در آغوش گرفتن ترس ها
برای مواجهه با ترسهایمان دو راه بیشتر نداریم: تا همیشه از آنها بترسیم و سمتشان نرویم؛ یا با آنها مواجه شویم و ببینیمشان و حسشان کنیم و با وجود آنها دست به کاری بزنیم! شاید شما هم این جمله را شنیده باشید که شجاعت، به معنای نترسیدن نیست. به معنای آن است که با وجود ترس، کاری که میدانیم درست است را انجام بدهیم. نمیشود گفت آدمهای شجاع از ترس بیبهرهاند؛ هر انسانی میترسد. ترس یکی از احساسات ماست که برای ما پیام مهمی دارد؛ پیامی که به بقای ما کمک میکند. ترس میخواهد بگوید: «چیزی وجود دارد که باید حواست را جمع کنی! باید بیدار باشی!» ترس ما را آمادۀ جنگ یا گریز میکند.
فهرست محتوا:
Toggleترسها از کجا میآیند؟
چیزی که لازم است دربارۀ ترسهایمان بدانیم، این است که ما لزوما از چیزهای فقط ترسناک نمیترسیم! اینطور نیست که همۀ آدمها فقط و فقط از چیزهای مشخصی بترسند. چیزهایی که ما از آنها میترسیم بستگی دارد به زندگیمان. شکست خوردن در روابط گذشته میتواند ما را از شروع رابطۀ جدید بترساند. سابقۀ طرد شدن میتواند خودش را همراه ما تا سالها نگه دارد و نگذارد بیشتر از حد مشخصی به افراد نزدیک شویم. گاهی تجربههای قبلی ما از صمیمیت، رابطه و عشق آنقدر دردناک بودهاند که به محض قرار گرفتن در چنین موقعیتی تپش قلب میگیریم، عرق میکنیم، مضطرب میشویم یا اصلا دلمان میخواهد فرار کنیم و برویم. گاهی برای سیستم بدن ما دوست داشته شدن چیز عجیب و غریبی است و به خاطر ضربههای احتمالی که دارد، ما را میترساند. وقتی اینطور میترسیم چه میشود کرد؟
با ترسمان چه کنیم؟
بهتر است مکث کنیم و از خودمان بپرسیم: چه چیزی در موقعیت دیدیم که ما را تا این حد ترساند؟ آیا میتوانیم به یک رفتار عینی و مشخص از دیگری اشاره کنیم که باعث ترس ما شد؟ رفتار عینی و مشخصی که ممکن است به ما آسیب برساند؟ آیا او رفتاری سرد داشت و خودش را از ما دور کرد؟ آیا ما را با دیگران مقایسه کرد؟ آیا واکنش تندی به ما نشان داد، تهدیدمان کرد یا حقی از ما ضایع شد؟
اگر پاسخ به این سوالها «آری» بود، ما به نقطۀ خوبی رسیدهایم. بهتر است حالا به بدنمان گوش کنیم! به قلبمان توجه کنیم که چطور مثل ماهی بیقراری در تنگ، تکان تکان میخورد. صدایش را بشنویم. عرق را روی پوست خودمان حس کنیم و حتی اگر بدنمان میلرزد، لرزشش را حس کنیم. ما ترسیدهایم. همانطور که گفتیم، پیام ترس این است: «بیدار باش!»
انگار چیزی که ترس ما میخواست به ما بفهماند را فهمیدهایم و در ادامه باید در موردش تصمیم بگیریم. گاهی خوب است اینجا از تکنیک خودافشایی استفاده کنیم و از تجربهمان حرف بزنیم. گفتگو کنیم، انتقاد کنیم، ببخشیم یا اگر رفتاری که انجام شده، برای ما غیرقابلتحمل است، یا شبیه روابط شکستخوردۀ پیشین است و به ما آسیب میزند، برویم. یادمان باشد که اگر هیچ کاری نکنیم، به ترسمان گفتهایم: «ساکت شو! تو یک دروغگوی به دردنخوری!» و از احساساتمان (بخوانید خودمان) دور میافتیم.
ترس و اضطراب درونی
اگر نبود چه؟ اگر رفتار عینی مشخصی نبود که ما را ترسانده باشد؟ اگر فقط یک تصور، یک فکر، یک خیال ما را ترسانده باشد چه؟ شاید پارتنر ما رفتاری را نشان داده که به تنهایی برای ما تهدیدکننده نیست، اما خاطرهای را به یاد ما آورده از آدمهای پیشین؟ مثلا طوری روی صندلی نشسته که ما را به یاد آدمی در گذشته میاندازد. آدمی که بهمان آسیب رسانده.
موقعیت ساده میشود: تهدیدی در بیرون برای ما وجود ندارد، اما ما ترسیدهایم. ترسی که از درون فکر ما بیرون آمده و حالا گریبان گیرمان شده. اگر این ترسها در زندگی ما زیادند و برای روابطمان مانعتراشی میکنند، بهتر است سراغ حلشان برویم. این ترسها به ما میگویند که زندگی گذشتۀ ما ناامن بوده و ما هنوز نتوانستهایم آسیبهای گذشتهمان را هضم کنیم. مراجعه به یک درمانگر میتواند به ما کمک کند آنها را شناسایی کرده و به خودمان کمک کنیم.
در این شرایط، معمولا طرف مقابل ما نمیتواند آراممان کند. حتی خودمان هم ممکن است نفهمیم چه اتفاقی برایمان افتاده و گیج شویم. همیشه موقعیتها و شرایط به این سادگی نیستند و نمیتوان به راحتی آنها را از هم تفکیک کرد. اما یادمان باشد که اگر برای ترسمان کاری نکنیم، خودبهخود غیب نمیشود. خودبهخود چیزی عوض نمیشود. اگر خیلی راحتمان بگذارد، ممکن است سر از بیماری جسمی هم دربیاورد.
ترس در رابطه چه میکند؟
وقتی کسی را دوست داشته باشیم، دلمان نمیخواهد او را از دست بدهیم. اصلا یکی از نشانههای دوست داشتن میتواند همین باشد که دلمان نمیخواهد کسی که دوستش داریم آسیبی ببیند یا از دستش بدهیم. اما آیا مدام از این میترسیم که نکند از دستش بدهیم؟ آیا پارتنرمان، به نظر آدمی میآید بیثبات که ممکن است با فهمیدن چیزی در مورد ما یا دیدن رفتار خاصی از ما، برود؟ آیا ما در روابطمان مدام ترس از دست دادن آدمها را داریم و هی تلاش میکنیم که مورد پسند آنها واقع شویم؟ آنقدر که حتی تصمیمهایمان را از فیلتر آنها بگذرانیم، میل قلبیمان را، به وفور زیر پا بگذاریم یا قبل از انجام دادن هر کاری مزۀ دهن پارتنرمان را بپرسیم؟
آیا آنقدر ترس از دست دادن در ما زیاد است که از کوچکترین تغییرات پارتنرمان میترسیم؟ میخواهیم در یک قاب جا بگیرد و ثباتی انعطافناپذیر داشته باشد آنقدر که انسان بودنش را فراموش کنیم؟ اگر در روابطمان اینطور هستیم، حتما کاسهای زیر نیمکاسه است. این رفتار و نیاز ما خبر از روابط ناامن گذشتهمان میدهد. اگر مدام بترسیم از اینکه نکند طرد شویم، نکند از دست بدهیم یا نکند آسیب ببینیم، دیگر فرصت نمیکنیم رابطۀ خوب و برابری با دیگری بسازیم. انرژی روانی ما صرف چیز دیگری میشود.
ترس واقعی
اما گاهی اوقات ترسهای ما کاملا واقعیاند و به ما کمک میکنند در امان بمانیم. ترسیدن از اینکه ممکن است مورد کلاهبرداری واقع شویم، به ما کمک میکند قبل از خرید کردن از جایی در مورد آن تحقیق کنیم و به سادگی به آدمها اعتماد نکنیم. سفرۀ دلمان را پیش همه باز نکنیم و از همۀ آدمها توقعات یکسانی نداشته باشیم. طبیعی است بترسیم از آدمی که توان کنترل تکانههای خشمش را ندارد و او را برای ازدواج انتخاب نکنیم. اما همه چیز بستگی دارد به اینکه از چه چیزی و چقدر میترسیم.
فهرستی از ترسهایتان را بنویسید. سعی کنید ذهنتان را آزاد بگذارید و هرچه به ذهنتان میرسد لیست کنید. سپس به واقعی بودن یا نبودن آنها فکر کنید و نتیجه را جلوی هر کدام بنویسید. برای ترسهای غیرواقعیتان قصد دارید چه کار کنید؟ مقابل آن، راهحلهای احتمالی را بنویسید.
درباره سجاد طحان پور
من سجاد طحانپور، دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی در دانشگاه علم و هنر هستم. تحصیلات کارشناسیام را در رشتهی روانشناسی و در دانشگاه اصفهان گذراندهام و از سال 1400 به عنوان نویسندهی بلاگ و از سال 1401 به عنوان مدیر محتوایی با کلینیک آگاه همکاری کردهام. سال 1398 با رویکرد روانپویشی فشرده و کوتاهمدت آشنا شدم و در دورههای آموزشی مرتبط با آن شرکت کردم؛ همچنین درمان فردیام را با این رویکرد آغاز کردم. در ادامهی مسیر آموزشم، با درمان مبتنی بر ذهنیسازی و دلبستگی آشنا شدم و از سال 1400 دورههای آموزشی مربوط به آن را با دکتر سعید قنبری گذراندم. مطالعات من در زمینهی روانکاوی، نوروساینس، روانشناسی اجتماعی و تحولی با هدف آشنایی بیشتر با رویکردهای روانتحلیلی و روانپویشی بوده و هماکنون ضمن دریافت درمان تحلیلی و گذراندن دورههای آموزشی مربوط با آن، به عنوان درمانگر تحت نظارت سوپروایزر کارم را آغاز کردهام. انتقال دانش روانشناختی به عموم مردم با سطح دسترسی متفاوت به خدمات روانشناختی از اهداف من بوده و همواره سعی کردهام از طریق برگزاری جلسات آموزشی، نوشتن بلاگپست و دیگر فرمهای محتوایی دانشم را به اشتراک بگذارم. برگزاری جلسات کتابخوانی، جلسات آموزش گروهی با محوریت دلبستگی و روابط عاطفی و مهارتهای ارتباطی، رویدادهای روانشناسی با محوریت دلبستگی و تحلیل فیلم از دیگر اقدامات من در این راستا بوده است. در کنار روانشناسی، ادبیات و سینما از علایق من است و تجربههایم در زمینهی داستاننویسی و ویراستاری برای انتقال محتوا به کمکم آمده که حاصل آن را میتوانید در بلاگپستها بخوانید. از خواندن نظرات شما پیرامون بلاگپستها خوشحال میشوم و به آنها پاسخ خواهم داد.
نوشتههای بیشتر از سجاد طحان پور
دیدگاهتان را بنویسید