علائم خودشیفتگی؛ آشنایی کامل با اختلال شخصیت خودشیفته سالم و ناسالم
قسمتی از محتوا به قلم رواندرمانگران، مائده میرغیاثی و دکتر فخری تاجیک زاده آپدیت شده است.
علائم خودشیفتگی میتواند بسته به نوع آن متفاوت باشد؛ اما به صورت کلی، خودشیفتگی در مفهوم غیرتخصصی آن مترادف خودمحوری با دلمشغولی با خود است و به درستی و در توصیف کسانی به کار میرود که محاوراتشان مملو از ضمیر«من» است و مصاحبتشان، به تعبیر زنی که سالها رنج همسری با یک خودشیفتهی مزمن را برخود هموار کرده بود، شبیه گوش دادن به «رادیو من» است. خودمحور بودن در سن کم پذیرفته است اما اگر خودخواهیهایی از این دست به بزرگسالی کشیده شود، غیرانطباقی خواهد بود. در این مقاله از علائم خودشیفتگی با شما صحبت میکنیم.
فهرست محتوا:
Toggleخودشیفتگی سالم
برای صحبت کردن از خودشیفتگی سالم و شکل بیمارگون آن، لازم است از مفهوم «لیبیدو» در نظریهی زیگموند فروید کمک بگیریم. لیبیدو چیزی شبیه گرسنگی است؛ یعنی همینطور که ما هنگام گرسنگی تمایل داریم دنبال غذا بگردیم و نیازمان را ارضا کنیم، در دنیای روانی هم همینطور است. هرکس وقتی به دنیا میآید میزانی از این انرژی (لیبیدو) را در روان خود دارد. از نظر فروید «لیبیدو» ما را به سمت ارضای غرایزمان هل میدهد. در ابتدای زندگی ما نیازهایمان را با تمرکز بر خود ارضا میکنیم و بعدا برای ارضای آنها از دیگران هم کمک میگیریم.
در سالهای ابتدایی زندگی، از آنجا که متمرکز بر ارضای نیازهای خودمان هستیم، در مرحلهی «خودشیفتگی اولیه» به سر میبریم. توجه و تمرکز ما صرفا روی خودمان است؛ مانند نوعی درخودفرورفتگی. نوزاد خیلی متوجه محیط بیرون و دنیای روانی آدمهای دیگر نیست و تمام لیبیدو را صرف خودش میکند. این مرحله، یکی از مراحل سالم رشد است و قرار است آدمها از این مرحله بگذرند و به مراحل رشدی بعدی بروند. فروید میگوید اگر انسان در این مرحله بماند و نتواند با افزایش سن و ظرفیتهای روانیاش به مراحل بعدی برود، «خودشیفتگی بیمارگون» اتفاق میافتد.
یکی از حالتهای خودشیفتگی سالم که در همهی ما وجود دارد، وقتی است که میخوابیم. یعنی چشممان را به روی دنیا میبندیم و همهچیز متمرکز به خودمان است. حالت برعکس آن هم وقتی است که عاشق میشویم و تمام فکر و ذکرمان میشود «دیگری». همهی انرژی روانیمان را صرف دیگری میکنیم. به همین خاطر است که افراد خودشیفته ظرفیت توجه به دیگری و مهرورزی به دیگران را ندارند.
عشق به خود و خودشیفتگی سالم
طبق نظر کوهات، همهی ما طیفی از خودشیفتگی (نارسیسیزم) در روانمان داریم که اگر درست رشد کرده باشد، دارای خودشیفتگی سالم هستیم. اما اگر خوب مورد توجه قرار نگیرد، دچار درجاتی از خودشیفتگی بیمارگون هستیم. هرکسی بیشتر خودش را دوست داشته باشد و این «عشق به خود» با «دوست داشتن دیگران» در تعارضات جدی قرار نگیرد، از سلامت روان بیشتری هم برخوردار است. اگرچه ظاهرا اینطور به نظر میرسد که فرد خودشیفته، فقط خودش را دوست دارد اما واقعیت این است که در خودشیفتگی بیمارگون، افراد خودشان را عمیقا دوست ندارند و فقط نمایشی ظاهری از دوست داشتن خود ارائه میدهند.
خودشیفتگی سالم، به ظرفیت برقراری روابط صمیمی و عاشقانه و در ارتباط بودن با دیگران صدمه نمیزند؛ اما خودشیفتگی رشدنایافته، عزت نفس، توانایی همدلی کردن با دیگران و خلاقیت را تحت تاثیر قرار میدهد. در خودشیفتگی سالم شاهد عزتنفس قویتر که بهراحتی فرو نمیریزد، در کنار توانایی همدلی بالا هم هستیم؛ اما در خودشیفتگی بیمارگون میتوان بهرهکشی از دیگران در راستای نیاز خود و ندیدن دنیای درونی دیگران را مشاهده کرد.
همچنین بخوانید: ریشه خودشیفتگی چیست؟
خودشیفتگی سالم چگونه رشد میکند؟
دو نکته برای رشد خودشیفتگی سالم وجود دارد:
در درجهی اول، بچهها در ارتباط با والدین باید بتوانند ببینند که «من عجب مامان بابای باحالی دارم! هر جایی که کم بیاورم هستند! چقدر قابل اعتمادند! به این سادگی تکان نمیخورند و فرو نمیریزند! اگر اتفاقی برای من بیفتد، آنها از دست نمیروند.» کودک لازم است بتواند در سالهای اول، تصویری ایدهآلشده از والدینش در ذهنش بسازد. اینگونه منبعی درونش خواهد داشت که بعدا میتواند با کمک آن احساسات خودش را مدیریت کند و بهآسانی فرو نپاشد. چراکه ستونی محکم درونش هست و در مواقع لازم، میتواند به آن تکیه دهد.
مراقبین اولیه، والدین و بهخصوص مادر کودک باید بتوانند کودک را خوب بازتاب دهند و آیینهای خوب برای کودک باشند؛ یعنی وقتی نگاهش میکنند مثل دیوار نباشند. وقتی کودک را نگاه میکنند چشمهایشان قلبی شود، بتوانند خوب و بهجا قربان دست و پای بلوری کودکشان بروند، به کنشهای او، واکنش متناسب و همکوک نشان دهند و بهدرستی و بهاندازه فرزندشان را تحسین و تایید کنند.
زمانیکه پایههای اولیه ساخته شد، والدین میتوانند متناسب با رشد توانمندیها و افزایش توانمندی روانی کودک، با کمک «ناکامی بهینه» به رشد خودشیفتگی سالم او کمک کنند. کودک در ارتباط با چنین والدینی، میتواند ببیند: «مادر و پدر من باحال و قدرتمند هستند ولی دیگر آخر دنیا هم نیستند. جاهایی هم کم میآورند یا لازم دارند از دیگران کمک بگیرند و مهارتهایشان را بالا ببرند.» و همراه با آن: «من خوب و ارزشمندم اما دیگران هم خوب و ارزشمندند. بعضی هم هستند که تواناییهای بیشتری از من دارند و من هم لازم است خودم را رشد بدهم؛ همچنین از عشق دیگران مراقبت کنم.» و این یعنی جایی که خودشیفتگی سالم شکل گرفته است.
علائم خودشیفتگی سالم
دوست داشتن و پذیرش خود از ویژگیهای سلامت روان است. بنابراین شخصی که خود و ویژگیهای خود را به همان شکل و اندازه که هست، میپذیرد و دوست دارد از حرمت نفس و احساس ارزشمندی مناسبی برخوردار است. بنابراین رابطهای که با دیگران برقرار میکند بر پایهی احترام متقابل خواهد بود. فردی که از خودشیفتگی سالم برخوردار است خود را میبیند، ویژگیهای خود را میپذیرد، به رعایت حقوق خود و دیگران توجه میکند.
خود شیفتگی ناسالم
این افراد تحت تاثیر ویژگیهای فوق، ارتباطی سرد و با فاصله و طردکننده با دیگران خواهند داشت و اغلب باعث جریحهدار شدن احساسات دیگران میشوند. با کنترل کردن و تحقیر و سرزنش دیگران به عنوان دیواری برای فاصله با دیگران استفاده میکنند؛ چراکه با شکستن دیوار و نزدیک شدن آدمها به آنها، میزان ضعف و احساس حقارتشان فاش میشود. به همین دلیل برای محافظت از احساس حقارت درون خود از چنین رفتارهایی به عنوان دیوار و فاصله با دیگران استفاده میکنند. آنها معمولا افرادی تنها هستند و «من من کردنهای آنها» طبلی تو خالی است و غالبا نیازمند تاییدشدن و مهرطلب هستند. معمولا از درون، از خود متنفر هستند اما از بیرون، دیگران تصور میکنند که این افراد خود را واقعا دوست دارند.
علائم خودشیفتگی ناسالم
گاهی دراطرافیان با افرادی مواجه میشویم که میتوانند از دوستان، همکاران یا نزدیکان ما باشند. حتی خود ما ممکن است ویژگیهایی داشته باشیم که در زمرهی افراد خودشیفته قرار بگیریم. اما افراد خودشیفته کمتر متوجه این موضوع میشوند که اینطور هستند. از علائم خودشیفتگی بیمارگون میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- نادیده گرفتن و تضییع حقوق دیگران
- پرخاشگری کلامی (کنایه، فحش، تحقیر و توهین و سرزنش دیگران)
- کنترل کردن (جای دیگران فکر و احساس کردن و تحمیل نظر خود)
- توقع بیش از اندازه از دیگران
- تفکر همهتوانی (از عهده انجام همه کار برمیآیم).
- توهم خودبزرگبینی
- بینش نامناسب
- قضاوت سطحی
- فقدان همدلی با دیگران
- خودرای (تنها آنچه من میگویم درست است و مرغم یک پا دارد).
- ناچیز و کوچک شمردن و بیارزش کردن موفقیتها و داشتههای دیگران (نوازش منفی به دیگران در روابط)
همچنین بخوانید: اختلال تبدیلی چیست؟
انواع خودشیفتگی ناسالم
یک گروه از آنها افرادی هستند که درک اندکی نسبت به احساسات دیگران دارند و به هیچ کس وقعی نمیگذارند و رفتارهای نخوتآمیز و نمایشی دارند.
گروه دوم، خجالتیاند و رفتاری بازداریشده دارند و کارشان از فرط حساسیت به طرد و انتقاد، به خودمحوری و تمرکز بیش از حد به خود میکشد.
علائم خودشیفتگی ناسالم در کلام
- من به هیچکس اهمیت نمیدهم.
- من خودم به تنهایی، میتوانم همه کار انجام دهم.
- فردی که به درمان مراجعه کرده، میگوید من خودم به تنهایی خودم را خوب میکنم و خودم روانشناسم. اجازه تحلیل نمیدهد و یا مسیر خودش را بدون توجه به درمانگر ادامه میدهد و بیتوجه به درمان و درمانگر، کار خود را میکند.
- هر کسی نمیتواند این کار را انجام دهد؛ مثلا هر کسی نمیتواند رانندگی کند.
- چه بلوز زشتی پوشیدی، چه اتومبیل بیخودی داری، چقدر کارت ضعیفه. (یکی از علائم خودشیفتگی تحقیر دیگران است: روی داشتههای دیگران عیب میگذارد)
- من این مدرک رو دارم و تو نداری (موفقیتهای دیگران را کوچک و بیارزش میکند)
- قدت کوتاهه، صورتت زشته، چاقی…
- من خیلی بزرگم به این دلایل … (موفقیتهای خود را بزرگ و در عین حال موفقیتهای دیگران را کوچک میکند، حتی نقاط ضعف خود را خوب و مثبت جلوه میدهد)
- مَن مَن کردنهای زیاد…
- در مجموع محتوای عبارتهایش و حسی که به ما میدهد این است: «من خوبم تو بدی».
آیا خودشیفتگی مسری است؟
کوهات میگوید: مهم نیست ما با بچهها چهکار میکنیم. چیزی که مهم است «شخصیت»ماست. مدلِ «بودن» ماست. اینکه ما چه کسی هستیم روی بچهها تاثیر میگذارد.
خودشیفتگی چیزی مسری است. هرچقدر درخت والدینمان سالمتر و پربارتر باشد، خودشیفتگی ما هم سالمتر رشد میکند. اما اگر آنها دچار زخمهای خودشیفتگی باشند، از ما برای تغذیهی خودشیفتگی خودشان استفاده میکنند. ما دیگر تغذیه نمیشویم و درخت ما ضعیف میشود و این داستان میتواند به صورت بیننسلی ادامه پیدا کند.
تجربه ی شخصیت خود شیفته از نظر کرنبرگ
تجربه ي آسيب زا مي تواند، حضور افراد مهم زندگي اما يخچالي و بي روح در زندگي يك كودك باشد! كرنبرگ معتقد بود كه يك فرد مهم در زندگی کودک اما سرد و غير همدل دلبندش را به سمت خودشيفتگي هل مي دهد!
از آنجا كه تلاش من براي صميمي شدن با منابع دلبستگيم، ناكام مي شود. خودشيفتگي راهكارم در برابر اين تجربه است. ناكامي و نااميدي، مرا خشمگين و متنفر مي كند. اين خشم و نفرتم، ممكن است روابط مهمم با دوست داشتنيهاي زندگيم را تهديد كند، پس تمركزم را به سمت جنبه هايي از خودم مي برم كه والدينم آن را مي ستايند. به مرور خود بزرگ بيني در من افزايش مي يابد كه دفاع من است عليه خشمم نسبت به افراد مهم زندگيم اما سرد و بي مهرم!
تلاشي است براي بهبود رابطه ام كه به مرور مرا به سمت دور شدن از خودم هدايت مي كند و منجر به نشناختن بيشتر خودم مي شود! تلاشي است براي دور كردن خودم از احساس حقارتي كه در دوران كودكيم در تجربه با دوست داشتنيهاي زندگيم تجربه كرده ام! اين وضعيت راهكار من است براي فاصله گرفتن از دنياي كم احساس كودكيم. رنج فاصله گرفتن از ديگران را به جان خريدم چون صميميت برايم سخت بود.
همچنین بخوانید: شخصیت خودآزار یا مازوخیست در روانشناسی
تاثیر شخصیت خودشیفته بر روابط
از آنجا كه تجربه ي خوبي از صميميت در سالهاي كودكيم نداشته ام، از صميمي شدن با فردي در بزرگساليم هم مي ترسم. پس ترجيح مي دهم براي اين وضعیت هم راهكاري داشته باشم.
من هميشه خودم را شخص بزرگي مي دانم! خاص بودن من، به من اجازه نمي دهد با هر فردي باشم. از آنجا كه هيچ فرد خاصي مثل من نيست، پس رابطه ام محكوم به نابودي مي شود! چون هيچكسي مثل خودم، باور ندارد كه بايد همه ي جهان حول خواسته هاي من با شخصيت خودشيفته بچرخد و بايد خواسته هايم برآورده شود چون نسبت به همه اولويت دارم.
می توانم یکی مثل خودم با شخصیت خودشیفته را تحمل کنم؟
به نظر من، آدم ها دو دسته هستند، یک گروه که بیشتر آدم ها را شامل می شود از من پایین ترند و در سطحی نیستند که با من رابطه داشته باشند. برخورد من با این افراد به صورت نگاه از بالا به پایین است. گویی به زیر دستانم نگاه می کنم که لیاقت حضور مرا در کنارشان ندارند. گروه دیگر که تعدادشان انگشت شمار است و از من بالاترند و به نظرم بسیار ایده آل هستند. من به هر دری می زنم تا تایید آنها را بگیرم و این تلاش مرا در یک چرخه ی طاقت فرسا می اندازد. در نتیجه از یک رابطه برابر و صمیمانه محروم می شوم.
مي توانم با فردي با شخصيت وابسته سر كنم، تا منم منم هاي مرا ارج نهد! در چشمانش تحسين نسبت به من، بدرخشد! مدام به من بگويد زندگيم بي تو ممكن نيست! دوست دارم فرد مقابلم هم مثل خودم خاص باشد. اما حضور فردي مثل خودم، با شخصيت خودشيفته، باعث به راه افتادن جنگي برابر مي شود. چون هيچكداممان پيروز ميدان نخواهيم شد. هر كداممان تلاش مي كنيم ديگري را مجبور كنيم خودشيفته بودن ديگري را تاب آورد و ميدان جنگمان پيروز ندارد. پس راه حلمان، فاصله گرفتن از هم است به اين دليل كه هيچكداممان از موضع خودمان پايين نمي آييم! و اينگونه از خودمان در برابر صميمي شدن دفاع مي كنيم. چون تجربه ي خوبي از صميمي شدن در سالهاي گذشته نداشتيم.
نقش روان درمانی در خودشیفتگی
آیا در شما و یا اطرافیان نظیر پدر، مادر، دوستان و همکاران علائم خودشیفتگی از این دست میبینید؟ در این صورت استفاده از رواندرمانی کمککننده خواهد بود. خودشناسی از اهداف کلیدی رواندرمانی است و دوستی با خود پیششرط دوست داشتن دیگران؛ اما خودشیفتگی، خودمحوری و اشتغال مفرط با خود، وضعیتی است که لاجرم، بینصیبی از صمیمیت و ارتباط حقیقی را در پی دارد و فرد را به زندانی درونی محکوم میسازد. برای دریافت مشاوره و روان درمانی می توانید یک روانشناس خوب از کلینیک روانشناسی آگاه را انتخاب نمایید و درخواست خود را برای نوبت مشاوره به صورت آنلاین ثبت نمایید.
دیدگاهتان را بنویسید