آیا پرسش از احساسات نسبت به درمانگر به اتحاد درمانی آسیب نمیزند؟
(جان فردریکسون پاسخ میدهد)
من اخیراً یکی از نوارهای ویدئویی شما که در آن با یک بیمار بسیار مقاوم (همان بیماری که یک گربه را کشته بود) کار می کنید را دیدهام. شما مکرراً از او میپرسید: “الان چه احساساتی نسبت به من داری؟” آیا این روش دعوت از احساسات به بالا آمدن منجر به صدمه دیدن اتحاد درمانی بین درمانگر و بیمار نمیشود؟
با تشکر از امین برای این سوال!
شرح مسئله
در ویدیو مذکور می بینیم که پرسش از احساسات نسبت به من باعث آسیب دیدن اتحاد درمانی نشده است. در واقع، همانطور که دیدید، منجر به باز گشایی عمده ناهوشیار نیز شد. ممکن است برای شما تعجب آور باشد، اما پرسش از احساسات نسبت به درمانگر در ISTDP ضروری است. ما این کار را با همه بیمارانی که از دفاع جداسازی عاطفه استفاده میکنند، و نیز تمام بیمارانی که در طیف مقاومت با سرکوبی شدید قرار دارند وهمچنین تمام بیمارانی که شکننده محسوب میشوند انجام میدهیم. چرا؟
وقتی در مورد احساسات نسبت به افراد دیگر سوال می کنید، بیمار احساسات خود را با شما در میان می گذارد. با به اشتراک گذاشتن احساسات با شما، بیمار از نظر عاطفی به شما نزدیکتر میشود. این نزدیکی به نوبه خود احساساتی را نسبت به شما بر اساس گذشته بیمار ایجاد می کند. این احساسات در رابطه با درمانگر باعث برانگیخته شدن اضطراب و دفاع بر اساس روابط گذشته بیمار میشود.
بنابراین هنگامی که بیمار شروع به فاصله گرفتن و دور شدن از درمانگر میکند، این نشانه آن است که بیمار از نزدیکی عاطفی با شما اجتناب میکند تا از تجربه احساساتی که نسبت به شما بیدارشده است جلوگیری کند. و این مقاومت همان چیزی است که باعث بروز مشکلات و علائم فعلی بیمار شده است. چه مقاومت به شکل جدا سازی عاطفه بروز کند، چه به شکل سرکوب، یا دو نیمه سازی و فرافکنی، این تبیین همواره صادق است.
بنابراین شما مقاومت را شناسایی میکنید (در ویدیو مذکور، فاصله گرفتن او)، بهای دفاع را روشن می کنید (چقدر فاصله گرفتن در اینجا منطبق با همان الگویی است که او را از دیگران دور میکند و منتهی به تنها شدنش شده است.)، سپس از احساسات بیمار نسبت به خود، که او از تجربهی آنها اجتناب میکند سئوال میکنید ما به دعوت از احساسات مختف و پیچیده نسبت به درمانگر که مقاومت، آنها را خارج از حیطه توجه و هشیاری بیمار نگه میدارد ادامه میدهیم و همزمان به مقاومت و دفاع در بیمار نیز اشاره میکنیم.
هنگامی که احساسات ناهشیار به اندازه کافی متمرکز و کریستالایز شدند و مقاومت به اندازه کافی کاهش یافت، آن احساسات ناهشیار قبلی در ابتدایی ترین شکل خود به سطح میآیند: یک تکانه ناهشیار ناگهان هشیار میشود.
حالا مرحلهی به تصویر کشیدن آغاز می شود. اکنون از بیمار دعوت می کنیم تا آن تکانه را در ذهن خود در قالب کلمات و ایده ها به تصویر بکشد. هنگامی که آن تصویر شکل گرفت ، بیمار مقداری احساس گناه و احساسات دردناکی را تجربه می کند که قفل ناخودآگاه را باز میکند. سپس تصویر یک نفر به ذهن میرسد. و اکنون بیمار احساس میکند، میداند، و میفهمد که شما در حالت انتقال نماینده چه کسی از گذشته او بوده اید: مادر، پدر، یا یک آزارگر قدیمی و مربوط به گذشته.
و احساساتی که پیشتر معطوف به سمت شما بودند را حالا می تواند نسبت به شخصی که احساسات در اصل مربوط به او بودند تجربه شود. و بیماری که این احساسات را به عمیق ترین شکل ممکن نسبت به شخص مناسب تجربه میکند، دیگر مجبور نیست آن احساسات را سرکوب کند و یا نسبت به تجربه کردنشان دست به مقاومت بزند. این یک توصیف بسیار مختصر از چیزی است که دوانلو توالی پویشی مرکزی نامیده است.
به یک معنا، میتوانیم دعوت از احساسات به درمانگر را راهی برای بازسازی الگوی دلبستگی بیمار بدانیم: «ما در این رابطه میتوانیم با احساساتی که نسبت به من داری روبرو بشیم. همون احساساتی که در رابطه با منابع دلبستگی اولیهات مجبور به پنهان کردنش بودی ». همانطور که دیوید مالان میگوید: “آنچه که در گذشته اشتباه پیش رفته است باید اصلاح شود.” اجازه دادن به بالا آمدن احساسات نسبت به ما باعث می شود که احساسات بیمار در یک رابطه بدون نیاز به پنهان کردن آنها تجربه شود، بدون اینکه بیمار مجبور باشد برای محافظت از درمانگر به خودش آسیب بزند. سپس، آنچه در گذشته در مورد احساسات به صورت اشتباه تثبیت شده بود، اکنون می تواند در رابطه با درمانگر اصلاح شود. و چنین اتفاقی فقط میتواند در بستر یک رابطه شفابخش رخ بدهد.
دیدگاهتان را بنویسید