تفاوت عشق با وابسته شدن، فرق عشق سالم با وابستگی
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در یک رابطه صمیمی یا عاشقانه دچار مشکل شده باشید و کسی به شما بگوید:
این وابستگیه، عشق نیست. عشق کجا بود؟ یکی دیگه بهتر از این میاد و اصلاً دیگه اسمش هم یادت نمیمونه!
یا شاید شک کنید که احساسی که تجربه میکنید عشق است یا وابستگی است؟
اصلاً اهمیت دارد که ما عاشق کسی باشیم یا وابستهاش؟ تفاوت اینها چه فرقی در زندگی ما ایجاد میکند؟ در این محتوا به تفاوت عشق با وابسته شدن میپردازیم و به صورت کامل نشانههای وابستگی عشقی را به همراه عشق سالم توضیح میدهیم؛ تا تفاوت وابستگی را با عشق یاد بگیرید.
فهرست محتوا:
Toggleوابستگی چیست؟
وابستگی یعنی کسی برای ادامه حیاتش یا انجام کارهای ضروریاش به کسی یا چیزی نیاز دارد. به این جملات فکر کنید:
- من بدون تو میمیرم.
- اگر تو نباشی من نمیتونم زندگی کنم.
- اگر تو نباشی من نمیخوام به زندگی ادامه بدم!
این جملات چه چیزی را به یاد شما میآورند؟
وابستگی با دلبستن جور نیست؛ یکی از فرق های وابستگی با عشق همین است. زیرا در وابستگی، ما به دنبال کسی یا چیزی برای پاسخ دادن به نیازهای خودمان هستیم، در حالی که در عشق، ما در یک رابطه دو طرفه باید بتوانیم به جز نیازهای خودمان، نیازهای طرف مقابل را نیز در نظر بگیریم. شاید گاهی وابستگی در ظاهر لباس عشق بپوشد؛ اما در واقعیت رابطهای که حاکم است، رابطه ارباب مظلومنما و برده عصبانی است. چطور؟ بگذارید ببینیم اصلاً وابستگی از کجا شروع میشود؟
در این مقاله از کلینیک روانشناسی آگاه، ابتدا مسیر شروع وابستگی و سپس عشق را به طور خیلی خلاصه مرور میکنیم و بعد از آن، مثالها و مصداقهای هر کدام از وابستگی و عشق را به طور مفصل توضیح میدهم تا بتوانید عشق را از وابستگی تشخیص دهید.
وابستگی، همزاد آدمی از کودکی تا عشق
ما در زمان تولد کاملاً وابسته هستیم. تقریباً برای تمام نیازهای جسمی و روانیمان به یک مراقب دلسوز نیاز داریم. برای یک نوزاد تنها چیزی که مهم است این است که در آغوش گرفته شود، مورد توجه قرار بگیرد، به موقع تغذیه شود و همینطور تمام نیازهای دیگرش برطرف شود.
شاید باور نکنید اما در ابتدا نوزاد اصلاً نمیداند کسی در دنیای بیرون وجود دارد که در حال محبت و پاسخگویی به نیازهای او است؛ برایش اهمیتی هم ندارد. مثلاً یک نوزاد هرگز به خودش نمیگوید: “ببین مامان امشب خسته هست، مامان امشب خوابش میاد پس من گریه نکنم” او به محض اینکه احساس نیاز پیدا کرد، صدایش را روی سرش گذاشته و با تمام توانش فریاد میزند و پاسخ نیازش را میخواهد. او که در ابتدای تولد اصلاً نمیداند کسی به نام مادر وجود دارد، در دنیای درون خودش غرق است. و کم کم باید از وابستگی به سمت عشق پیش برود.
حرکت از وابستگی به سمت عشق
در حالت سالم، هم زمان که نوزاد از لحاظ بدنی و روانی رشد میکند کمکم متوجه دنیای بیرونی خودش خواهد شد؛ اینکه انگار کسی بیرون از من وجود دارد که از من مراقبت میکند! او من را دوست دارد پس من دوست داشتنی هستم، او به من اهمیت میدهد و برای من ارزش قائل است، پس من ارزشمند هستم ( پایههای اولیه شکل گیری عزت نفس).
همزمان به توانایی کودک کمکم اضافه میشود و خودش میتواند برخی از نیازهایش را پاسخ بدهد. میتواند غذا بخورد، دستشویی برود و حتی لباس بپوشد. کودک کمکم دنیا را در کنار همین مراقب مهربان و امن کشف میکند و دست به تجربه و یادگیری میزند. اما در عین حال که وابستگی در حال کم شدن است، عشق و رابطه در حال قوی تر شدن است. حالا من برای آب خوردن به مادرم احتیاج ندارم، اما او را بیشتر میشناسم و بیشتر به او فکر میکنم و او در درون من برای همیشه باقی خواهد ماند.
در ادامه همین مسیر، جداییها طولانیتر میشوند، مدرسه برای چند روز، دانشگاه برای چند سال و سرانجام خاستگاری و ازدواج برای همیشه من را از زندگی در خانه مادر و پدرم جدا خواهد کرد. اما آیا عشق و صمیمیتی که بین ما است کمرنگ خواهد شد؟ نه لزوماً! احساس نزدیکی و علاقه به مراقبینِ اولیه، حتی اگر سالها جدایی را متحمل شود هرگز از بین نخواهد رفت؛ در عین حالی که ممکن است فرزندان پس از رسیدن به بزرگسالی، برای هیچ چیزی به والدینشان وابسته نباشند.
اما در حالت ناسالم چطور؟ چه چیزی باعث میشود وابستگیِ سالم ابتدای نوزادی، به عشق ورزی تبدیل نشود و در بزرگسالی هم وابستگی باقی بماند؟ این دقیقا همان موضوعی است که فرق وابستگی و عشق را ایجاد میکند.
دلبستگی، نام دیگر عشق؛ با وابستگی فرق دارد!
در روانشناسی، دلبستگی یکی از واژگانی است که تا حدود زیادی با عشق هممعنا است و در برخی از حالتها تعریف علمی عشق است. مهمتر از نام آن، این است که بدانیم تعریف واقعی عشق یا دلبستگی چیست. دلبستگی همان پیوند عمیق عاطفی بین نوزاد و مادر (مراقب) است و این اولین تجربه از صمیمیت، الگوی تمام روابط صمیمانه تا آخر عمر خواهد بود. مثلاً اگر ما عاشق کسی بشویم، چگونه به او ابراز علاقه خواهیم کرد؟ احتمالاً همانگونه که محبتکردن را از اطرافیان خود و در وهله ی اول از پدر و مادر خود یاد گرفتهایم.
ممکن است این سوال برای شما پیش بیاید که عشق به پدر و مادر با عشق به دیگران، دوستان و شریک عاطفی متفاوت نیست؟ چرا، متفاوت است. طبیعتاً هر نوعی از علاقه با توجه به رابطهای که بین آدمها وجود دارد به رفتارهای متفاوتی ختم میشود؛ اما آنچه اهمیت دارد این است که تجربه هیجانی و برداشت ذهنی ما از عشق و صمیمیت، تقریباً در تمام انواع روابط جنس مشابهی دارد.
همچنین بخوانید: معرفی کتاب گفتگوهای عاشقانه
اما عشق در مقابل وابستگی دقیقاً به چه معنا است؟
از نگاه روانشناختی، عشق، احساس صمیمیت با دیگری است، طوری که بتوان در ارتباط با او به خود حقیقیمان نزدیکتر شویم. اما نزدیک شدن به خود حقیقی یعنی چه؟ خواهم گفت.
در حالت سالم، آدمی احتمالاً در مسیر زندگی با شخص یا اشخاصی مواجه خواهد شد که میتواند با آنها بهتر از دیگران ارتباط برقرار کند، درباره دنیای روانی طرف مقابل کنجکاو میشود و دوست دارد بداند درون او چه خبر است و او را بهتر بشناسد. میتواند حالتهای ذهنی او را تا حدودی بفهمد؛ در همین حین، طرف مقابل نیز با انسانی مواجه میشود که درباره درونیاتش کنجکاو است. برای شما جذاب نیست؟ اینکه کسی بخواهد به شما نزدیک شود و دنیای درون شما را کشف کند و شما را بفهمد!
حالا آدم جدیدی که برای کشف دنیای درونی تو وقت و انرژی صرف میکند، تو را نیز به کنجکاوی متقابل و تلاش برای شناخت بیشتر تشویق میکند. پس در ابتدا، علاقه ما به دیگران، باعث میشود برای شناختن طرف مقابل مشتاق شویم.
عشق در نگاه اول
همیشه این سوال مطرح است که عشق در نگاه اول به وجود میآید یا پس از شناختن کامل؟ به نظرم پاسخ این سوال این است: عشق یک سکه نیست که پشت و رو شود، یا یک کلید برق نیست که روشن و خاموش شود. در واقعیت، چیزی از درون و یا از ظاهر طرف مقابل برای ما جذاب به نظر میرسد؛ اما این فقط یک اشتیاق اولیه است که گاهی به قدری تدریجی اتفاق می افتد که اصلاً آدم ها نمیدانند از کی مشتاق طرف مقابل شده اند.
این اشتیاق ساده که ممکن است در همان نگاه اول نیز به وجود آمده باشد، برای تبدیل شدن به عشق نیاز به طی کردن یک مسیر نه چندان کوتاه دارد. پس عشق یک سیلو درون ما است که هرگز پر نمیشود. بله ممکن است در نگاه اول یک پیمانه گندم درون سیلو ریخته شود اما برای آنکه خزانه قابل اتکایی از گندم برای روزهای سخت داشته باشیم، یک پیمانه کافی نیست؛ باید گندم بیشتری وجود داشته باشد. اگر کسی در نگاه اول سیلو را پر شده میبیند یا ظرفیت سیلویِ او دچار مشکل است و یا به یک پیمانه کوچک گندم برای یک عمر اتکا کرده است!
عشق احساس است!
اولین و اصلیترین قدم این است: عشق احساس است! این یعنی عشق شبیه به غم، شبیه به شادی، یک احساس است که احتمالاً یک مدت زمان کوتاهی درون ما شعلهور است و سپس فروکش میکند و دوباره برمیگردد. اما آنچه باعث میشود که یک زوج برای سالها بتوانند کنار همدیگر و به طور مکرر این احساس خوشایند را تجربه کنند، یک رابطه سالم و یک ظرفیت روانی برای تحملِ تغییر و ناکامی است! تغییر و ناکامی؟ بله، توضیح خواهم داد.
کارگاه محکم در آغوشم بگیر
الفبای عشق (رابطه عاطفی و سکس)
سوال اول: عشق یا وابستگی؟
عشق یا وابستگی؟ برای اینکه اشتیاق اولیه، به عشق ماندگار و رابطهای سالم ختم شود به چه چیزی نیاز دارد؟
به چیزهای زیادی نیاز دارد؛ اول از همه به عاشق سالم نیاز دارد! منظورم این است که عشق یک نرم افزار است که روی سخت افزار یک انسان از پیش (از کودکی) نصب شده است. بنابراین، از کسی که از آسیبهای روانی جدی رنج میبرد نمیتوان انتظار داشت که بتواند بدون کمک و درمان، عشق سالم را تجربه کند و رابطه را نگه دارد.
مثلاً اگر کسی عاشق شما شد که اعتیاد جدی به مواد دارد یا در ارتباطات اجتماعیاش بسیار پرخاشگر یا حتی منزوی است و شما فکر میکنید لطافت و آرامشی که در ابتدای رابطه با او تجربه میکنید همیشگی است، باید بگویم که اشتباه میکنید! برخورد و رفتار آدم ها با اکثریت اطرافیانشان در یک حدود است؛ یعنی اگر کسی به شدت پرخاشگر است در رابطه عاشقانه و به خصوص بلندمدت نیز به زودی پرخاشگری خواهد کرد. هرچند عشق شفابخش است اما نه به سادگی!
همچنین بخوانید: فرق وابستگی با دلبستگی
اعتماد، نوشدارو پیش از مرگ سهراب
هرگز دو انسان نمیتوانند کاملاً دلخواه و مطابق میل همديگر باشند؛ پس در هر رابطهای به زودی بخشهایی از طرف مقابل را ميبينيم که برای ما ممکن است نامطلوب و حتی گاهی زننده و ناراحتکننده باشد. یکی از فانتزیهای اکثر آدمها در نوجوانی، پیداکردن معشوقی است که تا ابد در نهایت خوشی و بدون هیچ رنجی کنار او آرام باشند، خب اسمش همراه او است: فانتزی.
اما در واقعیت، زمانی که در رابطهای عشق به طور مکرر تجربه شد، گهگاهی احساسهای دیگر هم سر میرسند و باید سر برسند؛ زیرا اگر قرار است رابطهای با گوشت و خون ما پیوند برقرار کند، ما در آن رابطه باید بتوانیم همهی بخشهای وجودمان را به شیوههای مدیریت شده ابراز کنيم؛ و آن بخشها شامل خشم، غم، شرم و سایر هیجانات و حالتها هم میشود.
اگر ما در ابتدای رابطه فکر کنیم که میتوانیم این بخشها را در درون خود یا طرف مقابل نادیده بگیریم، یا با استفاده از عشق و علاقه او یا خودمان را وادار به تغییر کنیم، در همین ابتدا باختهایم! هرچند سالها زندگی مشترک طبیعتاً تغییراتی در درون آدمها ایجاد میکند، اما تغییر زمانی رخ میدهد که فردي به صورت هشیار یا ناهشیار تصمیم به تغییر بگیرد. بنابراین، هرگز نمیتوان از بیرون کسی را وادار به تغییر کرد و برای عوض کردن کسی برنامه چید. حتی رواندرمانگران نمیتوانند کسی را تغییر دهند؛ بلکه آنها به آدمهایی که میخواهند تغییر کنند کمک میکنند که بتوانند در درون خود تغییر ایجاد کنند. کلید حفظ رابطه در این شرایط یک چیز است: پذیرش، و نهايتاً اعتماد به رابطه!
بسوزم و بسازم؟ وابستگی است یا عشق؟
خب پذيرش يعني طرف مقابل هر اخلاق و هر خصیصهی نامطلوبی داشت باید تحمل کرد و سوخت و ساخت؟ اولاً پذیرش به معنای نادیده گرفتن عیب یا تأييد آن نیست؛ بلکه پذیرش ديگران به این معنا است که من میبینم که تو زود از کوره بیرون میروی و این را میدانم اما فکر میکنم این خصوصیتِ تو به میزانی است که من میتوانم بدون اینکه خودم از لحاظ روانی آسیب ببینم، با آن مواجه شوم و در عین حال برآشفته نشوم!
در این نوع از پذیرش هم ظرفیت ما به عنوان پذیرنده مهم است تا به خاطر سوختن و ساختن در یک رابطه تلف نشویم، و هم اینکه در يک رابطه سالم همین تلاشهای گام به گام برای پذیرفتن، در طرف مقابل اثرات بسیار عمیقی خواهد گذاشت.
تصور کنید مثلاً شما آدم بسیار زودرنجی هستید و میبینید طرف مقابل تمام تلاشش را میکند تا به جای تغییر شما، تحمل و ظرفیت خودش را بالا ببرد تا شما را کمتر دلخور کند؛ در اين شرايط احتمالاً محبت درون شما میجوشد و همین محبت در نهایت به شما کمک خواهد کرد تا در جهت بهبود و برطرف کردن این ضعف در خودتان قدم بردارید.
البته که اگر طرف مقابل خصوصياتي دارد که قابل پذيرش نيست و آسيب جدي به سلامت روان شما وارد ميکند به ياد داشته باشيد که در رابطه سالم اولويت هر فردي محافظت از سلامت خودش است و اگر با خودتان ميگوييد پس فداکاري و ايثار کجاي زندگي است پاسختان اين است: فداکاري و ايثار براي کسي معنا دارد که توانمند است و ميتواند شرايطي را تاب بياورد در حالي که خودش از لحاظ رواني آسيب جدي نميبيند و هم زمان به طرف مقابل کمک ميکند. وگرنه گير کردن در اجبار يک رابطهی آسيبزا هرگز نامش فداکاري نيست؛ بلکه بهانهاي براي پوشاندن ترس از تغيير و نوعی ضعف است.
“فدات بشم” فقط یک تعارف است!
نکتهی دوم: ما در رابطهی عاشقانه هرگز فدای طرف مقابل نمیشویم. این یعنی اینکه اگر چه جملهی “فدایت شوم” یک عبارت پر مهر برای ابراز محبت است، اما صرفاً یک تعارف ایرانی به حساب میآید و در رابطهی صمیمانهی سالم، آدم باید بتواند تعادلی از مراقبت از خود و محبت به دیگری را حفظ کند. اگر از کسی شنیدهاید که:
اگر میخواهی زندگی کنی، باید با همه چیزش بسازی! وابستگی است یا عشق؟
یا اگر در رابطهای تلاش میکنید به آنچه نيستيد وانمود کنيد، باز هم شما رابطه را باختهاید. چرا؟ چون سیستم روان ما به گونهای ساخته شده است که هدف اولیه و اصلی آن، محافظت از خودش باشد. از طرفی نیاز به ارتباط و صمیمیت به قدری در انسان شدید و پررنگ است که ممکن است ما به خاطر این صمیمت، حتی گاهی سلامت و یا حیات خود را به خطر بیاندازیم اما واقعیت آن است که یک عشق زمانی نسبتاً سالم است که شما در جریان آن دچار آسیب روانی یا جسمانی نشوید.
منظورم از آسیب را واضحتر بیان میکنم. منظورم از آسیب صرفاً خشونت، کتکخوردن یا تحقیر شدن نیست؛ اگر شما بخشی از احساسات و درونیات خودتان را برای بلند مدت حذف میکنید، به مرور دچار آسیب و چه بسا آسیبهای جدی برای خود و خانوادهتان خواهید شد.
همچنین بخوانید: عشقم ولم کرده رفته، چیکار کنم؟
من عصباني ميشوم چون اين حق طبيعي من است
آیا هیچ وقت مادرانی را دیدهاید که برای سالهای طولانی با شوهری زندگی کردهاند که تند و بدخلق بوده است، در برابر او همیشه سکوت کردهاند و هرگز خشمي نشان نداده اند و به گفتهی خودشان به خاطر بچه ها تحمل کردهاند؟ بسیاری از این زنان دچار افسردگی یا بیماریهای جدی بدنی هستند و بسیار پیرتر از سنشان به نظر میرسند.
هرگز منظور ما از پذیرش، این گونه تحمل منفعلانه نیست؛ بلکه در یک رابطهی نسبتاً سالم عاشقانه، آدمها فرصت پیدا میکنند تا گاه گاه همهی ابعاد وجود خود را ابراز کنند. مثلاً یک نکتهی بسیار مهم در عشق سالم این است که آدمها عصبانی بشوند و طرف مقابل بتواند این عصبانیت را ببیند و تحمل کند تا فرد رفته رفته آرام شود. یک تعریف از عشق سالم شنیدم که میگفت: رابطهای سالم است که در آن فقط یکی از طرفین در آن واحد از کوره بیرون میرود!
حالا چرا خشم؟ هرگز فراموش نکنید که مخالف عشق، نفرت است نه خشم. این یعنی خشم یک احساس اصیل و سالم درون انسان است که هدفش حفظ فاصلهی ما از دیگران است تا از ما در برابر هرگونه تهدید و خطر محافظت کند. آنچه خطرناک و ناسالم است، پرخاشگری و ابراز خشم به گونهای است که منجر به آسیب به دیگران بشود. ممکن است کسی که بسیار دوستش داریم رفتاری انجام دهد که از لحاظ مادی، فیزیکی، روانی یا حتی معنوی آسیبی به ما بزند. در این میان خشم میآید تا بتوانیم به صورت مؤثری به او یادآوری کنیم که در فاصلهی ایمنی از ما بایستد و به ما آسیب نزند!
خب در مقابل گاهي تحمل خشم و فاصله از کسي که دوستش داريم بسيار سخت و ناکامکننده است؛ بله سخت است اما اين تمريني براي داشتن ظرفيت بيشتر و پختهتر بودن است. که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها!
هر نزدیکی نیاز به دوری دارد؛ عشق پاندول است!
نکتهی بسیار مهم دیگر اینکه در یک عشق نسبتاً سالم، افراد میتوانند از هم فاصله بگیرند و با خود خلوت کنند، بدون اینکه احساس کنند رابطهشان از دست میرود، یا بدون اینکه طرف مقابل سيلي از خشم و اضطراب را به آنها حواله کند. تنهایی ما از درون رحم مادر شروع میشود و ما از آن به بعد برای تمام ادامهی حیاتمان از لحاظ روانشناختی و فلسفی یک موجود مجزا و تنها هستیم؛ اما هرچه سالمتر باشیم، میتوانیم این تنهایی را ببینیم، تحمل کنیم، از آن وحشت نکنیم و به جای آن از این تنهایی برای سفری درون خودمان استفاده کنیم.
درعین حال، فردی که نسبتاً سالمتر است همزمان که از تنهایی وحشت نمیکند، میتواند به دیگران نزدیک شود و با آنها ارتباط بگیرد و در یک رابطهی عاشقانه اگرچه لحظاتی وجود دارند که شبیه به مستی و خیال، آدمها تصور میکنند کاملاً یکی هستند، اما در همین رابطه زمانهایی وجود دارد که نیازهای دیگر آدمی از جمله نیاز به یادگیری، کار و کنجکاوی دربارهی دنیا فعال میشود و آدم مشتاق است تا از شریک عاطفی فاصله بگیرد و زمانی را در تنهایی و خلوت خودش، یا با سایرین بگذراند.
یکی از مهمترین فرقهای وابستگی و عشق این جا است. در عشق دو پادشاه مختار و آزاد در یک قلمرو با تمام چالشهای ممکن حکومت میکنند و گاهی با هم میجنگند و گاهی با هم جشن میگیرند؛ و در عین حال، ملک را متعلق به هر دو میدانند؛ اما در وابستگی، یک ارباب ظالم با مظلوم نمایی، یک بردهی عصبانی و پر از خشم را نزدیک خود نگه میدارد و بر او حکومت میکند تا زمانی که میل به آزادی در اين برده، از میل به ارتباط پیشی بگیرد و احتمالاً این رابطه جایی در آن لحظه از بین خواهد رفت، حتی اگر در ظاهر، هنوز شریک زندگی هم باشند
و اما وابستگی در مقابل عشق
قبلاً در این باره صحبت کردیم که وابستگی به شکل کاملاً طبیعی و سالم از هنگام تولد همراه با ماست چون در آن زمان برای ادامۀ زندگی به دیگران وابسته هستیم؛ اما این وابستگی باید متناسب با رشد ما باشد و قدم به قدم در طول زندگی کم شده و جایش را به دو خصوصیت دیگر بدهد: 1) خودمختاری و استقلال 2) عشق و دلبستگی؛ یعنی تمام آن چیزی که ما را در هنگام تولد به مادر وصل نگه میدارد دو چیز است: نیاز فیزیکی به مادر برای تأمین نیازهای مادی مثل تأمین غذا و امنیت جانی و دومی نیاز روانی به مادر و به محبت و توجه او.
این دو نیاز هنگام تولد در قالب وابستگی نمایان میشوند؛ اما همگام با رشد، وابستگی فیزیکی جای خود را به خودمختاری و استقلال داده و کودک به تدریج از پس کارها و نیازهای فیزیکی خودش برمیآید تا زمانی که به قدری بزرگ میشود که میتواند زندگی کاملاً مستقلی داشته باشد؛ اما از طرف دیگر، نیاز عاطفی به مادر و محبت او هرگز قرار نیست به خوداتکایی عاطفی برسد. چرا؟ چون انسان ذاتاً موجود ارتباط دوست و ارتباط خواهی است و برای برقراری ارتباط به بیش از یک نفر نیاز است.
میگن به خودت بگو: «ارتش تک نفره» اما چرت و پرت میگن!
یکی از مسائل بسیار مهمی که باید دربارهاش صحبت کنیم معنی استقلال سالم است. شاید بارها و بارها جملات انگیزشی و با اسم روانشناسی یا حتی روانشناس نماهایی را دیده باشید که مدام تأکید میکنند:
«تو به هیچ کسی نیاز نداری. خودت باش. سعی کن مستقل باشی و نظر دیگران برات مهم نباشه. سعی کن به خودت متکی باشی و فقط خودت خودت رو دوست داشته باشی!
اگر کسی ترکت کرده چون قدرت رو نمیدونه، پس فراموشش کن و برو زندگیتو تک نفر بساز چون تو یک ارتش تک نفرهای»
واقعیت این است که کسانی که از طرف فرد مورد علاقۀشان طرد شده باشند یا کسانی که عمیقاً تنها هستند میدانند که این جملات واقعاً چرتوپرتی بیش نیستند! چرا؟
چون ما در طی رشد سالم به طور طبیعی دربارۀ نیازهای فیزیکی و مادی زندگی باید به استقلال برسیم اما دربارۀ نیازهای عاطفی و ارتباطی هرگز نمیتوان به استقلال رسید. پس اگر کسی شما را تشویق میکند که دربارۀ کسبوکار، تحصیل و یا پیدا کردن حرفۀ مورد علاقۀ خودتان به سمت استقلال و صرفاً تمرکز بر درون خودتان و کشف استعدادهایتان بپردازید، به شرط اینکه از لحاظ عاطفی و نیاز به ارتباط در حالت معمولی باشید، کاملاً کار درست و سالمی انجام میدهد.
اما اگر کسی دربارهٔ نیاز به ارتباط یا نیازهای عاطفی به اسم استقلال و خوداتکایی، شما را به سمت ترک ارتباطات یا به سمت انزوا هل داد، در واقع در حال فریب و آسیب زدن به شماست؛ حتی اگر خودش متوجه نباشد؛ یعنی تقریباً هرگز نمیتوان گفت که یک انسان میتواند بدون ارتباط با دیگران زندگی سالمی داشته باشد.
به فرض اینکه کسی تلاش کند تا صرفاً روی جنبۀ مادی و فیزیکی زندگیاش متمرکز باشد و هرگز به بعد عاطفی توجه نکند و در این باره موفق هم باشد، اما ارتباط یک نیاز است و معنای نیاز یعنی اگر ارضا نشود در فرد حالتی از محرومیت و گرسنگی ایجاد خواهد کرد. اتفاقاً این افراد بیشتر در خطر گیر افتادن در روابط آتشین و آسیبزننده هستند. به خاطر داشته باشید کسی که به سوء تغذیه مبتلا است، در صورت دسترسی به منابع غذایی، بیش از دیگران در خطر ابتلا به پرخوری عصبی و حتی گاهی مرگ بر اثر مصرف زیاد و یکبارۀ غذا است!
چرا آدمها وابسته میمانند؟ وابستگی تا عشق
همۀ افراد شبیه به هم نیستند و برخی به دلایل متفاوت ممکن است نتوانند این روند رسیدن از وابستگی به استقلال و به طور همزمان عشق را تجربه کنند. از جمله دلایل آن میتواند تفاوتهای ژنتیکی، خلقوخوی اولیه و ذاتی و از جمله مهمترین دلایل آن تربیت و ارتباطهای مهم اولیه است. معمولاً افراد وابسته مادرانی همیشه مضطرب و به شدت محافظتکننده داشتهاند که اجازه نداده است تا فرد با توجه به رشدش میزانی از جدا شدن و استقلال را تجربه کند.
این مادران معمولاً در حالت کلی یک پیام را به نوزاد خود منتقل میکنند: دنیا خیلی ناامن است و تو باید همیشه به یک نفر چسبیده باشی تا از تو محافظت کند. در کنار این پیام حجم زیادی از اضطراب، ضعف، عدم توانایی درتنظیم هیجانات، نیاز دائمی به یک «دیگری» برای آرام شدن و همچنین ترس مداوم از طرد شدن و ترک شدن در رابطه همراه این کودکان میماند.
همچنین بخوانید: اختلال شخصیت وابسته چیست؟ علائم و راه های درمان
نشانههای وابستگی ناسالم را در رابطه بشناسیم: فرق وابستگی و عشق
دلشوره
ممکن است در ارتباطات اول، افرادی که در رابطه وابسته میشوند نه عاشق را با آدمهای احساساتی و رمانتیک اشتباه بگیرید؛ و یا ممکن است این نشانهها را در خودتان به اشتباه نشانه مهربانی و محبت زیاد ببینید؛ اما در واقعیت افراد وابسته معمولاً حجم بسیار زیادی از محبت خواهی و ارتباط خواهی را دارند. خب شاید بپرسید چه اشکالی دارد که یک آدمی بامحبت و رمانتیک باشد؟ هیچ اشکالی ندارد و بسیار هم خوب است؛ اما اگر این محبت به قدری بود که حتی در زمانهای کنار هم بودن و در اوج شادی و لذت هم فرد نگرانی شدید از ترک شدن و از دست دادن را تجربه میکند، این یکی از نشانههای وابستگی در رابطه است.
این افراد در ارتباط بسیار حساس و آسیبپذیر اند و به سرعت از هر حرف و صحبتی ناراحت میشوند. توقع دارند که طرف مقابل زندگی شخصی و مجردی خودش را تقریباً برای همیشه و به طور کامل کنار بگذارد و مثلاً از دوستانش دست بکشد، با آنها در ارتباط نباشد، با آنها وقت نگذراند و همۀ توجهش در تمام 24 ساعت شبانهروز و 7 روز هفته بر شریک عاطفیاش متمرکز باشد. در یک کلام دربست در اختیار آنها باشد. فکر کنم تا همینجا تفاوت عشق و وابستگی در رابطه برایتان آشکار شده باشد.
چسب یک دو سه، وابستگی یا عشق؟
یکی دیگر از این نشانههای کسی که وابسته است نه عاشق، چسبندگی بیش از حد است. یعنی احتمالاً این افراد در رابطه به طرز افراطی درگیر ابراز محبت مداوم میشوند یا به طور مداوم میخواهند که طرف مقابل به آنها ابراز علاقه کرده و اطمینان دهی کند که هنوز تو را دوست دارم، تو هنوز خواستنی و دوستداشتنی هستی.
گاهی این ابراز علاقهٔ شدید و همراه با اضطراب برای طرف مقابل بسیار آزاردهنده میشود؛ به طوری که مثلاً همسر وابستهاش به طور مکرر او را در محل کار با تلفن چک میکند و یا در تمام فضاهای عمومی و خصوصی از او انتظار دارد تا مرتباً در برابر دیگران به او ابراز محبت کند. معمولاً هرگونه اعتراض و انتقادی در این باره با واکنش شدید این افراد مواجه میشود که «تو منو دوست نداری، تو قدر منو نمیدونی، تو به من توجه نمیکنی، تو به من محبت نمیکنی».
همانطور که در مقالههای پیشین در این باره صحبت کردیم، عشق یک احساس است؛ یعنی اینکه در طول زمان شدت و فرود دارد؛ به این معنا که یک فرد ممکن است آخر شب و هنگام خستگی خیلی بیشتر نیاز به محبت را در خودش احساس کند تا در وسط روز هنگامی که بین صد اربابرجوع در محل کارش گیر افتاده است. یا روزهایی در طول هفته هم هست که آدمها هرچقدر هم عاشق باشند، دلشان تنهایی و خلوت بخواهد؛ اما برای کسانی که سطوح زیادی از وابستگی دارند این فاصلههای طبیعی هرگز معنایی ندارد. او میگوید:«مهم نیست چقدر کارت زیاد بوده اگه من برات مهم بودم جواب میدادی! اگر منو دوست داشتی با دوستات برنامه گردش نمیریختی! چرا برات استوری گذاشتم همون موقع فوری ریپلای نکردی!»
حریم خصوصی و گاهی خانوادگی در خطر است
یکی دیگر از نشانههای مهم وابستگی در مقابل عشق، این است که این افراد معمولاً به دلیل دلمشغولی و اضطراب زیادی که در روابطشان احساس میکنند، ممکن است نگذارند طرف مقابل حریم خصوصی برای خودش نگه دارد و یا اینکه به طور مکرر مشکلاتشان در ارتباط را برای دیگران، دوستان یا خانوادۀشان تعریف کنند. گاهی حتی به علت حجم زیادی از هیجان که در هنگام مشکلات احساس میکنند و نمیتوانند آن را تنظیم کنند ممکن است در جمع واکنشهایی نشان دهند که منجر به افشای حریم خصوصی ارتباط آنها در بین دیگران بشود.
مثلاً در یک مهمانی و یک جمع دوستانه، ممکن است اتفاقی برخورد یا صحبت نامطلوبی از شریک عاطفی خود ببینید، در این شرایط بسیار برآشفته شده و نمیتوانند این دلخوری را تا خانه نگهدارند و با نشان دادن واکنشی غلیظ، همانجا در جمع سر بحث را باز کرده و نتوانند حریم خانوادۀ خود را حفظ کنند.
یا اینکه مثلاً از شریک خود بخواهند که برای لوازم الکتریکیاش از پسورد استفاده نکند یا مرتباً اقدام به چک کردن ارتباطات او کنند.
مغزم قفلی زده روش
هرچند این به تنهایی نشانۀ وابستگی در رابطه نیست؛ و میتواند عشق باشد. اما یکی از نشانههای دیگر وابستگی، مشغولیت ذهنی مکرر به رابطه و یا به طرف مقابل است؛ یعنی اگر از کسی خوشتان آمده است و تمام زندگیتان تعطیل شده است و 24 ساعته در فکر و دلمشغولی او به سر میبرید به شما تبریک عرض میکنم؛ چون شما پتانسیل وابسته شدن را دارید.
این نوع از فکر کردن مکرر در ابتدای هر رابطهای میتواند معمولی و طبیعی باشد؛ اما اگر به درازا کشید و از حالت فانتزی به نوعی از وسواس فکری مکرر شبیه شد، میتواند دارای اهمیت روانشناختی باشد هرچند که دوباره تأکید میکنم قدری از آن در ابتدای رابطه جزء شیرینی جوانی و خنگیهایش محسوب میشود و طبیعی است (☺)
در ارتباط با یک آدم وابسته چه احساساتی را تجربه میکنید
اولش شیرین: احتمالاً پیش از آنکه بفهمید گرفتار چه مصیبتی شدهاید، در ابتدای رابطه غرق در سرمستی و شادی خواهید شد؛ چرا که ممکن است ابراز محبت بسیار غلیظ و پرهیجان این افراد شما را شگفتزده کند و در آسمانها سیر کنید.
ممکنه از اولش ترش باشه: در حالتهایی که اضطراب و دلمشغولی طرف مقابل بسیار زیاد است، ممکن است از همان ابتدای رابطه این اضطراب مکرر را درون خودتان نیز احساس کنید و دلشوره و حال بد طرف مقابل به شما نیز سرایت کند.
کلافگی: پس از آنکه اطمینان خواهی مکرر و تردیدهای طرف مقابل نمایان شد، اگر رابطه برای شما اهمیت داشته باشد احتمالاً سعی میکنید او را آرام کنید و به او اطمینان دهید؛ اما اگر وابستگی در طرف مقابل شدید باشد، احتمالاً موفق به این کار نمیشوید و کمکم از اضطراب، تردید همیشگی و عدم توانایی خود در آرام کردن شرایط احساس کلافگی میکنید.
اسارت با زنجیر پنهان: ممکن است به دلیل چسبندگی بیش از حد طرف مقابل و اعتراض او به هرگونه فاصله و حریم، احساس اسارت کنید. انگار که کسی با زنجیری به نام عشق دست و پای شما را بسته است و احساس کنید حالتان از محبت کردن به هم میخورد.
خشم و تنفر: مرحله آخر که معمولاً ممکن است پس از مدتها اتفاق بیافتد خشم شدید نسبت به شریک عاطفی است؛ چرا که کلافگی شدید و فشاری که از طرف مقابل احساس میکنید و احساس خدمترسانی یکطرفه و دیده نشدن در رابطه باعث ایجاد خشم شدید در شما میشود از آنجا که احتمالاً طرف مقابل تحمل ابراز خشم از طرف شما را به هیچ عنوان ندارد، پس با جمع شدن آنها شما در خطر انفجار خشم و پرخاشگری چه از نوع فعال و چه از نوع خشم منفعل مثل میل به ترک رابطه یا خیانت به او هستید.
خوددرمانی ممنوع، توهم روانشناس بودن نداشته باشید!
یک خطر دیگر که در کمین افراد است این است که با به دست آوردن قدری اطلاعات روانشناختی احساس میکنند که توانستهاند مشکل خود یا دیگری را پیدا کنند و حالا برای ترمیمش به تنهایی اقدام میکنند. مثلاً ممکن است کسی با خواندن این متن بگوید: آهان پس همسر من یک آدم وابسته است چون من در رابطه با او احساس اسارت میکنم. در حالی که این مشکل میتواند مشکل شما باشد که نمیتوانید به شکل متعادلی به دیگران نزدیک بمانید و از ارتباط صمیمی سالم اجتناب کنید در حالی که درخواستهای همسرتان کاملاً طبیعی باشد. یا اینکه ممکن است کسی با خودش فکر کند: پس حالا که از طرف شریک عاطفیام پس زده میشوم مشکل از من است که بیش از حد میچسبم! در حالی که این میتواند مشکل دیگری باشد.
واقعیت اما این است که مانند هر علم دیگری در روانشناسی نیز خوددرمانی هرگز توصیه نمیگردد؛ زیرا نگاه دقیق به درون خود در اکثر مواقع راحت نیست و پیش از آنکه دربارۀ روابط یا اطرافیانتان قضاوت کنید، باید الگوی ارتباطی خود را به درستی بشناسید! پس اگر در روابطتان اشکال جدی احساس میکنید، بهترین کار مراجعه روانشناس، برای مشاوره زوج درمانی است.
دریافت مشاوره زوج درمانی از زوج درمانگر کلینیک آگاه
آیا در مقابل فردی که وابستگی دارد نه عشق، باید از رابطۀ عاطفیام خارج شوم؟
رابطه یک موجود زنده است؛ مانند یک گیاه که در زمین کاشته میشود. این موجود زنده میتواند رشد کند، تغییر شکل دهد، بیمار شود و حتی بمیرد. خیلی خوب است که پیش از آنکه یک باغبان درختی بکارد به این فکر کند که چه ثمری از آن میخواهد؟ آیا توان مراقبت از این گیاه را دارد یا خیر یا اینکه چطور باید این توان را کسب کند؛ اما حالا تصور کنید کسی نهالی کاشته است، از آن نگهداری کرده است تا اینکه سر از خاک بیرون آورده، آن وقت دربارۀ آن دچار مشکل شده و نهالش بیمار است. به این فکر میکند که آیا باید این نهال را قطع کند؟ آن را از ریشه بکشد یا اینکه آن را تیمار کند تا سالم بشود؟
چه کسی گفته است میتوان به راحتی از رابطۀ عاطفی خارج شد یا اصلاً باید این کار را کرد؟ اگر قرار باشد تا متوجه شدیم مشکلی در ارتباطمان وجود دارد از آن خارج شویم، هرگز خانوادهای و پس از آن انسانی باقی نمیماند. در عین حال، اگر قرار باشد به هر قیمتی در یک رابطه ماند، امکان آسیبها و مشکلات شدیدی به هر دو طرف وجود دارد.
رابطهای که شروع شده، دانهای است که سر از خاک بیرون آورده و نهالی است که سبز شده است. روانشناس تلاش میکند تا به باغبان کمک کند به درستی شرایط را و تواناییاش را ارزیابی کند، راههای ممکن را امتحان کند و اگر راهی برای زنده نگهداشتن این ارتباط به وسیلۀ اصلاح آن وجود دارد، صورت گیرد. گرچه واقعیت آن است که ما معتقدیم اگر رابطهای خارج از توان هر یک از زوجین و شدیداً بیمار باشد احتمالاً از بین خواهد رفت؛ اما ما هرگز برای مرگ آن رابطه تلاش نمیکنیم مگر آنکه رابطه مرده باشد و آدمها با توهم زنده بودن آن خود و یا دیگری را در معرض آسیب قرار داده باشند که در این حالت، تمرکز درمان بر روی خود فرد و با هدف کمک به او برای گذراندن سوگواری برای نهالی است که مرده است.
چه زمانی برای وابستگی و عشق به درمانگر مراجعه کنیم؟
کموبیش رگۀ نازکی از گرایشهای وابستگی یا اجتناب از ارتباط در خیلی از افراد وجود دارد که با توجه به موقعیت و میزان تنش و مشکلات تغییر میکند. الزاماً هر نشانهای از این گونه رفتارها به معنای بیماری یا آسیب روانی نیست و تا وقتی در رابطهای رضایت نسبی دو طرفه وجود دارد و با توجه به تمام پستیها و بلندیها هنوز معنا و صمیمیت از طرف هر دو نفر درک میشود، تنها توصیه این است: با همین فرمان جلو بروید.
اما اگر مسائلی مثل احساس اسارت در رابطه ، احساس غم و خشم زیاد، از بین رفتن صمیمت یا اصلاً درک نکردن این صمیمیت در رابطه به وجود آمد، ادامه پیدا کرد و به طور مکرر روی عملکرد رفتاری، ارتباطی یا حتی اجتماعی شما اثر گذاشت، اینجاست که بهتر است به کلینیک روانشناسی برای دریافت مشاوره مراجعه کنید؛ چرا که در اکثریت مواقع پیدا کردن سر کلاف در حالی که شما تنیده و آشفته هستید، برای خودتان تقریباً بسیار دشوار است. یادتان باشد قرار نیست درمانگر به شما بگوید باید عاشق کسی بمانید یا نه، قرار نیست بگوید که چه کار باید بکنید و چه کار نباید؛ بلکه درمانگر پویشی کنار شما قرار میگیرد تا درون خودتان، ارتباطتان و اثری را که روی دیگری دارید بهتر ببینید تا بتوانید تصمیم بگیرید و راهحلی برای تیمار نهال رابطه پیدا کنید یا در صورت مرگ این نهال، بتوانید از سوگواری آن بهتر خارج شوید.
در این محتوا به صورت کامل به تفاوت عشق و وابستگی پرداختیم؛ تا از ریشه با فرق وابستگی و عشق آشنا شوید. و علائم فرد وابسته در رابطه را بدانید تا بتوانید به شناخت آن دست پیدا کنید. حالا شما از تجربه خود در رابطه برای ما در قسمت کامنت بگویید. آیا تجربه وابستگی در رابطه را داشته اید؟
3 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
عالی بود در تموم عمرم مطلب به این خوبی نخونده بود واقعا حیرت زده شدم و خیلی خوشحال هستم که این ها رو مطالعه کردم
ممنون مریم عزیز. خوشحالیم محتوا براتون مفید بوده.
خیلی عالی و کامل بود
ممنون از توضیحات مفیدتون 🙏 کاملا ابهاماتی که در ذهنم وجود داشت برطرف شد