نکنه من وابستهاش شدم و عاشقاش نیستم؟
[joli-toc]
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در یک رابطه صمیمی یا عاشقانه دچار مشکل شده باشید و کسی به شما بگوید:
این وابستگیه.. عشق کجا بود؟؟ یکی دیگه بهتر از این میاد و اصلاً دیگه اسمش هم یادت نمیمونه!
یا شاید شک کنید که احساسی که تجربه میکنید عشق است یا وابستگی است؟
اصلاً اهمیت دارد که ما عاشق کسی باشیم یا وابستهاش؟ تفاوت اینها چه فرقی در زندگی ما ایجاد میکند؟
وابستگی چیست؟
وابستگی یعنی کسی برای ادامه حیاتش یا انجام کارهای ضروریاش به کسی یا چیزی نیاز دارد. به این جملات فکر کنید:
- من بدون تو میمیرم.
- اگر تو نباشی من نمیتونم زندگی کنم.
- اگر تو نباشی من نمیخوام به زندگی ادامه بدم!
این جملات چه چیزی را به یاد شما میآورند؟
وابستگی با دلبستن جور نیست؛ زیرا در وابستگی، ما به دنبال کسی یا چیزی برای پاسخ دادن به نیازهای خودمان هستیم، در حالی که در عشق، ما در یک رابطه دو طرفه باید بتوانیم به جز نیازهای خودمان، نیازهای طرف مقابل را نیز در نظر بگیریم. شاید گاهی وابستگی در ظاهر لباس عشق بپوشد؛ اما در واقعیت رابطهای که حاکم است، رابطه ارباب مظلومنما و برده عصبانی است. چطور؟ بگذارید ببینیم اصلاً وابستگی از کجا شروع میشود؟
در این مجموعه از مقالات ابتدا مسیر شروع وابستگی و سپس عشق را به طور خیلی خلاصه مرور میکنم و بعد از آن، مثالها و مصداقهای هر کدام را به طور مفصل توضیح میدهم تا بتوانید عشق را از وابستگی تشخیص دهید.
وابستگی، همزاد آدمی:
ما در زمان تولد کاملاً وابسته هستیم. تقریباً برای تمام نیازهای جسمی و روانیمان به یک مراقب دلسوز نیاز داریم. برای یک نوزاد تنها چیزی که مهم است این است که در آغوش گرفته شود، مورد توجه قرار بگیرد، به موقع تغذیه شود و همینطور تمام نیازهای دیگرش برطرف شود.
شاید باور نکنید اما در ابتدا نوزاد اصلاً نمیداند کسی در دنیای بیرون وجود دارد که در حال محبت و پاسخگویی به نیازهای او است؛ برایش اهمیتی هم ندارد. مثلاً یک نوزاد هرگز به خودش نمیگوید: “ببین مامان امشب خسته هست، مامان امشب خوابش میاد پس من گریه نکنم” او به محض اینکه احساس نیاز پیدا کرد، صدایش را روی سرش گذاشته و با تمام توانش فریاد میزند و پاسخ نیازش را میخواهد. او که در ابتدای تولد اصلاً نمیداند کسی به نام مادر وجود دارد، در دنیای درون خودش غرق است.
حرکت از وابستگی به سمت عشق:
در حالت سالم، هم زمان که نوزاد از لحاظ بدنی و روانی رشد میکند کمکم متوجه دنیای بیرونی خودش خواهد شد؛ اینکه انگار کسی بیرون از من وجود دارد که از من مراقبت میکند! او من را دوست دارد پس من دوست داشتنی هستم، او به من اهمیت میدهد و برای من ارزش قائل است، پس من ارزشمند هستم ( پایههای اولیه شکل گیری عزت نفس).
همزمان به توانایی کودک کمکم اضافه میشود و خودش میتواند برخی از نیازهایش را پاسخ بدهد. میتواند غذا بخورد، دستشویی برود و حتی لباس بپوشد. کودک کمکم دنیا را در کنار همین مراقب مهربان و امن کشف میکند و دست به تجربه و یادگیری میزند. اما در عین حال که وابستگی در حال کم شدن است، عشق و رابطه در حال قوی تر شدن است. حالا من برای آب خوردن به مادرم احتیاج ندارم، اما او را بیشتر میشناسم و بیشتر به او فکر میکنم و او در درون من برای همیشه باقی خواهد ماند.
در ادامه همین مسیر، جداییها طولانیتر میشوند، مدرسه برای چند روز، دانشگاه برای چند سال و سرانجام ازدواج برای همیشه من را از زندگی در خانه مادر و پدرم جدا خواهد کرد. اما آیا عشق و صمیمیتی که بین ما است کمرنگ خواهد شد؟ نه لزوماً! احساس نزدیکی و علاقه به مراقبینِ اولیه، حتی اگر سالها جدایی را متحمل شود هرگز از بین نخواهد رفت؛ در عین حالی که ممکن است فرزندان پس از رسیدن به بزرگسالی، برای هیچ چیزی به والدینشان وابسته نباشند.
اما در حالت ناسالم چطور؟ چه چیزی باعث میشود وابستگیِ سالم ابتدای نوزادی، به عشق ورزی تبدیل نشود و در بزرگسالی هم وابستگی باقی بماند؟ این موضوعی است که در مقالههای بعدی به طور مفصل به آن خواهم پرداخت. بیایید ابتدا عشق سالم را با هم بررسی کنیم؟
دلبستگی، نام دیگر عشق:
در روانشناسی، دلبستگی یکی از واژگانی است که تا حدود زیادی با عشق هممعنا است و در برخی از حالتها تعریف علمی عشق است. مهمتر از نام آن، این است که بدانیم تعریف واقعی عشق یا دلبستگی چیست. دلبستگی همان پیوند عمیق عاطفی بین نوزاد و مادر (مراقب) است و این اولین تجربه از صمیمیت، الگوی تمام روابط صمیمانه تا آخر عمر خواهد بود. مثلاً اگر ما عاشق کسی بشویم، چگونه به او ابراز علاقه خواهیم کرد؟ احتمالاً همانگونه که محبتکردن را از اطرافیان خود و در وهله ی اول از پدر و مادر خود یاد گرفتهایم.
ممکن است این سوال برای شما پیش بیاید که عشق به پدر و مادر با عشق به دیگران، دوستان و شریک عاطفی متفاوت نیست؟ چرا، متفاوت است. طبیعتاً هر نوعی از علاقه با توجه به رابطهای که بین آدمها وجود دارد به رفتارهای متفاوتی ختم میشود؛ اما آنچه اهمیت دارد این است که تجربه هیجانی و برداشت ذهنی ما از عشق و صمیمیت، تقریباً در تمام انواع روابط جنس مشابهی دارد.
اما عشق دقیقاً به چه معنا است ؟
از نگاه روانشناختی، عشق، احساس صمیمیت با دیگری است، طوری که بتوان در ارتباط با او به خود حقیقیمان نزدیکتر شویم. اما نزدیک شدن به خود حقیقی یعنی چه؟ خواهم گفت.
در حالت سالم، آدمی احتمالاً در مسیر زندگی با شخص یا اشخاصی مواجه خواهد شد که میتواند با آنها بهتر از دیگران ارتباط برقرار کند، درباره دنیای روانی طرف مقابل کنجکاو میشود و دوست دارد بداند درون او چه خبر است و او را بهتر بشناسد. میتواند حالتهای ذهنی او را تا حدودی بفهمد؛ در همین حین، طرف مقابل نیز با انسانی مواجه میشود که درباره درونیاتش کنجکاو است. برای شما جذاب نیست؟ اینکه کسی بخواهد به شما نزدیک شود و دنیای درون شما را کشف کند و شما را بفهمد!
حالا آدم جدیدی که برای کشف دنیای درونی تو وقت و انرژی صرف میکند، تو را نیز به کنجکاوی متقابل و تلاش برای شناخت بیشتر تشویق میکند. پس در ابتدا، علاقه ما به دیگران، باعث میشود برای شناختن طرف مقابل مشتاق شویم.
عشق در نگاه اول
همیشه این سوال مطرح است که عشق در نگاه اول به وجود میآید یا پس از شناختن کامل؟ به نظرم پاسخ این سوال این است: عشق یک سکه نیست که پشت و رو شود، یا یک کلید برق نیست که روشن و خاموش شود. در واقعیت، چیزی از درون و یا از ظاهر طرف مقابل برای ما جذاب به نظر میرسد؛ اما این فقط یک اشتیاق اولیه است که گاهی به قدری تدریجی اتفاق می افتد که اصلاً آدم ها نمیدانند از کی مشتاق طرف مقابل شده اند.
این اشتیاق ساده که ممکن است در همان نگاه اول نیز به وجود آمده باشد، برای تبدیل شدن به عشق نیاز به طی کردن یک مسیر نه چندان کوتاه دارد. پس عشق یک سیلو درون ما است که هرگز پر نمیشود. بله ممکن است در نگاه اول یک پیمانه گندم درون سیلو ریخته شود اما برای آنکه خزانه قابل اتکایی از گندم برای روزهای سخت داشته باشیم، یک پیمانه کافی نیست؛ باید گندم بیشتری وجود داشته باشد. اگر کسی در نگاه اول سیلو را پر شده میبیند یا ظرفیت سیلویِ او دچار مشکل است و یا به یک پیمانه کوچک گندم برای یک عمر اتکا کرده است!
عشق احساس است!
اولین و اصلیترین قدم این است: عشق احساس است! این یعنی عشق شبیه به غم، شبیه به شادی، یک احساس است که احتمالاً یک مدت زمان کوتاهی درون ما شعلهور است و سپس فروکش میکند و دوباره برمیگردد. اما آنچه باعث میشود که یک زوج برای سالها بتوانند کنار همدیگر و به طور مکرر این احساس خوشایند را تجربه کنند، یک رابطه سالم و یک ظرفیت روانی برای تحملِ تغییر و ناکامی است! تغییر و ناکامی؟ بله، توضیح خواهم داد.
سوال اول
برای اینکه اشتیاق اولیه، به عشق ماندگار و رابطهای سالم ختم شود به چه چیزی نیاز دارد؟
به چیزهای زیادی نیاز دارد؛ اول از همه به عاشق سالم نیاز دارد! منظورم این است که عشق یک نرم افزار است که روی سخت افزار یک انسان از پیش (از کودکی) نصب شده است. بنابراین، از کسی که از آسیبهای روانی جدی رنج میبرد نمیتوان انتظار داشت که بتواند بدون کمک و درمان، عشق سالم را تجربه کند و رابطه را نگه دارد. مثلاً اگر کسی عاشق شما شد که اعتیاد جدی به مواد دارد یا در ارتباطات اجتماعیاش بسیار پرخاشگر یا حتی منزوی است و شما فکر میکنید لطافت و آرامشی که در ابتدای رابطه با او تجربه میکنید همیشگی است، باید بگویم که اشتباه میکنید! برخورد و رفتار آدم ها با اکثریت اطرافیانشان در یک حدود است؛ یعنی اگر کسی به شدت پرخاشگر است در رابطه عاشقانه و به خصوص بلندمدت نیز به زودی پرخاشگری خواهد کرد. هرچند عشق شفابخش است اما نه به سادگی!
بیشتر بخوانید:
5 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
ممنون از خانم ابراهیمی. متن کامل رو خوندم و لذت بردم. منتظر ادامه اش هستم.🌷ت
سلام
خوشحالم که خوشتون اومده. به زودی قسمت بعدی هم منتشر میشه.
این اشتیاق ساده که ممکن است در همان نگاه اول نیز به وجود آمده باشد، برای تبدیل شدن به عشق نیاز به طی کردن یک مسیر نه چندان کوتاه دارد. پس عشق یک سیلو درون ما است که هرگز پر نمیشود. بله ممکن است در نگاه اول یک پیمانه گندم درون سیلو ریخته شود اما برای آنکه خزانه قابل اتکایی از گندم برای روزهای سخت داشته باشیم، یک پیمانه کافی نیست؛ باید گندم بیشتری وجود داشته باشد. اگر کسی در نگاه اول سیلو را پر شده میبیند یا ظرفیت سیلویِ او دچار مشکل است و یا به یک پیمانه کوچک گندم برای یک عمر اتکا کرده است!
چقدر اینجاشو دوست داشتم
مطلب خیلی خوبی بود ممنون🌹
خوشحالم که دوست داشتید و ممنونم که این احساس خوب رو به ما هم منتقل کردین💐
عالی بود🌹