وقتی عشق آسان نیست: بنبستهای اجتنابناپذیر رابطه

از نیمهشب گذشته و شما هنوز بیدارید. با او بحثی داشتهاید که در آن تلاش میکردید بگویید که به چه دلیل فلان کار را انجام میدهید و میخواستید به او بفهمانید که رفتارش در مقابل کار شما آزاردهنده است. او در ابتدا مؤدبانه و سپس با عصبانیت شدید پاسخ میدهد. هر دوی شما بسیار شجاعانه تلاش کردید که با آرامش و با مهربانی منظور خود را برسانید. هر دوی شما توانستید کم و بیش مؤدب باشید، کم و بیش حد و مرز خود را نگه دارید و بالغانه رفتار کنید و بعد از دو ساعت، ظاهرا با مهربانی این مکالمه به پایان رسید و برای خواب آماده شدید.
اما این کافی نیست و شما این را میدانید. برای همین است که تا ۳ شب هنوز بیدار ماندهاید. مدام این سوالات در ذهنتان تکرار میشود: چه کار اشتباهی در این عشق دارم انجام میدم؟ اشکال کار من کجاست؟ آیا اصلا من به این شخص تعلق دارم؟ چرا اینقدر سخت داره پیش میره؟ و شاید حتی تصویری از جدایی در ذهنتان نقش ببندد، اما طولی نمیکشد که این تصویر منجمد میشود: وحشت از شروع با یک آدم جدید، مشکلات زیاد، خاطرات خوب مشترکتان، دلتنگی، امیدواری که قبلاً در رابطهتان وجود داشت.
[vc_scape_post_grid style=”sbs” media_width=”4″ hide_meta=”” reading_time=”1″ excerpt_length=”20″ animation_style=”fadein” query=”custom” custom_wp_query=”p=26282″ el_class=”related-post-card”]
جنبههای تغییرناپذیر
هر دوی شما بسیار از هم دلخورید. لایهای از زخمهای عمیق وجود دارند، از مسائلی که هیچوقت حل نشدهاند. جنبههایی وجود دارد که هیچکدام از شما نمیتواند آن را تغییر دهد تا دیگری را خوشحال کند. هر دوی شما به آرامی عمیقاً یکدیگر را ناامید میکنید و با درماندگی ناظر فروپاشی این عشق هستید که بسیار برایتان دردناک است.
شما نمیدانید چه کاری انجام دهید. کاش کسی بود که با او صحبت کند، یک فرد عاقل و مهربان که میدانست چگونه این موضوع را برطرف کند. سپس متوجه میشوید که به جای کسی که این مسئله را حل کند، بیشتر به کسی نیاز دارید که شما را درک کند. شاید گفتن یک جمله ساده مثل: “میفهممت” هم کافی باشد.
وقتی که راهحلی نیست…
گاهی اوقات ما به “راه حل” نیاز نداریم. ما برای بنبستهای خود به همدردی نیاز داریم. ما باید بدانیم که مشکل از ما نیست که این چالشها به وجود میآیند. عاقلترین و بالغترین افراد هم با این چالشها مواجهاند. و این اشکالی ندارد که این سختیها تا ابد ادامه داشته باشند. این بخشی از زندگی است، بخشی از زنده بودن و وجود داشتن. این آشفتگیها وجود دارند برای اینکه ما انسان هستیم و زندگیهایمان مملو از آشفتگی است.

این اولین چالش شما نیست و آخرین چالش شما هم نخواهد بود. شاید بخواهید این موضوع را بیعیب و نقص حل کنید دقیقا مثل مسائل دیگری که آنها را بی عیب و نقص حل میکنید، مثل مسائل کاری یا مرتب کردن خانه و… اما این چالشها مثل کمد لباس یا فاکتورهای حسابداری نیست که آنقدر روی آنها کار کنید که بیعیب و نقص حل شوند. تعداد افرادی که این حوزه از زندگی را کاملا مرتب کردهاند بسیار ناچیز است، شاید کمتر از یک درصد. شما در این کار شکست خواهید خورد و این اصلا به معنی نقص داشتن شما نیست. شما از نظر عاطفی آشفته هستید و میخواهید به طرز خارقالعادهای که امکان پذیر هم نیست این چالشها را بی عیب و نقص حل کنید… بیچاره شما و بیچاره ما انسانها…!
با همهی این وجود بهتر است خود را قربانی شرایط ناخوشایند ندانید؛ زیرا وقتی نقش قربانی را به خود میگیرید شرایط غیر قابل تحمل میشوند و احساس خفگی میکنید. به جای آن بدانید که ناکام شدن بخشی از این دنیاست و برای همه. قسمتهایی را میتوان بهتر کرد ولی قسمتهایی هم از کنترل شما خارجاند. رهایش کنید. این بخشی از پذیرفتن است. زمانی که بتوانید بپذیرید که گاهی نمیتوانید چیزی را کنترل کنید، همان زمان است که میتوانید رها کنید و به آرامش برسید.
دیدگاهتان را بنویسید