تحلیلی روانشناسی فیلم جوکر
در فیلم جوکر مدام از رادیو پخش می شود که معضل بزرگ جامعه موش های غول پیکری است که خیابان های شهر را پر کرده اند. اما مردم جامعه دغدغه های دیگری در دل دارند. مردم شغل و امنیت اقتصادی ندارند و بسیار عصبانی اند. از طرفی نیز دولت، خدمات اجتماعی خود را کاهش می دهد. گویی که از آسیب های جامعه ناآگاه است و سر به زیر برف دارد. بیماری دردمند را از جلسات درمان و داروهایش به راحتی محروم می سازد و او را یکه و تنها رها می کند. شهردار، تنها به فکر افزون ساختن قدرتش است و از فقر و فلاکت مردم بی خبر. مردم از این نظام سرمایه داری خونشان به جوش آمده است.
در شرایطی که وضعیت جامعه بسیار وخیم است و مردم به شدت عصبانی، آرتور برای تبلیغ مغازه ی ساز فروشی در هیبت دلقکی در حال رقص و پایکوبی است که چند کودک به سوی او حمله ور می شوند. تابلوی تبلیغاتی اش را می ربایند و تنها و بی پناه او را به بادِ کتک می گیرند و آرتور از درد به خود می پیچد. جامعه ای آسیب دیده با مردمانی دردمند، گویی که طاقت نمایش رقص و شادی او را ندارد. چرا که از او ظاهری بی درد می سازد.
همچون خنده های تلخ عصبی اش که در هنگام درد و خشم سر می دهد. با وجود درون رنجور خود سعی بر خندیدن دارد. چرا که قادر به رویارویی با دردهایش نیست. اما این خنده های تلخ از او بیگانه ای می سازد که برای مردم عجیب و معذب کننده است و آرتور را به قعر تنهایی اش فرو می برد.
در ادامه این محتوا از کلینیک روانشناسی آگاه، به تحلیل فیلم جوکر به صورت کامل و جزیی میپردازیم.
فهرست محتوا:
Toggleرانده شدن جوکر از سوی جامعه
صاحب مغازه ای که آرتور برایش نمایش اجرا می کرد، او را متهم به ربودن تابلوی تبلیغاتی می کند و با بی رحمی تمام از کارش برکنار می سازد. اما بی پناهی او به اینجا ختم نمی شود. آرتور که پیش تر در بیمارستان روانی بستری بوده است، برای جلسات رواندرمانی و تهیه داروهایش در حال استفاده از خدمات اجتماعی است. اما در جلسه ای در حالی که درد تنهایی خود را با درمانگرش در میان می گذارد، درمانگر بی توجه به او می گوید که دیگر خدمات اجتماعی، هزینه های درمان و حتی داروهایش را نمی پذیرد. تحت این شرایط است که آرتور از تنها ملجا و پناهگاه خود رانده می شود. او خواستار درمان بود تا آلامش را تسکین دهد، در صورتی که این امکان از وی دریغ شد.
بیکاری و تنهایی و جامعه ی آشفته، فشارهای روانی او را افزون ساخت تا جایی که دیگر خنده های تلخش، تسکین بخش درون آسیب دیده ی آرتور نبود و این خنده های عصبی آن روی خود را نیز آشکار ساخت. خنده های آرتور از او ظاهری بی درد و غم را به نمایش می گذارد و مردم نیز تنها این سطح ظاهری او را می بینند و متناسب با آن با وی رفتار می کنند.
چنان که در مترو آن سه مردی که زنی را مورد آزار قرار می دهند و آرتور شروع به خندیدن می کند، آن سه نفر که حتما خود نیز آسیب دیده بوده اند، تاب خنده های به ظاهر سرخوشانه ی او را نمی آورند و او را به باد کتک می گیرند و آرتورِ سرخورده و رها شده، که دیگر خنده هایش قادر به تسکین زخم های باز شده اش نیست، اسلحه را بیرون می کشد و هر سه را به کام مرگ می کشاند.
همدلی مردم با جوکر قهرمان
مردم شهر از عصیان جوکر استقبال می نمایند و از او به عنوان الگو و قهرمان خود یاد می کنند. انگار که جوکر حرف های دل مردم را بیدار ساخته و آن ها نیز خواستار اعتراض نسبت به آسیب ها و دردهای خود هستند. دردهایی که توانشان را ربوده و طاقتشان را سر آورده است. هنگامی که موری فرانکلین، جوکر را مهمان برنامه اش می کند، زبان دلش باز می شود و بی خبری او را از درد دل مردم جامعه گوش زد می کند و اینکه چگونه موری فرانکلین وی را مهمان برنامه اش می کند تا به راحتی به باد تمسخرش بگیرد. جوکر به قتلهایی که مرتکب شده، اعتراف می کند و در نهایت، فرانکلین را نیز به قعر مرگ می کشاند.
در این هنگام است که جوکر با به زبان آوردن دردها و آسیب های مردم بیش از پیش مورد توجه مردم دردمند قرار می گیرد و با او همدل و همراه می شوند. که البته واکنشی طبیعی است در برابر آدمی دردمند که از آزردگی های خود می گوید. مردم نیز طبعا با او همراه می شوند؛ چرا که خود نیز آسیب دیده و دل زخمی اند.
همچنین بخوانید: تحلیل روانشناسی فیلم اسب وحشی
سرخوردگی جوکر و فرو ریختن ایده آل ها
آرتور مادری دارد که مراقبت کردن از وی بسیار مایه ی مباهات اوست و طبق خواسته ی مادرش سعی بر خنداندن مردم دارد. این تلاش، خود را در قالب آرزوی استنداپ کمدین نمایان می سازد. او مادرش را فرشته ای بی عیب و نقص می بیند و بسیار نگران سلامتی وی است. ناگاه در نامه ی مادرش متوجه می شود که پدرش شهردار است. پس به دنبال آغوش پرمهری، به دنبال پدری خیالی می رود.
اما با این واقعیت روبرو می شود که او تنها فرزندخوانده ای بیش نیست و مادرش در کودکیِ وی، در بیمارستان روانی ای بستری بوده و پسر شهردار بودن چیزی جز هذیان های بزرگ منشانه ی مادرش نبوده است. پس یکه و تنها به بیمارستان روانی مادرش می رود تا حقیقت را دریابد. پرونده ی مادرش را می رباید و از گذشته ی دردناک خود و از اینکه مادرِ تنهایش چگونه او را بازیچه ی تنهایی خود ساخته، آگاه می شود. پنی فلک در برابر آزار و آسیب پارتنر خود نسبت به پسرش سکوت می کند تا کودکش مورد سو استفاده جنسی و جسمی قرار گیرد تا مبادا تنها بماند.
تنهایی در رویارویی با آسیب ها
آرتور نیز از پی این حادثه در کودکی با خنده های عصبی خود و بی عیب و نقص دیدن مادرش بر وقایع تلخ زندگی خود سرپوش می گذارد تا تسکینی موقت یابد، تا احساس کند زندگی و مادری ایده آل دارد. مسکنی که در دوران کودکی ناگزیر از استفاده از آنها بوده است تا اندک امنیت خود را حفظ کند. اما از یک جا به بعد این خنده ها، توان پوشاندن آسیب هایش را ندارد. او که بی پناه و سرخورده است و برای تسکین آلام خود حتی رواندرمانگر نیز از وی دریغ گشته، هنگامی که می خواهد با گذشته ی آسیب زای خود به تنهایی روبرو گردد، توان کنترل احساسات خود را ندارد و مادرش را با دستان پر از خشمش به کام مرگ می کشاند.
جوکر، قربانی دفاع های ناکارآمد خود
جوکر توانایی خاکستری دیدن آدم ها را ندارد. مادری که برای او فرشته ای بی نقص بود، ناگهان به موجودی مشمئز کننده تبدیل می شود که لحظه ای وجودش را بر نمی تابد و تمام مادرانگی او را نادیده می گیرد. آرتورِ تنها، نه آن خنده های تلخ و بی عیب و نقص دیدن مادرش که گریزگاه او از رنجش بود، نجات بخشش گردید و نه قتل و عصیانش مرهمی بر زخم هایش شد.
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
👌👌👍
🙏😊