دلنوشته یک درمانگر؛ عشق درمانگر به مراجع

درست سه جلسه از جلسات من و تو می گذشت، تو از درد ها و رنج هایت حرف می زدی اما در وجود ظاهری تو نشانه ای از درد و رنج نبود. تنها یک لبخند تلخ بود و چشمانی که پُرنفوذ به من نگاه می کرد و بدنی که قرص و محکم روی صندلی نشسته بود.
یقین دارم اگر این صحنه را به شکل فیلم صامت به نمایش در می آوردم و از افراد می پرسیدم فکر می کنید این آدم در مورد چه چیزی صحبت می کند، می گفتند: در مورد یک پیروزی و یا موفقیت!
فهرست محتوا:
Toggleلبخند تلخ و احساسات سنگین تو؛ در نامه درمانگر به مراجع
و من هر وقت به لبخند تلخت اشاره کردم، چشمانت را به کف زمین می دوختی و پشت بندش به حکم ادب اجازه می گرفتی یک لیوان آب بخوری.
و آب خوردن تو برای من یک نشانه بود، نشانه از اینکه قِدمت این لبخند تلخ و ظاهر محکم طولانیست و از بروز احساسات سنگینی جلوگیری می کند.
عواطفی که حس می کنم مدت های مدیدی انتخاب کرده ای بپوشانی و پنهانشان کنی.
ترس ها و دردهایت
عجله نکردیم؛ به رابطه درمانی که شکل گرفته بود فرصت دادیم. تا اینکه، از ترس ها و دردهایت گفتی «ترس از جدی گرفته نشدن» و « درد که از جدی گرفته نشدن» تجربه کرده بودی. مثل آن روزهای قبل از کنکور کذایی که از فشار و اضطراب بیش از اندازه ات به مادرت گفتی اما جز نگاه سرد جوابی نگرفتی، و یا مسئله ای که در آن لحظه برای تو دغدغه بود و با خواهرت عنوان کردی و تنها جوابی که گرفتی این بود: «ول کن بابا، تو هم واسه چه چیزهایی ناراحت میشی» .
مثل وقتی که از تعرض پسر عمویت با پدرت صحبت کردی و پدرت بی تفاوت، گویی که اتفاق مهمی نیفتاده است عواطف تو را رد کرد.
و یا وقتی که از ترس تنهاییت به شریک عاطفی ات گفتی و ترس ات را بی اهمیت معنا کرد. و تو با تصویری از همه این ها پیش من آمده بودی.
به تلخی بادام
و حالا می ترسی از اینکه احساسات، افکار و دغدغه هایت را بیان کنی و من آنها را جدی نگیرم.
درست مثل دیگران گذشته ات.
مطمئناً اگر درک نکنم اما می فهمم جدی گرفته نشدن تلخ است، به تلخی بادامی که می خوری به خیال اینکه مزه شیرینی تجربه کنی.
«و من شرم می کنم از مثالم، تلخی بادام کجا و تلخی جدی گرفته نشدن احساساتت کجا» فقط می توانم از ته دل به تو بگویم تلخ است.
و من می فهمم که تو برای پرهیز از تجربه مجدد فهمیده نشدن و جدی گرفته نشدن به دور خودت و احساساتت دیوار کشیده باشی.
کلام آخر من به تو
درسته جانم، تو پیروز شدی و موفق شدی تا درد جدی گرفته نشدنت را پشت لبخند تلخ و چشمان پرنفوذت پنهان کنی برای روزگاری که به آن احتیاج داشتی تا قد بکشی و بزرگ شوی.
مثل نوشیدن چای سرد و از دهان افتاده در هوای سرد استخوان سوز زمستان.
اما دیگر نیازی نیست، تو بزرگ شدی و قد کشیدی و می توانی دمنوش گرمی از احساسات عمیق و نجات بخشت را در روزهای سرد زمستان به دست خودت بدهی.
مشاهده لیست دوره روانشناسی در کلینیک آگاه
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
عالیست خوشم اومد ممنون از محتوای ارزشمندتون