نگاهی به دفاعهای «موضعِ پارانوئید-اسکیزوئید»؛ شرحی بر هراسِ از دست رفتن و از دست دادن
همه دانش آموختگانِ سنت روانکاوی احتمالا با دو اصطلاح «موضع پارانوئید-اسکیزوئید»[1] و «موضع افسرده وار»[2] آشنا هستند. ملانی کلاین، روانکاو سرشناس اتریشی-بریتانیایی، در صورت بندی خود از رشد روانی نوزاد از دو موضع به نامهای «پارانوئید-اسکیزوئید» و «افسرده وار» پرده برداری کرد. او معتقد بود چگونگیِ کیفیت تجارب نخستین نوزاد فُرم بندی نهایی این مواضع و نسبت نوزاد با این مواضع را تعیین میکند. به هر روی باید گفت هر کدام از این مواضع واجد پیچیدگیها و ظرائفی است که تعمق بر آنها را به ضرورتی گریز ناپذیر بدل میکند. در این نوشتار برآن خواهیم بود تا به مدد تقریرهای توماس آگدن[3]و فرانک سامرز[4] یک بار دیگر به صورت اجمالی به بازخوانی موضع پارانوئید-اسکیزوئید و دفاعهای این موضع بنشینیم.
فهرست محتوا:
Toggleبرهم کنشِ «رانه پرخاشگری» و «آبجکت ریلیشنز»
پیش از ورود به موضع پارانوئید-اسکیزوئید و مباحث آن شاید بد نباشد نگاهی به مبانی ایدههای کلاین داشته باشیم. ملانی کلاین در نسبت با فریبرن[5] و گانتریپ[6] راه نسبتا متفاوتتری را طی میکند. چرا که او ضمن اتکا بر تئوری آبجکت ریلیشنز، کماکان وامدارِ جدی نظریه رانهای فروید باقی میماند. کلاین (1958-1946) با این ایده فروید که نوزاد با رانههای لیبیدینال[7] و پرخاشگری[8] متولد میشود همراه بود اما از نظر او رانه پرخاشگری در رشد روانی نوزاد نقش ویژه و موثرتری داشت. او ابراز میکرد که اساسا کیفیت رشد روانی نوزاد متکی است بر چگونگی بر هم کنشِ رانه پرخاشگری و آبجکت ریلیشنز.
مقصود از رانه پرخاشگری عبارت است از یک ظرفیت هراسناک و مخاطره آمیز مبتنی بر مرگ و نابودی در درون. و مراد از آبجکت ریلیشنز هم روابط اولیه نوزاد با ابژههای بیرونی است.
نوزاد چگونه وارد موضع «پارانوئید-اسکیزوئید» میشود؟
ملانی کلاین(1948-1935) معتقد بود اساسا نوزاد با رانه پرخاشگری متولد میشود و این ظرفیت مبنی بر وجود بالفطره رانه پرخاشگری برسازنده چیزی تحت عنوان اضطراب نابودی در درون نوزاد است. مقصود از اضطراب نابودی نوعی هراس شدید از نابودن شدن ایگو زیر سایه رعب آور رانه پرخاشگری است. فلذا نوزاد در یک اسارت ارتباطی با این اضطراب نابودی قرار دارد. به این معنا که برای او گریزی از این اضطراب نابودی درونی نیست. ایگو محکوم به نوعی همزیستی جبری با این اضطراب نابودی است. از طرف دیگر بنابر تعبیر سامرز(1994) کلاین برخلاف فروید به یک موقعیتِ مبتنی بر فقدان ابژه در جهان نوزاد اعتقاد نداشت. بلکه از قضا عقیدهای محکم مبتنی بر زیست نوزاد با ابژهها و پاره ابژههای نخستین داشت.
پرواضح است که نوزاد برای کنترل این اضطراب نابودی گریزی نخواهد یافت جز تمسک جستن به ابژهها و پاره ابژه بیرونی و استفاده از مکانیسمهای دفاعی متعدد در این راه. این مکانیسمها عبارت هستند از فرافکنی[9] ، درون فکنی[10] ، همذات پنداری فرافکنانه[11]، دوپاره سازی[12]، آرمانی سازی[13]، فانتزی قدرتِ مطلق[14] و انکار[15]. به عبارت خلاصهتر چنین میتوان انگاشت که موضع پارانوئید-اسکیزوئید بسترِ بروزِ این مکانیسمها و چالشهای ارتباطی سوژه(نوزاد) با ابژه(مادر) در کنترل و مهار کردن اضطراب نابودی است. نوزاد تا سه الی چهار ماهگی در این موضع است و پس از عبور از این موضع در ماه پنجم یا ششم وارد موضع افسرده وار خواهد شد.
موضع «پارانوئید-اسکیزوئید» به مثابه عرصه «چیزبودگی[16]»
توماس آگدن(1989) تقریر جالب توجهی از موضع پارانوئید-اسکیزوئید دارد که نگاه به آن میتواند ما را در فهم این موضع یاری رساند. آگدن موضع پارانوئید-اسکیزوئید را عرصه «پیشا سوژگی» مینامند. او معتقد است اگرچه نوزاد با ورود به موضع پارانوئید به یک واحد روانشناختی تبدیل میشود اما هنوز به مثابه «ابژه» موجودیت دارد، و نه سوژه. فلذا اعمالِ نوزاد نه از سرِ سوژه مندیِ، بلکه محصولِ یک ظرفیت درونی ارثی نسبت به پدیدههای خطرناک بیرونی است. او مطرح میکند که اساسا درنگ یا تاملی در پسِ اتخاد مکانیسمهای دفاعی نهفته نیست. بلکه تمامیِ آنها به مثابه واکنشهای غیرارادی بیولوژیک هستند که اکنون سویههای روانشناسانه به خود گرفتهاند و در فانتزی نمود پیدا کردهاند.
به عبارت دقیق تر در موضع پارانوئید-اسکیزوئید مطلقا سوژه مفسری وجود ندارد. اساسا نوزاد هنوز قابلیتی برای تفسیرِ رخداد ندارد. رخدادهای روانشناسانه صرفا وجود دارند و بر نوزاد حادث میشوند و نوزاد بی آنکه فهمی یا هشیاری درباره «من» داشته باشد به شکل غریزی و غیرارادی به رخدادها پاسخ میدهد. آگدن(1989) برای توضیح این «تهی بودگی از من» مثال جالبی از یک بیمار اسکیزوفرن حاد میزند که نوع استفاده اش از عنصر زبان تداعی کننده موضع پارانوئید-اسکیزوئید بود. در کلام او مطلقا خبری از ضمایر شخصی نبود:
«در آشپزخانه …. لعنت….صورت خورد شد….شکست….مادربه خطا».
بنابراین در قرائت آگدن از موضع پارانوئید-اسکیزوئید نوزاد هنوز ابژه ای است فاقدِ کنشِ «تامل در خویشتن»، «آفرینندگی» و «تفسیرِ رخداد،احساس و ادراک».
تغییر «موضع پارانوئید» به «موضع پارانوئید-اسکیزوئید»
ملانی کلاین(1946) ابتدا برای توصیف این موضع از عنوان «موضع پارانوئید» استفاده میکرد. اما پس از مطالعه آثار فیربرن و گانتریپ تعدیلی مبنی بر تغییر نام این موضع به موضع «پارانوئید-اسکیزوئید» انجام داد. سامرز(1994) این تعویض عنوانی توسط کلاین را چنین توضیح میدهد که اساسا شخصیت اسکیزوئید برای حفظ مرزهای شکننده ایگو از رابطه ابژه ای کناره گیری میکند. از همین روی گویی سویههای هیجانی شخصیت از هم فرو میپاشد. بنابراین شخصیت اسکیزوئید عمده وجوهِ شخصیت خود را به خاطر حفظ حداقلهایی از حسِ داشتن مرز با دیگری، نابود میکند. و از آنجایی که کناره گیری از «دیگری» یکی از نمودهای برجسته این موضع رشدی است کلاین این تعویض عنوانی را انجام میدهد.
آگدن(1989) هم درباره عنوان «پارانوئید-اسکیزوئید» توضیح جالب توجهی دارد. او شرح میدهد که موضع «پارانوئید-اسکیزوئید»، اسکیزوئید است. به دلیل این که نوزاد در این مرحله تا حد بسیار زیادی به دوپاره سازی خود و ابژه تکیه میکند. همچنین موضع پارانوئید-اسکیزوئید، پارانوئید هم است. چرا که طی این موضع، نوزاد به فانتزیهای فرافکنانه و همذات پنداری فرافکنانه متوسل میشود.
چرخههای «برون فکنی» و «درون فکنی»[17]
ملانی کلاین(1952) برون فکنیهای اولیه اضطراب نابودی به مادر را اساس اولیه و بدیهی موضع پارانوئید-اسکیزوئید میداند. فلذا نخستین ترفندی که ایگو به آن متوسل میشود تا از اسارتِ اضطراب نابودی خلاص شود، فرافکن کردن آن به ابژه ای به نام مادر یا به طور دقیق تر پاره ابژه ای به نام پستان مادر است. اما این وضعیت خود مبدا یک بحران دیگر برای نوزاد است. اکنون ابژه بیرونی خود تهدیدگرِ نوزاد است. سامرز(1994) در این باره ابراز میکند که از دل اتخاذ این ترفند برون فکنی تهدید جدیدی برای نوزاد متولد میشود. چرا که اکنون ابژه بد بیرون از نوزاد حاوی تهدید علیه اوست. به یک معنا اکنون «اضطراب نابودی»[18] به «اضطراب گزند»[19] تبدیل شدهاست.
ترفندی که نوزاد پس از مواجهه با این تهدید به آن متوسل میشود عبارت است از «درون فکنی». کلاین(1952) در صورت بندی این بخش از موضع پارانوئید-اسکیزوئید بسیار به ایده فیربرن نزدیک میشود. چرا که نوزاد برای در امان ماندن از گزندِ ابژه حاویِ تهدید، تصمیم به بلیعدن و بازدرونی سازی آن میگیرد تا بلکه آن گزند قابل کنترل گردد. اما این ترفند هم چالش نوزاد با گزند را رفع نمیکند. در این لحظه موجودیت ایگو به خطر میافتد و اگر انباشت ابژههای خوب درونی کفایت نکند، نوزاد از ترسِ به خطر افتادن ایگو مجبور به اتخاد ترفند دیگری میشود.
دوپاره سازی به «ابژه خوب» و «ابژه بد»
موازی با فرایندی که تشریح شد نوزاد پیوسته در ارتباط با ابژه بیرونی یعنی مادر است. و مادر گاهی کام بخش است و گاه ناکام کننده. بازنمود این کامبخشی و ناکام کنندگی از طریق تجربه تغذیه موفق یا ناموفق برای نوزاد محقق میشود. کلاین(1958-1948) مطرح میکند که این کام بخشی و ناکام کنندگی حالتی متعارض مبنی بر مهر و کین برای نوزاد را فراهم میآورد. فلذا نوزاد کیفیت حضور مادر را در قالب «ابژه خوب» و «ابژه بد» دوپاره میکند و مهر را به «پستان خوب»[20] و کین را به «پستان بد»[21] نسبت میدهد. از طرف دیگر ایگو هم به فراخور این پیشامد خود دوپاره میشود. آگدن(1989) تمامی این دوپاره سازیها را نوعی پدیدارشناسی و روش عملکرد موضع پارانوئید-اسکیزوئید میداند که قرار است تامین کننده امنیت برای نوزاد باشد.
نوزاد پیوسته این ابژههای خوب و بد را درونی میکند. کلاین(1958-1948) مطرح میکند که اگر میزان انباشت ابژههای خوب کافی باشد نوزاد خواهد توانست پس از درونی کردن اضطراب آسیب با آن مصالحه کند و از هراس نابودی در امان باشد. اما اگر میزان ابژههای بد غالب باشد که کلاین این فرضیه را محتمل تر میداند نوزاد مجبور به اتخاذ ترفند دیگری خواهد شد. مضاف بر آن این وضعیت منجر به شکل گیری یک سوپرایگوی بدخیم[22] هم خواهد شد.
«همذات پنداری فرافکنانه[23]»
اگرمیزان ابژههای خوب درونی شده کافی نباشند نوزاد در چرخه «برون فکنی و درون فکنی» مجبور به تجربه سطح جدیدی خواهد شد که کلاین(1948) از آن تحت عنوان همذات پنداری فرافکنانه یاد میکند. کلاین مطرح میکند که نوزاد برای کنترل کردن پرخاشگری که بازدرونفکنی شده، آن را به سینه مادر فرافکن میکند و پیوسته با آن همانندسازی میکند تا سویههای تهدیدآمیز اندکی فروکش کند. او اضافه میکند که همذات پنداری فرافکنانه هم مانند سایر جنبههای چرخههای برون فکنی و درون فکنی به جهت کاهش اضطراب گزند به کار گرفته میشود اما در جهتی متناقض نوزاد را با اضظرابی بیشتر مواجه میسازد. چون اکنون ابژه بیرونی واجد خطر و تهدیدی دوچندان است و کنترل آن نیز به مراتب سخت به نطر میآید.
کلاین(1948) ابراز میکند که گویی نوزاد در پی آن است که این بار ابژه را از بیرون قابل کنترل سازد اما همذات پنداری فرافکنانه به مثابه قلبِ کارکرد موضع پارانوئید-اسکیزوئید دارای مناسبات و پیچیدگیهایی است که هم میتواند ایگو را به سمت رشد یا پاتالوژی سوق دهد. کلاین(1948) صریحا ابراز میکند که در طی استفاده از این مکانیسم نوزاد میتواند به سمت هذیانهای پارانوئید وار مبتنی بر کنترل بدن و ذهن برود.
«آرمانی سازی»
دوپاره سازی همیشه موفقیت آمیز نیست و غالبا آمیزه ای از نشت و خلا در آن موجود است. سامرز(1994) در توضیح دوپاره سازیهای ناموفق میگوید اگر دوپاره سازی علیه ابژه بد به علت فقدان ابژه خوب درونی شده ناکافی باشد معمولا نوزاد دست به یک دوپاره سازی مضائف دست میزند تا اضطراب گزند را از خود دور کند. این عمل منجر به آرمانی سازی شدید از ابژه خوب میشود. در طی این دوپاره سازی «پستان خوب» به یک پستان پربرکت و مطلق توان بدل میشود. سامرز(1994) معتقد است که آرمانی سازی در قیاس با دوپاره سازی به مراتب ناپختهتر است.
«فانتزیِ قدرت مطلق»
سامرز(1994) در ادامه شرح میدهد که درونی سازی ابژه آرمانی منجر به این میشود که نوزاد گمانِ قدرت مطلق پیدا کند. فانتزیِ قدرت مطلق منجر میشود که نوزاد وهمی مبنی بر کنترل رخدادها داشته باشد. این وهم در راستای محو کردن ناکامی ، بی پناهی و تجارب منفی عمل میکند.
«انکار»
در ادامه اتخاذ این دفاعها انکار هم نمونه مهمی در راستای حفظ فانتزی قدرت مطلق است که تمامی ناکامیها و سرخوردگیهای نوزاد را حذف میکند و به عنوان یکی از دفاعهای اولیه موضع پارانوئید-اسکیزوئید شناخته میشود.
منابع
آگدن،توماس(1400). ماتریس ذهن( ترجمه مسعود فروزنده)، انتشارات هنوز، تهران.
Klien,M .(1935), A contribution to the psychogenesis of manic-depressive states. In: Love, Guilt and Reparation, 1921-1945. New York: Free Press, 1975, pp. 262-289.
Klien,M. (1946), Notes on some schizoid mechanisms. In: Envy and Gratitude, 1946-1963.
Klien,M. (1958), On the development of mental functioning. In: Envy and Gratitude, 1946-1963. New York: Dell, 1975, pp. 236-246.
Summers,Fruank.(1994),Object Relations Theories and Psychopathology: A Comprehensive Text.
[1] The Paranoid-schizoid Position
[2] The Depressive Position
[3] Thomas Ogden
[4] Frank Summers
[5] Ronald Fairbairn
[6] Harry Guntrip
[7] Libidinal
[8] destructive
[9] projection
[10] introjection
[11] projective identification
[12] splitting
[13]idealization
[14] Omnipotence fantasy
[15] Denay
[16] It-ness
[17] The Projective and Introjective Cycles
[18] annihilation anxiety
[19] persecutory anxiety
[20] Good breast
[21] Bad breast
[22] Harsh
[23] projective identification
درباره آراز مطلب زاده
آراز مطلب زاده هستم. دانشجوی سال آخر مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی کودک و نوجوان. از سال ۹۹ مطالعه در زمینه روانکاوی کلاسیک را آغاز کردهام و در دو سال اخیر روی رویکرد آبجکتریلیشنز متمرکزتر شدهام. در این مسیر از دورهها و آموزههای اساتیدی از قبیل دکتر معصومه حنیفه زاده٬ دکتر مهدی میناخانی٬ دکتر مهدیه تویسرکانی٬ دکتر علیرضا طهماسب و دکتر سعید قنبری هم بهره جستهام. از چند سال پیش کوشیده ام از منظر رویکردهای روانکاوانه پژوهش ها و مطالعاتی در زمینه سینما و ادبیات داستانی داشته باشم که عمده آن ها در نشریات مربوط به حوزه سینما و ادبیات منتشر شده اند. از سال ۱۴۰۲ هم همکاری ام با بخش مقالات تخصصی سایت کلینیک آگاه آغاز شده است.
نوشتههای بیشتر از آراز مطلب زاده
دیدگاهتان را بنویسید