من کودکی خوبی داشتم!
[joli-toc]
همیشه وقتی به کودکی ام فکر میکنم لبخند مامان یا بابا یادم میاد وقتی بهم لبخند میزدند و میگفتند، آفرین همینه، معلومه که بچۀ خودمی و به خودم رفتی اصلاً. هر بار با دیدن خندههای مامان یا بابا میگفتم همینه باید بیشتر کاری رو که دوست دارند انجام بدم و همین شد که رفته رفته هر کاری رو به بهترین شکل ممکنش انجام میدادم. هر چقدر سخت و هر چقدر نشدنی، من باید میتونستم و بهترین میبودم. تو مهمونیها و هر جایی که دور هم جمع میشدیم مورد تحسین دیگران قرار میگرفتم. اولینِ هر چیزی بودن بیشترین شناختی بود که از خودم داشتم.
این روزها اما من احساس خستگی زیادی دارم و فکر میکنم دیگه آدم خوبی نیستم و از اینکه ببینم بقیه میتونن بهتر از من باشند احساس گناه و خشم زیادی دارم و دلم میخواد فقط بخوابم و نبینم که دنیا میتونه جایی باشه که من اول نباشم.
آیا تشویق کودک همیشه با افزایش اعتماد به نفس همراه است؟
در بالا شما قسمتهایی از حرف شخصی را خواندید که هرچه به کودکی اش فکر میکرد به یاد داشت که کودکی خیلی خوبی داشته است. برای دستاوردها و استعدادهایش تحسین و تشویق شده است و باعث افتخار والدین و نزدیکان بوده است و به نظر میآید باید اعتماد به نفس قوی داشته باشد و احساس رضایت پایداری را تجربه کند. اما درست برعکس این حاکم است. آنها هر کاری را عالی انجام میدهند ولی پشت تمام اینها احساس تهی بودن و غریبه بودن با خود و آنچه میخواهند به سراغشان میآید و احساس میکنند زندگیشان به دور از معنا است. این افراد به محض تجربۀ اولین شکستها با اضطراب و احساسات متعارض رو به رو میشوند.
تشویق افراطی والدین چه تأثیری بر کودک میگذارد؟
افراد زیادی هستند که از مشکلات روانشناختی رنج میبرند و اینها همان افرادی هستند که اغلب والدینی حساس، مراقبتکننده و تشویقکننده داشته اند. با این حال، این افراد احساس خوب نبودن و کافی نبودن دارند. احساس اضطراب، گناه، شرم و خشمی را تجربه میکنند و معتقدند از افسردگی رنج میبرند.
زمانی که والدین در دوران کودکی از فرزند خود برای هر کاری که انجام میدهد ایراد میگیرند، به تدریج فرد احساس شرم میکند و زمانی که عشق و دوست داشتن خود را مشروط به موفقیتهای کودک نشان میدهند، تفکر دوست داشتنی نبودن و اضطراب و گناه را شکل میدهند؛ به جهت اینکه شروط رسیدن به دوست داشتن و با ارزش بودن در نگاه والدین معیارهای سختگیرانهای دارد، کودک ممکن است نتواند آنها را کسب کند و از آنجا که ارتباط با والدین برای آنها اهمیت دارد و ظرفیت تجربۀ خشم به والدین را ندارند، آن را به سمت خود بر میگردانند.
پاداش دادن به هر رفتار کودک چه اثراتی دارد؟
در واقع، تجربیات زیستۀ این افراد از کودکی تا بزرگسالی و به دست آوردن پاداشهای مختلف، منجر شده است آنها همواره در تلاش باشند تا تمامی کارها را بدون عیب و نقص انجام دهند و معمولاً برای خود معیارهای بسیار سختگیرانهای وضع میکنند و معمولاً ارزیابیهای انتقادی از خود دارند. همچنین آنها بهشدت نگران این هستند که مورد ارزیابی دیگران قرار بگیرند و همواره تلاش میکنند تا از نظر تمامی افراد کاملاً عالی به نظر برسند و عالی بودن خصوصیتی است که بیش از هر صفت دیگری در خود میشناسند و برای آنها آشنا است. آنها تلاش و پشتکار بیشتری انجام میدهند و به سمتی حرکت میکنند که به مهارتها و توانمندیهای خود اضافه کنند و حس خاص بودن به آنها دست دهد. این حس خاص بودن دقیقاً موردی است که آنها به دنبال آن میگردند و تصور میکنند این موضوعی است که باعث دوست داشتنی بودن آنها می شود.
تلاش برای کسب معیارهای دیگران چه اثرات منفی دارد؟
این موضوع در حالی است که چنین رفتارها و تلاشهایی که در جهت کسب معیارهای دیگران و حتی رسیدن به معیارهای درونی سختگیرانۀ خود است، دارای اثرات منفی بسیاری است.
1. احساس خستگی و اضطراب
اولین اثر منفی این است که فرد برای به دست آوردن استانداردهای سطح بالا در فشار است و این تنیدگی و فشار باعث میشود که احساس خستگی، فرسودگی و اضطراب زیادی کند. این احساس باعث میشود که به زبان ساده، کاسۀ صبر فرد لبریز و تحریکپذیر شود و تعارضات بین فردی را تجربه کند.
2. بی ارزشی خود
دومین اثر این است که فرد ارزشمندی خود را صرفاً بر مبنای آن استانداردهای سطح بالا قرار میدهد و آسیبپذیر میشود و در معرض مشکلات دیگر قرار میگیرد.
3. توقع و معیارهای غیر واقع بینانه
مشکل سوم در این است که فرد از خود توقع بالایی دارد و زمانی که موفقیت خود را بیارزش میداند و با خود میگوید که اتفاق خاصی نبود یا اینکه از روی شانس اتفاق افتاد، حال فرد با آن موفقیت خوب نمیشود؛ در نتیجه برای خود استانداردهای بالاتر میگذارد و این توقع، زیاد قابل دستیابی نیست و یا غیر قابل دستیابی است.
4. نتیجۀ هدفگذاری با معیارهای سختگیرانه چیست؟
اگر هدف برای فرد قابل دستیابی باشد، همان سناریوی قبل را مطرح میکند که کار خاصی انجام نداده است. اما اگر دست پیدا نکند یا شکست بخورد، احساس ناتوانی گلویش را فشار میدهد. آنها تلاش میکنند، خسته میشوند؛ اما نسبت به خود احساس خوبی ندارند و این روند ادامه پیدا میکند. چنین افرادی نیاز دارند مهارتهایی را برای کنار آمدن با شکستهای زندگی آموزش ببیند و بخشهایی از خود را که تجربه نکرده اند، تجربه کرده و رنجِ همیشه بهترین بودن را به چگونه متوسط بودن تغییر دهند.
بیشتر بخوانید:
دیدگاهتان را بنویسید