رانلد فیربرن: مبدع ناب ترین مدل روابط موضوعی

ویلیام رانلد دادز فیربرن، روانکاو اسکاتلندی بود که در سال 1926 تحصیلات پزشکی و روانپزشکی خود را به پایان رساند. نظریات فیربرن که بر کار او در مورد بیماران اسکیزوئید مبتنی بودند به رغم تاثیر پذیری عمیق او از ایدههای ملانی کلاین، دارای استقلال و به شکل جسورانهای بدیعاند.
از بین تمام کسانی که در خصوص روابط موضوعی نوشتهاند، فیربرن ناب ترین مدل روابط موضوعی را پدید آورده است، زیرا مدل او فارغ از تاکیدهای زیست شناختی و مدلی صرفاً روانشناختی است. هرچند فیربرن در چارچوب روانکاوی فرویدی کار میکرد، اما همواره میکوشید تا از ظن خود نقایص نظریههای فرویدی و کلاینی را تصحیح کند.
یکی از تفاوتهای مهم نگاه فیربرن با نگاه فروید در تمایز این مفروضهی اصلی فروید بود که لیبیدو را اساساً لذتجو میدانست. اما فیربرن در مقابل بیان داشت که آنچه برای همهی ما اهمیت دارد جستجوی روابط است و این امر ضروریتر از میل به ارضای غرایز است. فیربرن مدلی را توصیف میکند که در آن لیبیدو صرفاً به دنبال تخلیهی انرژی به واسطهی استفاده از اُبژه نیست، بلکه در جستجوی اُبژه در خود و برای خود است.
در نگاه فیربرن، سائقهای غریزی قطعاً وجود دارند و لذت نتیجهی رسیدن به هدف مطلوب است، اما لذت به خودی خود هدف نیست. بنابراین، نیروی محرکه در روان انسان در واقع اصل لذت نیست، بلکه یک نیاز اساسی برای اتصال و ارتباط با اُبژههای دیگر است.
آنچه در ادامه میخوانید ترجمهای از مقالهی “چکیدهای از تئوری روابط موضوعیِ شخصیت” به قلم رانلد فیربرن است، که در سال 1963 در نشریهی بین المللی روانکاوی منتشر شده است و توسط امیرحسین جلیلی تقویان ترجمه شده است.
چکیدهای از تئوری روابط موضوعیِ شخصیت “رانلد فیربرن”
در پاسخ به درخواستهای متعدد، چکیدهای خلاصه از دیدگاههای نظری خود را که در طی بیست سال اخیر شرح دادهام، بیان میکنم.(فیربرن ۱۹۵۲،۱۹۵۴،۱۹۵۵،۱۹۵۶،۱۹۵۷،گانتریپ ۱۹۶۱)
- ایگو از بدو تولد وجود دارد.
- لیبیدو کارکرد ایگو است.
- چیزی به نام غریزه مرگ وجود ندارد و پرخاشگری واکنشی به ناکامی و یا محرومیت است.
- از آنجایی که لیبیدو کارکرد ایگو و پرخاشگری واکنشی به ناکامی یا محرومیت است، چیزی به نام «اید» هم وجود ندارد.
- ایگو و به تبع آن لیبیدو، اساساً اُبژه-جو است.
- اولین و اصلی ترین شکل اضطراب که توسط کودک تجربه میشود، اضطراب جدایی است.
- درونی سازی اُبژه، اقدامی دفاعی است که در ابتدا توسط کودک به جهت کنار آمدن با اُبژه اصلی خود(مادر و پستان مادر) از آن جهت و تا آن که ناخشنود کننده است، اتخاذ شده.
- درونی سازی اُبژه به تنهایی محصول فانتزی جذب دهانی اُبژه نیست، بلکه فرایند روانی متفاوتی است.
- دو جنبه اُبژه درونی سازی شده، یعنی وجه مهیج(exciting) و ناکامکننده(frustrating) آن، از هسته اصلی اُبژه جدا و توسط ایگو واپسرانده میشوند.
- بنابراین دو اُبژه درونی واپسرانده شده به وجود میآید، یعنی اُبژه مهیج(یا لیبیدینال) و ابژه طردکننده(یا ضدلیبیدویی).
- هسته اصلی اُبژه درونی سازی شده که واپسرانی نشده است، به عنوان اُبژه آرمانی یا آرمان ایگو(ego-ideal) توصیف میشود.
- با توجه به این حقیقت که اُبژه مهیج(لیبیدینال) و طردکننده(ضدلیبیدویی) هردو تحت سرمایه گذاری روانی ایگو اولیه قرار گرفتهاند، این دو اُبژه و بخشهایی از ایگو که بر آنها سرمایه گذاری روانی شده است واپسرانده میشوند، و هسته مرکزی ایگو(ایگو مرکزی) را واپسرانده نشده، و به عنوان عامل واپسرانی، باقی میگذارند.
- نتیجه این وضعیت درونی چیزی است که در آن ایگو اولیه به سه ایگو تقسیم میشود- ایگو مرکزی(هشیار) به اُبژه آرمانی(آرمان ایگو) الصاق میشود و ایگو لیبیدویی واپسرانده شده به ابژه مهیج(لیبیدینال) و ایگو ضدلیبدویی به اُبژه طردکننده(یا ضدلیبیدویی).
- این وضعیت درونی، بازنمایی ابتدایی موضع اسکیزوئید است که از موضع افسردهوار که توسط کلاین توصیف شده، بنیادیتر است.
- ایگو ضدلیبیدویی، به واسطه الصاقش به اُبژه طردکننده(ضدلیبیدویی)، موضع مصالحه ناپذیری نسبت به ایگو لیبیدویی اتخاذ میکند و بنابراین تاثیر زیادی بر تشدید واپسرانی ایگو لیبیدویی توسط ایگو مرکزی دارد.
- چیزی که فروید از آن به عنوان «سوپرایگو» یاد کرده است در حقیقت ساختاری است پیچیده شامل: ۱- اُبژه آرمانی یا ایگو آرمانی ۲- ایگو ضدلیبیدویی و ۳- ابژه طردکننده(یا ضدلیبیدویی).
- این ملاحظات شکل دهنده تئوری شخصیتی است که در بستر روابط اُبژه مطرح شده و با طرح آنان در بستر غرایز و فراز و نشیب آنان در تضاد است.
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
جالب بود. ممنون.
خیلی عالی بود ممنونم از ترجمه بی نظیر آقای جلیلی