احساسات چیست؟ نقش احساسات در زندگی انسان

فهرست محتوا:
Toggleاحساسات چه نقشی در زندگی ما دارند؟
بیایید یک روز معمول را در نظر بگیریم. از زمانی که میخواهید تصمیم بگیرید که چه وقت از خواب بیدار شوید؟ برای صبحانه چه چیزی را فراهم کنید؟ چطور به سر کار بروید؟ روزتان را چطور سپری کنید؟ با چه کسانی ارتباط داشته باشید؟
زمانی که می خواهید وارد یک رابطه شوید حسابی دو دوتا چهارتا می کنید که آیا این شخص مناسب من هست؟ آیا این فرد همون کسی هست که من میخوام؟ و می روید سراغ کلاس های مهارت های ازدواج و در این زمینه مطالعه میکنید. خوب به نظر می آید که تمام این تصمیمات را از روی فکر و منطق انجام میدهیم.
اما این وسط یک چیز را داریم فراموش می کنیم اینقدر که تیز و لیز و ریز و ناهشیار است. خیلی راحت باورمان می شود که ما آدم های منطقی ای هستیم و از احساسات ناهشیار خود غافل.
اگر اضطراب نباشد ما چطور برانگیخته میشویم که به موقع به محل کار برسیم یا تلاش کنیم برای نمره ی بهتر یا وضعیت شغلی مناسب تر؟ اگر احساسات ما در طول روز حضور نداشته باشند، چطور میتوانیم تصمیم گیری کنیم چه برای انتخاب صبحانه ی امروزمان و چه برای وارد رابطه شدن با شخصی. در طول روز مدام این اضطراب و احساسات ما هستند که هدایتمان میکنند که چه رفتاری داشته باشیم.
این احساسات ما هستند که ما را به شغلمان تحصیلاتمان و روابطمان وصل می کنند. با نشان دادن احساساتمان چه از طریق زبان بدن و یا چه با ابرازشان به دیگران نشان میدهیم که چه احساسات، نیازها و خواسته هایی داریم و اجازه میدهیم که دیگران به ما نزدیک شوند.
و از طرفی دیگر دیگران نیز با نشان دادن احساستشان اجازه میدهند دیده و درک شوند وارد رابطه شوند و زندگی کنند.
هر احساسی هدفی به دنبال دارد
هر احساسی هدفی را در پی دارد مانند احساس خشم که هدف آن رفع ناکامی و رفتار آزار دهنده و نشان دادن حد و مرز دیگران در ارتباط ماست. پس نقش حفاظت از ما را بر عهده دارد. احساس عشق که کارکردش صمیمیت است و ارتباط را میسر می سازد. احساس نفرت که هدف آن نابودی رفتار آسیب رسان است تا بیش از این اجازه ندهیم فردی به ما آسیب زند.
احساس گناه که امکان جبران آسیبی که به دیگران زده ایم یا فقط قصدش را داشته ایم به ما می دهد تا پیوندمان را دوباره حفظ کنیم. احساس غم که تجربه ی آن جهت کنار آمدن با فقدان و از دست دادن هایمان است. چه برای خداحافظی با فردی عزیز و مهم که از دستش داده ایم و همین طور برای فقدان اهداف و خواسته های زندگی مان، تا برای ارتباطی دیگر و خواسته ای دیگر آماده شویم و تجدید قوا کنیم.
اگر به احساسات توجه نکنیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟
به عنوان مثال فردی که هیچ وقت به خودش اجازه نداده است خشم و نفرت درونش را تجربه کند و وارد یک رابطه میشود.
من چقدر دارم توی این رابطه نادیده گرفته میشم. همش من باید انرژی بگذارم برای رابطه و مدام تلاش کنم. تمام رابطه هام این شکلی ان. من همیشه باید فدا بشم. خسته شدم چقدر انرژی چقدر خواستن و خواسته نشدن. چرا من توی هیچ رابطه ای دیده نمیشم. من اصلا لیاقت ارتباط رو ندارم. خیلی تنهام.
میبیند رابطه بر وفق مرادش پیش نمیرود انگار یک رابطه ی یک طرفه است. فکر میکند که باید توجه بیشتری به آن فرد کند تا نتیجه بگیرد اما فایده ای در پی نخواهد داشت نادیده شدنها ادامه می یابند وارد هر رابطه ی دیگری که میشود همان داستان ادامه می یابد و خودش رو مستاصل و درمانده می بیند که هیچ مهارت و لیاقتی برای ایجاد یک رابطه ندارد.
احساسات، هدایت گر زندگی
اما غافل از اینکه آنچه خود دارد ز بیگانه تمنا می کند. خودش را از نعمت راهنمای درونی همراهش محروم ساخته است. احساساتی که اگر دیده نشوند و سرکوب شوند روانمان به سمت مردگی نزول می یابد. این فرد با خاموش کردن احساس خشمش خودش رو در انزوا و فریبی فرو میبرد و متوجه نمیشود که چه چیز آزارنده ای در رابطه وجود دارد و طبعا کاری هم برایش نمی تواند انجام دهد و همین طور احساسات و درد دلش را هم در برابرفرد مهم زندگی اش فرو می بلعد و سرانجام آنکه، نه دیده می شود و نه صمیمی و نزدیک می شود و نه لذتی از ارتباط می چشد.

احساسات ما بهترین راهنمای درونی ما هستند تا که بیابیم کجای رابطه مان اشتباه است کجای تصمیماتمان نابجاست تا به جریان روان زندگی مان بازگردیم. آنکه با خود صمیمی نیست با صمیمیت دیگری اش چه کار؟
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
من اصلا خودم رو نمیشناسم. نمی دونم از زندگی چی می خوام نمیدونم چی خوشحالم می کنه از چی بدم میاد. چقدر احساس بی ارزشی میکنم. شدم یه مرده متحرک.
شخصی که احساسات خود را نادیده میگیرد بزرگترین هادی زندگی اش را از خود دریغ می سازد و کور و گمراه سرگردان زندگی و دو راهی هایش می گردد و در نهایت نمی داند که از زندگی چه میخواهد، چه کسی است، در اطراف و روابطش چه چیزی می گذرد و بی رحمانه خودش را به دست فراموشی می سپارد. ندای درونی خودش را سرکوب می کند و به زمزمه ی دیگری در درونش گوش می سپارد و حسرت های بی پایانی را در دل خود می کارد: دوست داشتن هایش، فریادهای فرو خورده اش، غم های در سینه حبس شده اش، همه را زیر پا می گذارد و نزد خود بی ارزش تر و تهی تر از پیش می گردد.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
احساسات و نیاز بنیادین صمیمیت
مهم ترین نیاز انسان ارتباط و صمیمیت است و احساسات واسطه ای برای اتصال به خودمان و در پی آن ارتباط با دیگری است. و هر چه از این نیاز بنیادین صمیمیت فاصله بگیریم به مشکلات روانی نزدیک تر می شویم. تمام اختلالات روانی حاصل این جدایی احساسی از خودمان است. پس نا دیده گرفتن احساسات خطر بزرگی برای ما محسوب میشود.
از این روی بروز احساسات با اضطراب همراه است. اضطراب حکم دردی را دارد که درد را در کالبد روانی مان نشان می دهد. اضطراب زنگ خطری است نسبت به فاصله گیری احساسی و دور شدن از صمیمیت. و چون از دست دادن ارتباط برای ما بسیار دردناک است پس ترجیح می دهیم آن را به موارد کم خطرتر ارتباط دهیم و خود را درگیر وسواس، افسردگی، اضطراب اجتماعی، نگرانی، اختلالات خورد و خوراک و سایر مشکلات روانی ببینیم تا آنکه ببینیم چه درد دردناکی از دوری از خود و دیگری در دلمان حضور دارد.
10 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدن احساسات سخته ولی 🙁
بله دشواره و یک درمانگر میتونه در این مسیر راهنمای خوبی براتون باشه.😊
چه جالب نمیدونستم که مشکلات روانشناختی به خاطر مشکل در صمیمت و ارتباطه😯👌
😊🌹
در اندرون من خسته دل ندانم کیست….
واقعا نیاز داریم به اینکه با خودمون صمیمیتر بشیم. مرسی از مطلب خوبتون
خواهش میکنم. ممنون از توجهتون🌹
سپاس، عالی بود🙏
متشکرم از توجهتون🌹
خیلی زیبا درباره نقش احساسات نوشتید.همیشه به ما میگفتند که عاقل باشید و انتخابهای عاقلانه بکنید ولی کسی نگفت احساسات هم مهم هستند.به همین دلیل احساساتمان را نادیده گرفتیم به خیال اینکه داریم عاقلانه رفتار میکنیم.
بسیار ممنونم از بذل توجهتون🌹
بله متاسفانه در فرهنگ ما همیشه پختگی رو در احساساتی رفتار نکردن معنی کردند.
بله واقعا در خیال این هستیم که منطقی رفتار میکنیم در صورتی که تمام تصمیمات و رفتار ما بر اساس احساساتمون هست.
و با سعی بر منطقی بودن، از احساسات اصیل و در نهایت از خودمون فاصله میگیریم.