مفهوم خودمختاری در روانشناسی؛ تأملی بر معنای آزادی
همه ما میخواهیم خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم. از بچههای کوچک که میخواهند خودشان تعیین کنند چه لباسی بپوشند، چقدر بازی کنند، با چه کسی دوست شوند، تا بزرگسالان که میخواهند خودشان شریک زندگیشان، رشته تحصیلی، کار و سبک زندگیشان را انتخاب کنند. به نظر میرسد این خواستهها مربوط به مفهوم آزادی باشد. خواستهای که در هر سنی، در هر جایی از دنیا، و در هر دورهای از تاریخ یکی از دغدغههای انسانی است.
در زیستن همراه با دغدغه آزادی، خیلی اوقات ذهنمان مشغول این موضوع میشود که اصلا من چقدر اختیار عمل دارم؟ چقدر میتوانم آزادانه خواستهها و علایقم را دنبال کنم؟ فشارها و عوامل بیرونی چه نقشی در شکل زندگی من دارند؟ چگونه میتوانم با وجود فشارهای بیرونی مثل هنجارهای جامعه، نگرشها و قوانین خانواده، اتفاقات ناخوشایند و ناخواستهای که در دنیای پیرامونم اتفاق میافتد مثل جنگ و بیماری، آزاد باشم؟
به نظر می رسد برای کمک به روشن شدن مسائل مربوط به دغدغه آزادی در ذهن هر کدام از ما، اول از همه نیاز داریم تا تأمل کنیم که آزادی چه هست و چه نیست.
فهرست محتوا:
Toggleآیا آزادی به معنای آن است که هر چه میخواهیم انجام دهیم و هر چه میخواهیم داشته باشیم؟
تا زمانی که دست به انتخاب نزده ایم، آزادیمان بسیار گسترده است. اما همین که تصمیمی میگیریم و انتخاب میکنیم، الزامات آنچه که انتخاب کردهایم هم وارد زندگی ما میشود. برای مثال میتوانیم انتخاب کنیم فرزند بیاوریم یا نه؛ اما زمانی که نوزادی را به دنیا آوردیم، شب بیداریها، فرصت کمتر برای انجام کارهای شخصی، به هم خوردن روتین زندگی قبلی و مسائلی که شاید از قبل نمیتوانستیم پیشبینیشان کنیم، قابل انتخاب نیست، همراه با فرزندمان این مسائل نیز پا به دنیای ما میگذارند. در شرایط امروز جامعهمان، میتوانیم انتخاب کنیم که اعتراض بکنیم یا نه، انتخاب کنیم چگونه اعتراض کنیم، اما تبعات بعدی آن قابل انتخاب نیست.
علاوه بر این همواره در زندگی شاهد عواملی هستیم که بر زندگی ما موثرند اما بود و نبودشان تحت کنترل و اراده ما نیست، یا حداقل بخشی از این امور در اختیار ما نیست. برای مثال شرایط اقتصادی جامعه ای که در آن زندگی میکنیم با وجود اینکه شرایط زندگی و انتخابهای ما را تحت تاثیر قرار میدهد، ما به تنهایی قادر به ایجاد تغییر در آن نیستیم.
آیا آزادی به معنای نبود فشار بیرونی است؟
قدری تأمل کنیم در مورد اینکه رابطه ما با قوانین چطور بوده و هست. مثل قوانین مدرسه، قوانین نوشته و نانوشته جامعه، ارزشهای خانواده که گاه به شکل قانون در میآیند. آیا همین که قانونی از طرف عاملی بیرونی گذاشته شود، آزادی ما را سلب میکند؟ تا به حال شده که طبق قانونی که از بیرون برای شما تعیین شده عمل کنید و احساس نکنید که آزادیتان تهدید شده؟ وقتی پشت چراغ قرمز توقف میکنید، احساس میکنید مجبور شدهاید و عصبانی از این اجبار هستید و یا احساس رضایت و آزادی میکنید؟ اگر هر کداممان زندگیمان را مرور کنیم قوانینی را پیدا میکنیم که اگرچه از بیرون برای ما تعیین شدهاند؛ اما با رعایت آنها احساس نکردهایم آزادیمان مختل شده است.
آیا فشارهایی از درون هم آزادی ما را محدود می کنند؟
وقتی از آزادی صحبت می کنیم، اغلب تمرکزمان بر افراد و سیستم هایی در بیرون از ماست که به رفتار ما جهت میدهند و آن را کنترل میکنند. میگوییم میخواهم خودم تصمیم بگیرم، اما آیا درون ما یک صدا و تصمیم واحد وجود دارد؟ تا به حال شده هم دلتان بخواهد کاری را انجام دهید و هم بابت آن عذاب وجدان یا ترس داشته باشید؟ آیا تا به حال شده با اصرار فراوان به جایی برسید، اما بعد از رسیدن مضطرب و یا ناراضی باشید؟ آیا تا به حال شده مسیری در زندگیتان بروید و بعد پشیمان باشید؟ قطعا همه ما نه یک بار، بلکه بارها این موارد را تجربه کرده ایم. به نظر می رسد درون ما نیز یک صدا که بخواهد آزادانه به رفتار ما جهت بدهد وجود ندارد.
خودمختاری، تعریف دیگری از آزادی
تعریف دیگری از آزادی وجود دارد که نشان می دهد با وجود محدودیتهایی که ماهیت انتخاب در خود دارد، طبیعت دنیا که حضور و تأثیر عواملی به غیر از خود ما را هر روزه به ما یادآوری میکند، با وجود فشارهای بیرونی، و با وجود تعارضات درونی میتوان احساس آزادی کرد. هر گاه عملی انجام دهیم و بعد از آن احساس رضایت داشته باشیم، یعنی آزادی بیشتر، یا با عنوان دقیق تر آن در روانشناسی، خودمختاری بیشتری را تجربه کرده ایم.
تجربه خودمختاری به یکدلی و خاطرجمعی ما در تصمیماتمان بستگی دارد، که در طیفی از خودمختاری ضعیف تا شدید در موقعیت های مختلف تجربه می شود. (برای مطالعه بیشتر در مورد طیف تجربه خودمختاری میتوانید به این مقاله سر بزنید.) بنابراین می توان آزادانه از قوانین بیرونی تبعیت کرد، در صورتی که احساس رضایت وجود داشته باشد.
اهمیت آگاهی برای رسیدن به آزادی
ما برای رفتار و انتخاب های آزادانه نیاز داریم به شرایط بیرونی و خودمان آگاه باشیم.
داشتن اطلاعات نسبت به شرایط بیرونی. اگر می خواهیم رشته ای را انتخاب کنیم، نسبت به جنبه های مختلف آن اطلاعات داشته باشیم. اگر می خواهیم در جامعه مان اعتراض و یا کنش سیاسی داشته باشیم، به قوانین در این خصوص و تبعات احتمالی رفتارمان آگاه باشیم.
خودشناسی. بدانیم چه توانمندی هایی داریم، تحت تأثیر جمع قرار می گیریم یا نه، ریسک پذیر هستیم یا نه، نسبت به کنترل شدن حساس هستیم یا نه. در کنار این شناختی که نسبت به ویژگی هایمان به طور کلی داریم، آگاهی نسبت به خودمان در لحظه، که در روانشناسی با عنوان بهوشیاری آن را می شناسیم، بسیار اهمیت دارد و شاید از دو مورد قبلی سخت تر باشد. اینکه در لحظه چه احساسی تجربه می کنیم، به ما کمک می کند تا انگیزه ی رفتارمان را در همین لحظه شناسایی کنیم.
برای مثال اگر در یک موقعیت خاص می خواهم با فلانی مخالفت کنم، خشمگین شده ام و مخالفت من نوعی لجبازی و ابراز خشم است؟ حسادت در من بیدار شده و می خواهم با نظر مخالفم حال خوش او را از بین ببرم؟ ترسیده ام که مبادا دیده نشوم و مخالفت من نوعی ابراز وجود است؟ یا واقعا نظر مخالفی دارم و می توانم با آرامش آن را بیان کنم؟
آگاهی نسبت به مسئله ای که با آن سر و کار داریم، شناخت ما نسبت به ویژگیها و عادتهای رفتاریمان، و همچنین بههوشیاری نسبت به آنچه در لحظه تجربه میکنیم، به ما کمک می کند آزادانهتر بیندیشیم، رفتار کنیم و نسبت به عمل خود رضایت داشته باشیم.
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
مقالتون خیلی مفید و خوب بود.
متشکرم.
سپاس از شما