تحلیل روانشناسی فیلم پدر؛ نقد فیلم The father
The father (پدر) به کارگردانی فلوریان زلر، یکی از فیلمهای شاخص 2020 بود. آنتونی هاپکینز برای بازی در The father، اسکار و بفتای بهترین بازیگر نقش اول مرد را برد.The father همچنین، اسکار بهترین فیلمنامۀ اقتباسی را هم گرفت و نامزد بهترین فیلم، بهترین نقش مکمل زن و بهترین طراحی صحنه هم شد. The father داستان پدری است که فکر میکند اوضاعش خوب است، درحالیکه جهان ذهنیاش کمکم دارد به هم میریزد.
اولین نکته دربارۀ فیلم The father، ساختار آن است. از همان شروع فیلم ما صدای موسیقی اپرا را میشنویم و زنی را میبینیم که در خیابان راه میرود و وارد آپارتمان میشود. فکر میکنیم موسیقی اپرا، موسیقی زمینۀ فیلم است و دوربین مثل بقیۀ فیلمها حالت سوم شخص دارد. اما وقتی پدر، هدفون را از گوشش برمیدارد متوجه میشویم فیلم بهنوعی اول شخص هم شده. فیلم یک روایت سومشخص است که با اولشخص به هم آمیخته. یعنی ما جاهایی از فیلم را با چشم خودمان و جاهایی را به واسطۀ دوربین، با چشمهای پدر مشاهده میکنیم. اما چرا این اتفاق میافتد؟ در ادامه این محتوا از کلینیک روانشناسی آگاه به تحلیل روانشناسی فیلم پدر میپردازیم.
فهرست محتوا:
Toggleنگاهی به مسئلۀ محوری در فیلم The father
دمانس، که این روزها اختلال عصبیشناختی عمده نامیده میشود و پیش از این، به آن زوال عقل میگفتند، یک بیماری پیشرونده است. همانطور که جا افتاده، مشکل حافظه از نشانههای بارزش است. اما فقط مشکل حافظه نیست! مشکلاتی در زمینۀ یادگیری، زبان و شناخت اجتماعی هم میتواند از نشانههایش باشد.
مشکل حافظه چیست؟ فرد نمیتواند گذشتههای دور را، یا چیزهایی که قبلا یاد گرفته را به یاد بیاورد. به اضافۀ آن، نمیتواند حافظۀ جدید بسازد و چیز جدیدی یاد بگیرد یا به خاطر بسپارد. در فیلم میبینیم که پدر فراموش میکند اشیائش را کجا گذاشته. مثلا ساعتش را (فارغ از اینکه گم کردن ساعت میتواند نمادی از این باشد که زمان را گم کرده). چهرهها را میبیند اما نمیتواند تشخیص بدهد کیستند. اختلال عصبیشناختی طیف دارد. میتواند خفیف، در حد مشکلات حافظۀ کوتاهمدت باشد یا شدید که توجه و تمرکز و حتی تصمیمگیری و قضاوت فرد را هم نشانه بگیرد. در بعضی انواع آن حتی ممکن است به توهمهای بصری هم بینجامد. پیشرونده بودن این بیماری، مغز را بیشتر مورد تخریب قرار میدهد و میتواند حال فرد را بدتر کند.
نکتۀ دیگری که در مورد این بیماری وجود دارد، این است که استقلال را از فرد میگیرد. او به کمک دیگران نیاز دارد تا بتواند کارهایش را انجام بدهد. حتی ممکن است در محیط آشنا گم بشود و احساس سردرگمی او را فرابگیرد. همانطور که در The father میبینیم، پدر نمیتواند لباسش را بپوشد. انگار یادش رفته باشد که چطور این لباس را تن میکرده. به همین خاطر است که دختر، به فکر آوردن پرستار برای پدر است و نمیتواند او را تنها بگذارد.
همچنین بخوانید: تحلیل روانشناسی فیلم جاسمین غمگین
بدگمانیها و بدرفتاریها در فیلم پدر
ویژگی دیگری که در پدر میبینیم، این است که گم شدن ساعتش را به پرستارش نسبت میدهد و او را دزد میخواند. حتی وقتی دخترش به جای ویژۀ اشیاء پدر اشاره میکند، پدر به او هم بدگمان میشود. بدگمانی و افکار پارانویاگونه میتواند از ویژگیهای این بیماری باشد. ترس مدام او از اینکه آپارتمانش را از او بگیرند و به خانۀ سالمندان بفرستندش، میتواند بازتابی از پارانویا و بدگمانیاش باشد.
شخصیت پدر در لحظههایی از The father حرفهای ناشایست میزند. با حرفهایش قلب دخترش را میشکند یا با پرستارش طوری رفتار کرده و چیزهایی گفته که دل او را هم شکسته. مشکلات در درک و قضاوت اجتماعی میتواند گریبانگیر افراد مبتلا باشد. آنها ممکن است حرفهای رکیک بزنند، آداب اجتماعی را رعایت نکنند یا جلوی دیگران رفتارهای ناشایست انجام بدهند. حالا برگردیم به فیلم و آن را از زاویهای دیگر ببینیم.
ما آدمها قصهایم
ذهن ما انباشته از روایت است. شما مادرتان را با روایتهایی که از او به یاد دارید میشناسید. شناخت ما آدمها از یکدیگر و از جهان مبتنی بر روایتهایی است که زندگی کردهایم و به یاد میآوریم. اما اگر این روایتها مخدوش شود چه اتفاقی میافتد؟ اگر ماجرا را تعریف کنیم اما شخصیت اصلی داستان را گم کنیم، اگر ماجرا را تحریف کنیم و آن را اشتباهی به خاطر بیاوریم، اگر شخصیتهای روایتهای مختلف را باهم عوض کنیم چه اتفاقی میافتد؟ اگر زمان و مکان را گم کنیم چه میشود؟ آیا دیگر میتوانیم اطرافمان را درست ببینیم و درک کنیم؟ آیا میتوانیم احساس امنیت کنیم؟
بههمریختگی روایت در فیلم پدر
بههمریختگی روایتهای ذهنی ما اتفاقی است که در مشکلات عصبی شناختی میافتد. فیلم با ما کاری میکند که روایتهای ذهنیمان به هم بریزد. اتفاقات را ببینیم اما نفهمیم کدام را چه کسی در چه زمانی انجام داده، حتی کدام واقعی و کدام غیر واقعی است. فیلم کاری میکند که ما کلی شخصیت در اطراف خود ببینیم اما نفهمیم آنها واقعا چه کسی هستند؟ پرستار یا دختر پدر؟ داماد سابق یا داماد جدید؟ داماد یا پرستار؟ احساس سردرگمی و گیجی که در طول فیلم به مخاطب دست میدهد، احساسی است که فرد مبتلا در محیط آشنای دور و برش دارد. فیلم به خوبی این احساس را به ما منتقل میکند تا بتوانیم خودمان را جای آنها بگذاریم.
چند بار در The father میبینیم که شخصیتهایی داخل آپارتمان او هستند و او نمیداند از کجا آمدهاند، از او چه میخواهند و آنجا چه میکنند. به آنها مشکوک میشود (مثلا از دامادش میپرسد ساعت دستش را از کجا آورده) یا با آنها حرف میزند و روایتهای خودش را تعریف میکند. روایتهایی که گاهی نقیضاند اما حافظۀ او آنقدر کمسو شده که نمیتواند اتفاقات دو دقیقه پیش را (مثل پختن مرغ) به خاطر بیاورد. فیلم همین را سر ما هم میآورد. انگار حافظۀ کوتاهمدت ما را از ما میگیرد و کاری میکند که هرچه، چند دقیقه پیش دیده بودیم را فراموش کنیم! اتفاقات و شخصیتها مدام در فیلم جا عوض میکنند و اجازه نمیدهند در جزئیات به داستان منسجمی برسیم.
رابطۀ پدر-دختری در فیلم The father
وقتی کسی که دوستش داریم اینگونه بیمار میشود، ممکن است حتی ما را به جا نیاورد، به ما بدگمان شود یا حرفهای توهینآمیز بزند یا با پرستارهایش بد تا کند، موقعیت خیلی سخت و دردناک میشود. اولش سخت است حتی باور کنیم. انتظار داریم او مثل سابق باشد و حتی رفتارهایش را اصلاح کند! ممکن است حتی به او پرخاش کنیم که چرا مثل سابق رفتار نمیکند و تا کی میخواهد اینطور ادامه بدهد.
دختر پدرش را دوست دارد و سعیاش را میکند تا او را کنار خودش نگه دارد اما پدر دیگر مثل سابق نیست. رفتارهای پدر در طول The father، خشم دختر را بیدار میکند. این حالت را شاید در مادرها هم بتوان دید. کودکشان را دوست دارند و برایش تمام تلاششان را میکنند اما کودک با لجبازی تمام، بشقاب غذا را دمر میکند روی فرش یا شلوارش را خیس میکند. تضاد این خشم و عشق کار را سخت میکند و تجربه کردن این دو احساس باهم، به ظرفیت روانی نیاز دارد.
سکانسی که دختر را در حال خفه کردن پدرش میبینیم، انعکاسی از خشم اوست. او میخواهد این پدر را از بین ببرد تا تصویر پدر سالم و مستقل در ذهنش آسیبی نبیند. او میخواهد پدر سالم و مستقل و قدرشناسش را داشته باشد و نبیند که حالا با بیماری دست و پنجه نرم میکند و حتی ممکن است او را نشناسد؛ ممکن است او را با خواهرش مقایسه کند یا حتی زحماتش را بیارزش کند یا او را از زندگی فردیاش عقب بیندازد.
روابط نزدیک ما پر از اینجور احساساتاند و تا زمانیکه ظرفیت لازم برای تجربۀ همزمان و مخلوط این احساسات را نداشته باشیم، یا از اینطرف بام میافتیم و یا از آنطرف.The father از طرفی، همدلی ما با خانوادههای درگیر را برمیانگیزد و کمک میکند از هردو طرف به ماجرا نگاه کنیم.
دریافت مشاوره خانواده از کلینیک روانشناسی آگاه
انکار واقعیت در فیلم پدر
پدر تا میانۀ The father، مشکل حافظهاش را انکار میکند و مشکل را از دیگران میداند. حتی در مطب دکتر مشکل حافظه را به دخترش نسبت میدهد. پدر معتقد است اتفاقی نیفتاده و او به خوبی میتواند از پس خودش بربیاید و به هیچ کمکی نیاز ندارد. در رفتارهایش بینش نداشتن نسبت به خودش و بیماریاش را میبینیم. حالا یا واقعا متوجه نیست که چه اتفاقی برایش افتاده و دارد چه میشود و یا ناخودآگاه آن را انکار میکند؛ شاید هم هردو! برای او تلخ است که به خانۀ سالمندان برود و از اول فیلم هم با آن مقابله میکند. حتی جایی در اواخر فیلم به پرستارش میگوید هنوز باهوش است. از دست دادن کمکم تواناییهایمان و وابسته شدن به دیگران خوشایند نیست.
شاید این تلاشها، تلاش برای عادی بودن، به خاطر همین ترس و تلخی واقعیت این بیماری باشد. پدر در نیمۀ اول فیلم، مشکلات خودش را نمیبیند، از آنها حرف نمیزند و به آنها اعتراف نمیکند.
سکانسهایی خاص از The father
از سکانس مطب دکتر میتوان تصویرهایی عاطفی در The father دید. پدر روی صندلی انتظار بیرون مطب نشسته و قاب دوربین هم کمی نامتقارن است که انگار میخواهد عدم تعادل او را نشان بدهد. دخترش ان، به او نگاه میکند و حالات چهرهاش دیدنی است. انگار دارد با دادههای ضد و نقیض پدرش مواجه میشود و چهرهاش دمی عصبی و دمی مشفقانه است. همزمان با موسیقی اپرایی که پخش میشود، پدر را روی صندلی عقب ماشین میبینیم با صورتی که پیش از این ندیده بودیم. توی فکر است و به نظر میرسد مقداری ناراحت. ان دستش را میگیرد اما او بدون اینکه نگاهش کند، دستش را پس میکشد. انگار او به چیز ناراحتکنندهای پی برده باشد.
سکانسی که ان کراواتهای پدرش را تماشا میکند یا قاب عکسشان را میبیند با حسرتی همراه شده و پیوند میخورد به سکانسی که پدر نمیتواند لباسش را بپوشد، ان به او کمک میکند و پدر از او تشکر میکند. این اتفاقات به ان کمک میکند پی ببرد که اوضاع مثل سابق نیست.
بعد از آن میبینیم موسیقی اپرا گیر میکند و یک تکهاش تکرار میشود و پدر هدفون را از روی گوشش برمیدارد. درست مثل حافظهاش که نمیتواند چیز جدیدی بسازد و انگار در جایی گیر کرده است. سکانس دیگری در The father هست که به نوعی وضعیت پدر یا حتی وضعیت همۀ ما را نشان میدهد. پدر از پنجره، پسری را تماشا میکند که کیسهای را پر از باد کرده و با آن بازی میکند. کیسه گاهی از دستش درمیرود و دوباره آن را میگیرد و دوباره بازی میکند و باز، کیسه از دستش درمیرود و این چرخه مدام تکرار میشود. پدر لبخند میزند. تحلیل این سکانس را به عهدۀ خودتان میگذارم.
اوج داستان فیلم پدر
مراقبت ان از پدرش حتی میتواند تا حدی حس حسادت را در همسرش ایجاد کند یا باعث شود او نتواند مثل سابق برای زندگی زناشوییاش مایه بگذارد. این خود چالش دیگری است. همسر ان و خود ان هم نیازهای خودشان را دارند و از طرفی پدر هم. اینجاست که او را به خانۀ سالمندان میبرند.
اوج بیپناهی پدر را میتوانیم وقتی ببینیم که در آسایشگاه است و بسیار احساس تنهایی و سردرگمی میکند، سکانسی که بازی درخشان آنتونی هاپکینز به اوج خودش میرسد و بیقراری و ناامنی یک کودک در جستجوی مادرش را به تصویر میکشد. سردرگمی او که ما تا اینجای فیلم کمابیش لمس کردهایم و میفهمیم چه حالی دارد ابراز میشود.
در کل، The father فیلمی چندجانبه است و سعی کرده بیشتر از آنکه زندگی یک بیمار را بکاود، زندگی یک انسان را نگاه کند. فیلم از نشان دادن حرفهای دکتر و مسائل پزشکی امتناع میکند و بیشتر روی روابط پدر و دختر متمرکز میشود و تلاش میکند به بقیۀ آدمهای درگیر در داستان، فارغ از کلیشههای موجود، نگاهی همدلانه و انسانی بیندازد.
درباره سجاد طحان پور
من سجاد طحانپور، دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی در دانشگاه علم و هنر هستم. تحصیلات کارشناسیام را در رشتهی روانشناسی و در دانشگاه اصفهان گذراندهام و از سال 1400 به عنوان نویسندهی بلاگ و از سال 1401 به عنوان مدیر محتوایی با کلینیک آگاه همکاری کردهام. سال 1398 با رویکرد روانپویشی فشرده و کوتاهمدت آشنا شدم و در دورههای آموزشی مرتبط با آن شرکت کردم؛ همچنین درمان فردیام را با این رویکرد آغاز کردم. در ادامهی مسیر آموزشم، با درمان مبتنی بر ذهنیسازی و دلبستگی آشنا شدم و از سال 1400 دورههای آموزشی مربوط به آن را با دکتر سعید قنبری گذراندم. مطالعات من در زمینهی روانکاوی، نوروساینس، روانشناسی اجتماعی و تحولی با هدف آشنایی بیشتر با رویکردهای روانتحلیلی و روانپویشی بوده و هماکنون ضمن دریافت درمان تحلیلی و گذراندن دورههای آموزشی مربوط با آن، به عنوان درمانگر تحت نظارت سوپروایزر کارم را آغاز کردهام. انتقال دانش روانشناختی به عموم مردم با سطح دسترسی متفاوت به خدمات روانشناختی از اهداف من بوده و همواره سعی کردهام از طریق برگزاری جلسات آموزشی، نوشتن بلاگپست و دیگر فرمهای محتوایی دانشم را به اشتراک بگذارم. برگزاری جلسات کتابخوانی، جلسات آموزش گروهی با محوریت دلبستگی و روابط عاطفی و مهارتهای ارتباطی، رویدادهای روانشناسی با محوریت دلبستگی و تحلیل فیلم از دیگر اقدامات من در این راستا بوده است. در کنار روانشناسی، ادبیات و سینما از علایق من است و تجربههایم در زمینهی داستاننویسی و ویراستاری برای انتقال محتوا به کمکم آمده که حاصل آن را میتوانید در بلاگپستها بخوانید. از خواندن نظرات شما پیرامون بلاگپستها خوشحال میشوم و به آنها پاسخ خواهم داد.
نوشتههای بیشتر از سجاد طحان پور2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
باسلام، نقد جالب وکارشناسی دقیق شماروخوندم ولذت بردم.خیلی کامل وآموزنده بود.تشکرمی کنم
ممنون مجید جان؛
سپاس از ارائه نظرتون و خوشحالیم که براتون مفید بوده.