بسه… من خسته شدم از نقاب سخت جانی…
یه صدایی مدام تو گوشمه… همه ی وجودم رو تسخیر کرده…
گوش کن، میشنوی؟
دائم میگه:
قوی باش، یه دختر شکست نمیخوره…
قوی باش، مرد گریه نمیکنه…
قوی باش، یه دختر کم نمیاره…
قوی باش و اجازه نده کسی ببینه خستهای…
قوی باش، دختر قوی با لبخندش دنیا رو فتح میکنه…
وانمود کردن به اینکه حالت خوبه وقتی که پر از دردی نشون میده هنوز چه قدر قدرتمندی…
فهرست محتوا:
Toggleقوی بودن این نیست که…
قوی بودن و تاب آوری همه جای دنیا یه ارزشه دوست من، اما متاسفانه آدرس غلطی رو نشونمون دادن…
قوی بودن تظاهر به بیدردی و انکار دردها نیست وقتی رنجور و آسیب دیدهایم…
قوی بودن لبخندهای زورکی و تظاهر به شاد بودن نیست وقتی تمام وجودمون پر از غمه…
قوی بودن فرار از درد احساس تنهایی و جبران اون با شلوغی جمعها و مهمانیها و ارتباطات زیاد با آدمهای مختلف هم نیست.
قوی بودن یعنی…
قوی بودن یه ظرفیته، ظرفیت پذیرش واقعیتها همون جور که توی دنیای حقیقی هستند. قوی بودن توانایی دیدن و پذیرش تمام حقیقت ماجراست. آره گاهی این حقیقت سراسر درده… پر از شکستگی و زخمه…قوی بودن یعنی توانایی تحمل و پذیرش احساسات دردناک بدون سرکوب و انکار اون ها بدون اینکه بخوایم با چیزی اضافی جبرانشون کنیم، بدون اینکه به دیگری آسیب برسونیم و پرخاش کنیم و فریاد دردمون رو سر دیگری خالی کنیم…
بنابراین تنها راه گذشتن از این درد رویارویی اصیل با اونه، نه انکارش…
از طرفی قوی بودن یعنی واکنش متناسب نشون دادن به شرایط.
یه مثال بامزه!!!!
تصور کن توی جنگل های آفریقا چادر زدیم و استراحت میکنیم یهو احساس میکنیم صدای یه حیوون وحشی و درنده میاد. دقیق تر میشیم، به نظر میرسه شیر داره بهمون نزدیک میشه…
واکنش متناسب توی این شرایط با تجربه ی ترس، احتمالا فرار از آسیب احتمالیه؛ اما تصور کنید بهتون میگن:«نه بابا ترس نداره که… برو تو دلش، از پسش بر میای… قوی باش… تو از هر چیزی که فکرش رو بکنی قویتری».
تو هم ظاهری نترس و قوی به خودت میگیری و میری جلو و فرض میگیری شیر الان میگه: «خب؛ این که از من نمیترسه…پس حتما از من قوی تره و بازی رو شروع نکرده باختم. هیچی دیگه حله. بیخیال داداش، خیلی خوش حال شدم از ملاقاتت، حالا که داداشی هم هستیم از این به بعد جانشین من تو جنگل شما…اینم نشان حاکم بزرگ، سلطان جنگل تقدیم شما، ما رفتیم که به شیر شاه کوچولو برسیم خونه تنهاست…
خنده داره نه؟
رویارویی با شیر دست خالی توی قلمروی اون، معلومه که نتیجه ای جز خوراک شیر شدن نداره… دیدن واقعیت حتی اگه سخت باشه اولین راهه برای پیدا کردن بهترین راه مقابله با اون.
انکار حقیقت و تبدیل درد به رنجی مزمن
انکار حقیقت و ندیدن واقعیت در نهایت تنها آسیب رو بیشتر و درد رو به رنجی مزمن و تمام نشدنی تبدیل میکنه.
انکار و سرکوب زخم ،زخم رو خوب نمیکنه، روی اون مرهم نمیذاره، ترمیمش نمیکنه، فقط انگار تلّی از خاکستر رو میپاشه روش و دفنش میکنه زیر سستیِ مشتی خاکستر که با بادی نه چندان پر زور همش کنار میره و تنها بوی تعفن زخم های مونده ی قدیمی و چرکینِ سر باز کرده، بلند میشه و همه جا رو آلوده میکنه…
اما یه مفهوم قشنگ توی روانشناسی هست که به نظرم میتونه شبیه باشه به این اصطلاح قوی بودنی که بینمون جاافتاده.
تاب آوری
تابآوری رو میتونیم یه فرآیند، نوعی توانایی یا حتی پیامد سازگاری موفقیتآمیز با شرایط در نظر بگیریم. در واقع تابآوری انگار سازگاری مثبت ما در واکنش به شرایط ناگواره البته نه به صورت منفعل؛ ما تابآوری رو شرکت فعال و سازنده در محیط میدونیم.
تابآوری یعنی همون قدرت ترمیم خودمون با پیامدهای مثبت هیجانی و عاطفی و بازگشت به تعادل اولیه یا حتی یه درجه بالاتر اما لازمه ی همه ی اینا در وهله ی اول اینه که ببینیم و بپذیریم ما در موقعیت سخت، آسیب زا و تهدید کننده قرار گرفتیم و تحت تاثیر اون هستیم. باید با خودمون مشفقانه روبه رو بشیم و حق بدیم به خودمون تا برای مثال غم رو با تمام ابعادش تجربه کنیم و متناسب با غممون واکنش نشون بدیم.
با پذیرش غم در حقیقت به خودمون اجازه ی دوره ای از فاصلهگیری و در خود فرو رفتن رو میدیم تا با خودمون و موضوعی که غمگینمون کرده روبه رو شیم و اگه لازمه سوگوارش باشیم؛ باهاش خداحافظی کنیم، تمامش کنیم و کم کم در سکوت خودمون رو ترمیم کنیم و بعد به ریتم معمول زندگی برگردیم.
اما فرض کن انکار کنیم غم رو و با زدن نقاب خوشحالی و شادی به چهره بیایم وارد اجتماع بشیم و اتفاقا با فعالیت زیاد در جمع ها و محافل دوستانه دور خودمون رو شلوغ کنیم و نپذیریم غممون رو، بدون اجازه ی استراحت به خودمون برای ترمیم، با پروبالی شکسته به دویدن ادامه بدیم.
چی میشه؟
اولش گرمیم و نمیفهمیم چه قدر دردناکه این روند نادیده گرفتن اما بالاخره یه جا از پا میافتیم و زخمی تر از قبل مجبور به توقف میشیم.
دوست من تو تنها نیستی!!!
دوست من یادت نره، وقتی میگم رویارویی و پذیرش مشفقانه با درد منظورم این نیست که تو اگه تابآور باشی و قوی دردت رو میپذیری و بعد خیلی راحت باهاش کنار میای و همه چیز خوب پیش میره نه، حقیقت اینکه گاهی دردهای ما اونقدری به نسبت ظرفیت وجودی ما بزرگ هستند که به تنهایی از پسشون برنمیایم و شاید برای همینه که انکار و سرکوبشون میکنیم یا سعی میکنیم با هر چیزی جبرانشون کنیم تا نبنیمشون.
حق هم داریم گاهی هر چه قدر هم زور بزنیم بعضی دردها زورشون از ما بیشتره… باید بپذیریم که نیاز داریم تا در کنار آدمی امن و متخصص دردهامون رو بازکنیم و اون ها با کسی شریک بشیم که توانایی این رو داره تا اون ها رو بپذیره و بدون قضاوت ما رو در مسیر افزایش قدرت درونیمون همراهی کنه تا بعد بتونیم دردهامون رو با ظرفیتی بالاتر بپذیریم و با اون ها به شیوه ای کارآمدتر کنار بیایم.
بی خیال نقاب سخت جانی
فقط ازت خواهش میکنم بیخیال نقاب سرسخت بودن و قوی بودن شو وقتی زخمی و آسیب دیدهای…
لازم نیست همیشه شاد و خوشحال باشی، مجبور نیستی همیشه سرحال باشی…
همه ی ما حق داریم صادقانه با خودمون و احساساتمون رو به رو بشیم. نکته اینجاست که اتفاقا این تنها راه گذر موفقیتآمیز از دردهاست. بعد از این رویارویی ما به سلامت میگذریم و به روال عادی زندگی برمیگردیم این بار با کوله باری از تجربه که فراموش نمیشن اما هرگز رنجی مضاعف به همراه ندارند تا سنگ و مانعی برای ادامه ی مسیر باشند.
بیشتر بخوانید:
دیدگاهتان را بنویسید