ریشه خودشیفتگی از دیدگاه روانشناسی چیست؟
ریشه خودشیفتگی از موضوعات جذاب برای روانکاوان بوده است. از فروید تا نظریهپردازان حال حاضر روانکاوی، همه سعی کردهاند از زاویهدید خود این پدیده را تبیین کنند و مسیرهای درمانی دقیقتری برسند. خودشیفتگی هنوز هم موضوعی مهم است و لازم است آن را بهتر بشناسیم. در این مقاله از ریشه خودشیفتگی از منظر کوهوت، کرنبرگ و نظریه دلبستگی حرف میزنیم.
فهرست محتوا:
Toggleخودشیفتگی سالم و مرضی
یکی از نظریهپردازان دههی شصت میلادی، خودشیفتگی سالم را پیششرط توفیق در زندگی و برقراری روابط میدانست و ریشه خودشیفتگی ناسالم را عوارض شکست در فرایند رسش و پختگی بهنجار خودشیفتگی میدید.
شیوهی ارتباط کودک و والد، تاثیر مهم و اساسی در شکلگیری شخصیت دارد. اگر کودک در مراحل رشدش، رابطهی امنی با والد تجربه کند و در مراحل نوزادی، خردسالی و کودکی مورد توجه و دیده شدن و نوازش مثبت والد قرار بگیرد و به بخش خودمحوری کودک بها داده شود و البته درعین حال واقعیت هم مدنظر قرار بگیرد و جایی که لازم است کودک را از انجام رفتارهای مخاطره آمیز، منطبق با واقعیت نهی شود و اصطلاحا کودک در کنار پذیرش و پاسخ مثبت، «نه» هم دریافت کند و ناکامی بهینه را هم تجربه کند، به شکلگیری و رشد شخصیت سالم کودک کمک خواهد نمود.
به عنوان مثال وقتی اوضاع خوب پیش میرود، کودک خود را فردی خاص و دوستداشتنی میبیند و میتواند از نمایشگری و خودبزرگبینی سالم لذت ببرد. کودک سه سالهای که از روی مبل پایین میپرد و با شوق و ذوق، خطاب به والدینش فریاد میزند: «نگاه کنید! من پرواز میکنم!»(نمایشگری)، مورد تحسین و تشویق آنها قرار میگیرد. یکی دو سال بعد که همان کودک به مدرسه میرود، نگاه والدینی که در آستانهی در خروجی منتظر او هستند با دیدنش برق میزند. آنها فرزندشان را متمایز از کودکان دیگر میبینند، گویی کودکشان در چشم آنها درخششی دیگر دارد. و این پایهی ریز خودشیفتگی سالم خواهد بود. اگر والدین نتوانند کودکشان را این چنین دوست داشته باشند، بذرهای «شرم و نفرت از خود» را در دل او خواهند کاشت که این شرم و نفرت، ریشه خودشیفتگی ناسالم او خواهد بود.
همچنین برای روان درمانی و خودشناسی بهتر برای مواجهه به خودشیفتگی، از یک روانشناس خوب کمک بگیرید.
تلطیف خودبزرگبینی کودک در ریشه خودشیفتگی
همگام با رشد و تحول روانی، خودبزرگبینی (یا همهتوانی، من از عهدهی همهی کارها برمیآیم) و نمایشگری کودکانه (تمایل به ابراز و بیان خود به شیوههای خاص نظیر پریدن از مبلمان)، نیز میبایست با واقعیت و خودآگاهی تلطیف شود. کوهات این فرایند را «ناکامی بهینه» میخواند و میگوید: «اگر کودک لوس و نازپرورده شود (یعنی ناکامی بهینه را تجربه نکرده باشد)، میزان غیرمعمولی از خودشیفتگی را با خود حفظ خواهد کرد و در عین حال، از آنجا که فاقد مهارت واقعی است، احساس حقارت خواهد کرد.»
مثلا در صورتیکه کودک خردسال از بلندی نردبان به پایین قصد پریدن دارد، خطر برای او توضیح داده شود و منع شود و یا اینکه پریدن از مبل در مهمانیها یا فضاهایی که مایل نیستیم انجام شود، با کودک صحبت شود و از انجام این کار منع شود. البته در عین حال اگر کودک برای انجام هر عملی منع میشود، به حفظ فانتزیهای «همهتوانی و خودشیفتگی ناسالم» در او خواهد انجامید.
از منظر کوهات، حل و فصل موفقیتآمیز مسئله خودشیفتگی موجب خواهد شد تا آنچه که هستیم را، بدون نیاز به دست کم گرفتن یا بزرگ پنداشتن خود بپذیریم و در نتیجه خلاقیت و شوخطبعی و اعتماد به خود و نیز توانایی همدلی در ما در ارتباط با دیگران شکل بگیرد.
نگاه کرنبرگ به ریشه خودشیفتگی
کرنبرگ نیز با تاکید بر ابعاد مرضی خودشیفتگی، وجود «خودپندارههای متورم و نخوتزده» (غیرواقعی و آنچه که منطبق با واقعیت فرد و آنچه هست، نیست) را فرض میگیرد که حاصل درهمآمیزی «خود واقعی»، «خودایدهآل» و «موضوع ایدهآل» ایجاد میشود و فینفسه به نوعی «خودبسندگی آرمانی» میانجامد (من خودم به تنهایی از عهدهی هر کاری برخواهم آمد) و فرد را نسبت به روابط نزدیک، از جمله رابطه درمانی، بیاعتنا و بعضا نفوذناپذیر میسازد.
- خود واقعی (آنچه هستم)
- خود ایدهآل (آنچه آرزو دارم باشم)
- موضوع ایدهآل (کسی است که هدف فعالیت یا میلی قرار گرفته است، موضوع چیزی است که سوژهای با آن مرتبط میشود، احساسات و عواطف موضوعهایی دارند؛ مثلا من عاشق «فرزندانم» هستم. از «مار» میترسم و یا از دست «دوستم» عصبانیام.)
در واقع از نظر کرنبرگ ریشه خودشیفتگی مرضی، «خودپنداره فرد» است که مطابق با واقعیت نیست و بزرگتر است. این به دلیل این است که فاصلهی بین آنچه که فرد هست و آنچه که آرزو دارد باشد، زیاد است. در روابط عاطفی و انتخاب شریک زندگی، به دنبال یافتن کسی با معیارهای ایدهآل است و حتی در رواندرمانی و مراجعه به درمانگر به دنبال کسی است که شهرت زیاد داشته باشد یا کتب زیادی به تالیف درآورده باشد. اما در عین حال در رفتار و ارتباطات، خود را بیاعتنا نشان میدهد و در ارتباط با درمانگر نیز معمولا نسبت به رابطه درمانی بیاعتنا و مقاوم (بدون همکاری) خواهد بود.
ریشه خودشیفتگی از نگاه نظریه دلبستگی
نظریه دلبستگی بر اهمیت مراقبت و امنیتی تاکید میکند که مراقب (معمولا مادر) برای کودک فراهم میکند و او نیز به هنگام احساس تهدید به سوی این پایگاه امن رو میآورد.
دلبستگی ایمن
در دلبستگی ایمن مادر نسبت به نیازهای کودک پاسخگو و با حال و هوای او همنواست. خودشیفتگی سالم از مادر پاسخگوی گرم آینهای آغاز میشود که میتواند با دقت، احساسات نوزاد را که هستهی خود را می سازند، به او بازتاب دهد. ما از دل حضور دیگری میتوانیم بهتدریج خود را بشناسیم و بپذیریم.
دلبستگی ناایمن
زمانی که والدین مراقبتهای کمتر از حد بهینه داشته باشند، دلبستگی ناایمن شکل میگیرد. اگر والدی که میبایست پذیرا و امن باشد، طردکننده یا دور از دسترس و بیاعتنا باشد، الگوی اجتنابی را شکل میدهد که کودک در ارتباطات، طردکننده و بیاعتنا خواهد بود. والدی که در ارتباط با کودک بیثبات است، گاهی هست و گاهی نیست و براساس نیازهای خود و نه نیازهای کودک به او توجه میکند، الگوی ناامن دوسوگرا راشکل میدهد. طبق این الگو، کودک در ارتباطات وابسته و منفعل رفتار خواهد نمود.
زمانی که کودک رابطهی امن (گرم و پذیرا) را با والد تجربه کند، دلبستگی ایمن در درون او شکل خواهد گرفت که به بقای روانی و جسمانی او کمک خواهد کرد.
اگر کودک رابطهی امنی با والد در کودکی تجربه کند، در بزرگسالی نیز از خودشیفتگی سالم برخوردار خواهد بود؛ ولی اگر کودکی رابطهی ناامن را در کودکی تجربه کرده باشد مثلا والدین او؛ آن زمان که خود مایل بودند نه آن زمان که کودک احتیاج دارد به کودک توجه کرده باشند یا نسبت به کودک بیتوجه باشند و باعث طرد شدن آن شوند، ریشه خودشیفتگی ناسالم او در بزرگسالی خواهد شد و رفتارهای ناسالم از خود بروز خواهد داد.
دیدگاهتان را بنویسید