یک دشمن بی نقص (a perfect enemy)؛ تحلیل روانشناسی
فیلم یک دشمن بی نقص ، داستانی است که ظاهرا ساده به نظر می رسد اما پیچیدگی های خودش را دارد. از ابتدا تا انتهای فیلم، دو نفر را در حال مکالمه می بینیم. اما در پایان می فهمیم که این یک ارتباط و مکالمه ی عادی نبوده است. در این نوشته نقد فیلم یک دشمن بی نقص را از منظر روانکاوی می خوانیم و بر آنیم که این داستان را رمزگشایی کنیم.
از نام اثر (یک دشمن بی نقص) پیداست که قرار است درباره ی ایده آل گرایی (perfectionism) چیزهایی ببینیم. جِرِمی شخصیت اول داستان که یک معمار است، در یک سخنرانی برای حضار درباره ی بی نقص بودن صحبت می کند. او در ظاهر مردی آرام، موقر و موفق است که کاملا بی نقص و ایده آل به نظر می رسد. اما داستان به گونه ای دیگر پیش می رود.
در ادامه این محتوا از کلینیک روانشناسی آگاه به بررسی روانشناختی فیلم یک دشمن بی نقص میپردازیم تا این فیلم جذاب را از جنبه های مختلف بررسی کنیم.
فهرست محتوا:
Toggleاما ایده آل گرایی چیست؟
بسیاری از ما انسان ها میل داریم خود و اطرافیانمان را کامل و بی نقص ببینیم. افرادی با ویژگی های مثبت فراوان و عاری از هر نوع ویژگی منفی. ما می خواهیم حتی کارها، فعالیت ها، آثار و محصولاتمان هم، چنین باشد: کامل و بی عیب و نقص. انگار روی زمین به دنبال بهشت گمشده ای می گردیم. غافل از اینکه حتی اگر بتوانیم چنین بهشتی را با ایده آل گرایی مان بسازیم، باید تاوانی سنگین پرداخت کنیم. تاوانی چنان سنگین که زندگی را به جهنمی درونی بدل می کند. گاهی ایده آل گرایی می تواند در زندگیمان، یک دشمن بی نقص باشد.
همه ی ما در مسیر رشد، تردید داریم؛ در نقد فیلم یک دشمن بی نقص
جرمی پس از بیست سال به پاریس بازگشته است. بعد از پایان سخنرانی چنان برای رسیدن به پروازش می دود که انگار می خواهد از حقیقتی تلخ بگریزد. با این حال این همه ی ماجرا نیست. او برای کمک به دختری جوان مسیر رفته را باز می گردد. گویی چیزی درون اوست که با این بازگشت، می خواهد با آن حقیقت تلخ روبرو شود. در سکانس های پایانی هم شاهد این رفت و برگشت و دودلی هستیم. جرمی با عجله سوار هواپیما می شود، با اصرار از آن خارج می شود و به فرودگاه برمی گردد و در نهایت دوباره خود را در حال پرواز می یابد.
این دودلی در همه ی ما وجود دارد. میلی که به روبرو شدن با حقایق دردناک داریم و همچنین تلاشی که برای فرار از آنها می کنیم. انگار برای ندیدن حقیقت، دستانمان را جلوی چشم گرفته ایم و از طرفی کودکانه لای انگشتانمان را باز گذاشته ایم.
اگر فکر کنیم که در تمام طول عمر می توانیم از آن حقایق دردناک، گذشته ی تلخ یا ویژگی های نخواستنی خودمان فرار کنیم سخت در اشتباهیم. جرمی بعد از بیست سال فرار از خود به پاریس بازگشته است. ظاهرا برای یک سفر کاری اما انگار میلی درونی برای روبرو شدن با گذشته اش او را به این سفر واداشته است.
دختری که در فیلم یک دشمن بی نقص با او همسفر می شود کیست؟
در ابتدا هیچ شباهتی بین این دو نفر نمی بینیم. جرمی مردی موقر و کامل است و تکسل، دختری بیچاره، با گذشته ای تلخ و وضعیت روانی بسیار آشفته؛ درست مانند اسم و فامیلش: جزیره ی مواج (تکسل تکستر). تکسل شروع می کند و داستان زندگی خود را بیان می کند. گویی فقط برای همین به فرودگاه آمده است. آمده که موج بزند و تکان دهد. اما جرمی به این راحتی تکان نمی خورد. او شنونده ی بدی است. با وجود این همه تفاوت، بین داستان زندگی این دو نفر شباهت هایی وجود دارد. هر دو در کودکی از همکلاسی خود نفرت داشتند چون زیادی ایده آل و بی نقص بوده؛ و هر دو همیشه به دنبال بی نقص بودن رفته اند.
هرچند داستان در ابتدا کاملا رئالیستی و واقع گرایانه پیش می رود اما در نهایت معلوم می شود که آن دختر در واقع بخشی از وجود خود جرمی است. بخشی که می داند جرمی مرتکب چه خطایی شده و آمده تا همه ی آن خطاها را به یادش بیاورد. تکسل جمع تمام جنبه های بد، خطاکار و نپذیرفتنی وجود جرمی است. بخشی که مثل یک جزیره ، دور افتاده و ارتباطی با بخش های دیگر و با آگاهی جرمی ندارد. در معنای تکسل در لغت نامه هم چنین آمده است: جزیره ای که به وسیله ی یک آبراه، از بندرگاه اصلی جدا شده است. اما این جزیره ی مواج آمده تا این بار هر طور که شده خودش را نشان دهد تا جرمی باورش کند و قبول کند که وجودش جمع این جنبه های تاریک و روشن است.
چطور چنین چیزی را فراموش کرده است؟ در فیلم دشمن بی نقص
جرمی در جایی از فیلم یک دشمن بی نقص می گوید: “یه دروغ باید بارها و بارها تکرار بشه تا باورش کنی”. خبر بد این است که ما انسان ها می توانیم به خودمان هم دروغ بگوییم و آن دروغ ها را باور کنیم. اما خبر خوب این است که حقیقت از پشت ابر دروغ همواره به ما چشمک می زند. چنانکه برای جرمی نیز همانطور پیش می رود. او در سکانس هایی از فیلم یک دشمن بی نقص، آثار خون را در فرودگاهی که خودش ساخته می بیند.
دشمن درونی؛ یک دشمن بی نقص
وقتی از دشمن حرف می زنیم به دنبال کسی بیرون از خود می گردیم در حالی که دشمن می تواند درون خود ما باشد. اگر انسان می تواند به خود دروغ بگوید پس می تواند حتی با خود دشمنی کند.
مفهوم دشمن درونی به زیبایی در فیلم به تصویر کشیده شده است. آنچه که تکسل با خود می کند فقط از ” یک دشمن بی نقص ” بر می آید. حال، اگر تکسل را بخشی از وجود خود جرمی در نظر بگیریم، می توانیم مفهوم دشمن درون را بهتر درک کنیم. بخشی از وجود جرمی همان بلایی را به سرش می آورد که در کودکی دیگران در حقش مرتکب شده اند. بخشی از وجود او همواره فشار می آورد که کامل و بی نقص باشد و هر گاه که احساس کرد این بی نقصی تهدید شده، به بدترین شکل واکنش نشان می دهد و زندگی جرمی را نابود می کند. همین دشمن درونی با حذف کردن گذشته، جرمی را به فردی سرد با وجودی ناقص تبدیل کرده است و همین دشمن درونی است که در نهایت می خواهد او را زیر بار احساس گناه نابود کند.
دشمن درون چگونه شکل می گیرد؟
گفتیم که گاهی فرایندهای روانی انسان مانند یک دشمن بی نقص عمل می کند که از هیچ چیز برای نابود کردن و شکنجه ی ما فروگذار نمی کند. این دشمن درونی در کودکی شکل می گیرد. گاهی کودک، صدای والد تنبیه گر را درونی می کند و مثل یک دشمن، همواره با خود حمل می کند. گاهی هم صرف داشتن احساساتی مثل خشم و تنفر نسبت به دیگران، کودک را وا می دارد خودش را تنبیه کند. کودک، فکر می کند احساساتش قدرت عمل دارند. پس اگر از شخصی متنفر است، این خشم و تنفر می تواند واقعا طرف مقابل را بکشد. این فرایند ذهنی کودکانه در فیلم یک دشمن بی نقص به خوبی نشان داده شده است.
همچنین بخوانید: تحلیل روانشناسی فیلم پدر
انسان موجودی که قصه می سازد و داستانش را روایت می کند
ما انسان ها همواره در حال ساختن داستان زندگیمان هستیم. جرمی یک معمار است که در تمام طول فیلم، داستان زندگیش را در اثری که خلق کرده می بیند. او خود این اثر را ساخته و خود آن را روایت می کند.
ما در عین حال که داستان زندگیمان را می سازیم، آن را روایت می کنیم. زمانی می توانیم بگوییم فردی با خودش در صلح است که داستان زندگیش را کامل تر روایت کند. کامل بودن به معنی خوب و بی نقص بودن نیست بلکه به این معنی است که همه ی بخش های مثبت و منفی خود را بپذیری و آنها را در روایت زندگیت یکپارچه کنی.
در فیلم یک دشمن بی نقص ، ابتدا تکسل داستانش را روایت می کند. داستانی مشمئز کننده، ترسناک و نفرت آور؛ و در پایان جرمی داستانش را می گوید. داستانی که این بار در آن خبری از آن بی نقصی دروغین نیست. داستانی که همه ی حقایق تلخ را در بر می گیرد. داستان جرمی در طول این سفر تغییر کرده است. او دیگر خود را فردی کامل و بی نقص نمی بیند، بلکه روایتی منسجم از خود دارد که همه ی جنبه های وجود و گذشته اش را در بر می گیرد. او یک فرد کامل است بدون اینکه مجبور باشد چیزی از داستان زندگیش کم کند. جرمی به خوبی در جهت بیانیه ی اصلی فیلم، رشد کرده است:
“کامل بودن به این معنی نیست که نتوانی چیزی به اثرت اضافه کنی، بلکه به این معنی است که نتوانی چیزی از آن جدا کنی”.
6 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
خانم عابدینی عزیز نازنین نقدهای پرنغزتون یه طرف فیلمهایی که نقد میکنین یه طرف دیگه
یعنی من غلام علم و انتخاب فیلم معرف فیلم هاتون هستم.
سپاس
مرسی از توجهتون
خیلی خوب بود ممنون.نقد فیلمتون چیز کمی از منتقدین تخصصی فیلم نداره.چه بسا بهتر
ممنون از توجه شما
سلام با اینکه با علم روان شناسی ارتباط خوبی ندارم ولی این چند پارگراف دلنشین و حقیقی بود .
سپاس
سپاس از توجه شما