان حال.
شاید برایتان عجیب باشد، اما علت یابی گاهی میتواند مانع درمان افسردگی شود. اینکه آگاه باشیم که افسردگی ما ریشه در ژنتیک یا دوران کودکی سخت مان دارد خوب است، اما باعث درمان ما نمیشود. برعکس، وقتی میفهمیم افسردگی مان ریشه در چیزی خارج از کنترل مان دارد، احتمالاً ناامید میشویم و سهم خودمان را در درمان مان دست کم میگیریم. واقعیت این است که هر چند علت افسردگی میتواند عوامل جبری خارج از کنترل باشد، اما هر فردی در هر موقعیتی میتواند برای درمان تلاش کند و با میل و اراده خود شرایط بهتری برای خودش به وجود آورد.
بیشتر بخوانید:
دیدگاهتان را بنویسید