مروری بر سایکوپاتالوژی هری گانتریپ؛ جستاری در بابِ طرد و تمنا
برای آن دسته از افرادی که آشنایی حداقلی با سنت «روانکاوی» و تاریخِچه رویکردِ «آبجکت ریلیشنز» دارند، هری گانتریپ نامیاست که عمدتا از او در جوار رانلد فیربرن،روانکاو اسکاتلندی، یاد شده است. همجواریِ این دو عنوان از این رویاست که هری گانتریپ نقشی بی بدیل دربسط و توسعه دادن ایده های فیربرن داشت. مضافبرآن هری گانتریپ در دهه پنجاه میلادی قریب به هزار ساعت نزد فیربرن آنالیز شدهبود و از نزدیک هم با شیوه و چگونگی کار کلینیکال فیربرن آشنایی تمام و کمال داشت. هری گانتریپ( 1961) با ایده بنیادین فیربرن یعنی گزاره «لیبیدو در پیِ ابژه است، نه لذت!» کاملا همراه بود.
همچنین گانتریپ همچون فیربرن رشد روانی سوژه را نیز متاثر از کیفیت رابطه اولیه وی با ابژه های مهم اطرافش میدانست. مضاف بر این موارد او درباره موضوعاتی از قبیل «وجودِ ایگو از بدو تولد» ، «دوپاره سازی های ایگو پس از ناکامی های اولیه سوژه» و «برآمدن موضع اسکیزوئید پس از ناکامی های اولیه» هم دنباله رو و وام دار فیربرن بود. به عبارتبهتر میتوان چنین گفت که هری گانتریپ قدم های مهمی در تدقیق ایده های فیربرن برداشت. مقصود از تدقیق آنکه گانتریپ ضمن تاباندنِ نور بر تئوری های فیربرن و موشکافی آن ها پا را فراتر گذاشت و در بعضی جنبه ها از جمله «پاتالوژی» ابداعاتی هم از خود به جایگذاشت.
در بخش آغازین این نوشتارِ بر آن خواهیم بود تا «ساختار ایگو» و «ابژه اغواگر» را از نگاه هری گانتریپ بازخوانی کنیم تا در نهایت بتوانیم به تصویری نسبتا جامع از «سایکوپاتالوژی» او نیز برسیم.
فهرست محتوا:
Toggle«بازخوانی ساختارِ ایگو» توسط «هری گانتریپ»
هری گانتریپ نقشی مهم در بازخوانی ساختارِ ایگوی فیربرنی داشت. موضوع به آن جایی باز میگردد که رانلد فیربرن(1944) مدل ساختاری فروید را به طور کامل دگرگون کرده بود. فیربرن از سه ایگو با سه ابژه متناظر سخن میگفت که دارای نسبت تنگاتگی با یکدیگر بودند. او معتقد بود که نوزاد در بدوِ امر با یک «ایگوی مرکزی[1]» متولد میشود. پس بروز ناکامی های نخستین برای نوزاد در رابطه با ابژه، این ایگوی مرکزی به دو ایگوی جانبی تحت عناوین «ایگوی لیبیدینال[2]» و «ایگوی آنتی لیبیدینال[3]» تقسیم میشود. ناگفته این را هم میدانیم که اساسا نوزادِ فیربرنی پیوسته درحال دوپاره سازی ابژه ها و درونی سازی ابژه بد برای حفظ دنیای بیرون است. او به واسطه کامیابی ها و ناکامی هایی که از طریق ابژه تجربه میکند، ابژه بد را در دو قالب ابژه های «شورانگیز[4]» و طرد کننده[5]» دوپاره میکند.
از منظر فیربرن ایگوی لیبیدینال در تناظر با ابژه شورانگیر ساخته میشود و ایگوی آنتی لیبیدینال به جهت تسلط بر اضطراب حاصل از ابژه طردکننده در برابر آن قد علم میکند. با این حال باید اضافه کرد که ایگوی آنتی لیبیدینال که فیربرن از آن تحت عنوان «خراب کار درونی[6]» هم یاد میکند پیوسته در حال مهار رابطه «ایگوی لیبیدینال» با «ابژه شورانگیز» هم است. به یک معنا علت اطلاق عنوان «خراب کار درونی» به این ایگو هم به کارکردی باز میگردد که آن دارد. چراکه اساسا این ایگو ضمن حفظ تقابلِ خصمانه اش با «ابژه مطرودکننده» مدام به رابطه «ایگوی لیبیدینال» با «ابژه شورانگیز» هم میتازد و در فرایند آن تداخل ایجاد میکند.
«ایگوی فعال» و «ایگوی منفعل/عقب رونده»
هری گانتریپ ضمن پذیرش تقسیم بندی فیربرن از ساختار ایگو در تبیین کارکرد «ایگوی لیبیدینال» دچار مشکل بود. گانتریپ چنین مطرح میکرد که اساسا «ایگوی لیبیدینال» به عنوان عمیق ترین و واپس رانده ترین ترین وجهِ ایگو نمیتواند به خودیخود دست به واپس رانی شدید بزند و در پاتالوژی نهایی واجد کارکرد باشد. ازهمینروی هری گانتریپ درباره خود مفهوم «ایگوی لیبیدینال» یک تقسیم بندی جدید انجام داد و آن را به دو ایگو تحت عناوین «ایگوی فعال[7]» و «ایگوی منفعل/عقب رونده[8]» تقسیم کرد.
هری گانتریپ(1969) تمایز این دو ایگو را چنین توضیح میدهد که اساسا ایگوی فعال در پیِ بازیابی ابژه های از دست رفته اولیه و سرمایه گذاری عاطفی بر روی آن هاست. هنوز با اصل واقعیت در ارتباط است و در مجموع میتوان آن را معادل همان «ایگوی لیبیدینال» فیربرن در نظر گرفت. اما مقصود از«ایگوی واپس رونده»، ایگویی است که سوژه را مدام از اصل واقعیت دور نگه میدارد، در پیِ بازگشت به دوران پیشااُبژه ای است و به یکمعنا حریمِ امنِ رحمِ مادر را میجوید.
«روان در رابطه متولد میشود»
هری گانتریپ همچون رانلد فیربرن معتقد بود که اساسا «روان» در «رابطه» ساخته میشود. به عبارت دقیق تر میتوان چنین گفت که اساسا هم گانتریپ و هم فیبرن بقای ایگو را منوط به بقای ابژه میدانند. با این حال کیست که نداند که اساسا بقای ابژه برای نوزاد چنان که همه جانبه، کامیاب کننده و ابدی باشد امری است محال. از همینروی نوزاد با یک ناکامی عریان و محتوم مواجه است. چرا که او در پی دستیابی به ابژه ای امن و تضمین شده است. با این حال همچنین نوزاد در پیِ حفظ ایگوی خود هم است. این چالش مبدا فرایندی است که بسیاری از اختلالات، دفاع ها و… در نسبت با آن واجد معنا میشود.
رجعت از «شورمندی» به «اغواگری»
فیربرن (1954)چنین عقیده داشت که اساسا دوپاره سازی های نوزاد از ابژه ریشه در تمنایِ طرد شده ای دارد که در رابطه بین این دو رخ داده است. به زبان بهتر می توان چنین گفت که فیربرن از تمنای نوزاد مبنی بر دوست داشتن و دوست داشته شدن که خود توسط ابژه بد طرد شده است، سخن می گوید. او چنین ابراز میکرد که نوزاد با دوپاره کردن ابژه به دو ابژه «شورانگیز[9]» و «طردکننده[10]» نیاز خود به ارتباط با ابژه را ترمیم میکند. در واقع نوزاد با دوپارهسازی اُبژه به «اُبژهی خوب» و «اُبژهی بد» در وهلهی اول امنیت بیرونی را ایجاد میکند و سپس با دوپارهسازی «اُبژهی بد» در دنیای درونی روی آن مسلط میشود.
هری گانتریپ(1969) ضمن همراهی با ایده دوپاره سازی ابژه توسط نوزاد تقریری ظریف درباره مفهوم ابژه شورانگیز اضافه میکند. گانتریپ اینگونه توضیح میدهد که اساسا ابژه ای که درباره آن صحبت میکنیم نه تنها شورانگیز است بلکه همپا با این شورانگیزی، نوعی تهدید به ترک را هم در خورد دارد. او از این ابژه تحت عنوان «محبوب متروک[11]» یاد میکند و آن را «ابژه اغواگر[12]» مینامد.
«ابژه اغواگر» کیست؟
هری گانتریپ در تبیین و توضیح چگونگی عملکرد ابژه اغواگر آن را مدام به وادی قیاس با ابژه مطرودکننده میکشاند و ابراز میکند که اساسا تحمل و تعامل با ابژه اغواگر به غایت سخت تر و پیچیده تر از ابژه مطرودکننده است. چرا که ابژه اغواگر مدام در حال وسوسه و تحریک نوزاد است. مدام اشتیاق را برمیانگیزاند و سرخورده میکند. مهر و کین را همزمان فرامیخواند و هربار نوزاد را به طریقی ناکام میسازد. و این درحالی است که اساسا تکلیف نوزاد با ابژه طردکننده به مراتب واضح تر است. ابژه طردکننده، ابژه ای است که حضوری تهی از عشق دارد اما ابژه اغواگر ضمن حضور داشتن، در دادنِ عشق آغشته به ابهام است. گانتریپ(1969)اینگونه نتیجه میگیرد که نوزاد در نهایت ابژه مطرود کننده را به ابژه اغواگر ترجیح میدهد. چرا که اساسا چنین ابژه ای بقای او را کمتر تهدید میکند.
تبارشناسی «داینامیکِ اسکیزویئد[13]» از منظر «هری گانتریپ»
هری گانتریپ در توضیح چگونگی رویارویی نوزاد با ابژه ناکام کننده، «وضعیت اسکیزوئید» را رخدادی گریزناپذیر میداند که در هرصورت نوزاد با آن مواجهه خواهد شد. پیشتر تاحدی گفتیم که فقدان تجربه عشق از جانب ابژه باعث یک تجربه هراس انگیز مبنی بر از دست دادن ابژه برای نوزاد میشود. ازهمینروی نوزاد در صدد رفع این اضطراب خود برمیآید و در این راستا در وهله نخست میکوشد تا با بلعیدنِ ابژه آن را درونی کند. به یک معنا گویی نوزاد در پی آن است تا با حفظ ابژه در درون خود آن را مال خود کند و به مدد تصاحب کلیتِ وی این رابطه ناکام کننده و هراسِ برخاسته از آن را رفع کند. با این حال در وهله نهایی گویی نوزاد در مییابدکه این درونی کردن ابژه از طریق بلعیدن میتواند پیامدی رعب آور به دنبال داشته باشد. پیامدی مبنی بر از بین بردن ابژه!
فهم این پیامد احتمالی منجر به این میشود که نوزاد به عاملیت خود درباره ابژه پی ببرد. چنان که گویی عشق نوزاد است که میتواند باعث نابودی ابژه شود. به همیندلیل نوزاد چنین میانگارد که میتواند با حفظ فاصله از ابژه و کناره جویی از او بقایش را تضمین کند. پایان این فرایند نقطه آغاز داینامیک اسکیزوئید است که در فهم سایکوپاتالوژی هری گانتریپ نقشی بنیادین دارد. گانتریپ سایکوپاتالوژی چند اختلال مهم روانی را نیز در استمرار این تبیین خود از «داینامیک اسکیزوئید» میداند که در ادامه مروری بر آن ها خواهیم داشت.
«نارسیسیزم»
گانتریپ(1969) از مفهوم «خودبسندگی» سخن به میان میآورد. این مفهوم که به نوعی در راستای کارکرد «خودشیفتگی» است به مثابه دفاعی عمل میکند که قرار است ضمن پوشاندنِ مختصات ظاهریِ اسکیزوئید، همان بی نیازی از ابژه های بیرونی و کناره گیری از رابطه را بازنمایی کند.
«افسردگی»
گانتریپ(1969) درباره پاتالوژی «افسردگی» چنین میگوید که اساسا نفرت، عشقی است که ناکام شده است. گویی عشقِ ناکام شده که به نفرت بدل شده مترصد موقعیتی است تا علیه ابژه به کار رود و آن را نابود کند. با این حال هراسِ سوژه از نابودی ابژه باعث میشود تا سوژه نفرت را به سمت خود برگرداند و آن را درونی کند. این درونی سازیِ نفرت باعثِ برآمدن افسردگی میشود که گانتریپ خود افسردگی را هم دفاعی علیه موضع اسکیزوئید میداند.
«اعتیاد»
گانتریپ(1969) در ادامه فرمول بندی اختلالات روانی بر اساس موضع اسکیزوئید، اعتیاد را هم تقلایی مذبوحانه در راستای جایگزین کردن ابژه های غیرانسان( دارو، الکل، مواد و…) به جای انسان برای وصول به کامیابی میداند. گویی سوژه چنین میپندارد که نیروگذاری روانی بر روی غیرانسان هم تضمین کننده کامیابی مطلق است، هم قابلیت کنترل کردن را برای او فراهم میآورد و هم اینکه ناکامی های حاصل از ابژه اولیه را جبران میکند.
«اختلالات خوردن»
یکی از جالب توجه صورت بندی ها درباره اختلالات خوردن معتلق به گانتریپ است. او سه نوع از اختلالات خوردن یعنی آنورکسیا، بولیمیا و پرخوری را بر اساس قرابت «غذا» و «ابژه» صورت بندی کرده است. گانتریپ(1969) متقعد است اساسا «غذا» استعاره ای است از همان ابژه «اغوا گر». در همین راستا او آنورکسیا را دفاعی اسکیزوئید تعبیر میکند که قرار است مانع از درونی کردن ابژه شود. چرا که درونی کردن ابژه مترادف است با از بین بردن آن. همچنین از منظر گانتریپ بولیمیا نیز استعاره ای است در راستای تخلیه ابژه از درون پس از بلعیدن آن، به واسطه هراس از از بین بردن آن. همچنین ناگفته پیداست که پرخوری نیز استعاره ای است در راستای میلِ وافر سوژه برای درونی کردن ابژه به جهت حفظ آن .
منابع:
Fairbairn, R.(1944) Endopsychic structure considered in terms of object-relationships. In: Psychoanalytic Studies of the Personality. London: Tavistock, 1952.
Fairbairn, R.(1954) , Observations on the nature of hysterical states. Brit. J. Med. Psychol., 27.
Guntrip, H. (1961), Personality Structure and Human Interaction. New York: International Universities Press.
Guntrip,H.(1969) Schizoid Phenomena, Object Relations, and the Self. New York: International Universities Press.
[1] Central Ego
[2] Libidinal Ego
[3] anti-libidinal Ego
[4] Exciting Object
[5] Rejecting Object
[6] internal saboteur
[7] Active Ego
[8] Regressed Ego
[9] Exciting object
[10] Rejecting object
[11] desirable deserter
[12] Tantalizing object
[13] dynamics of schizoid
درباره آراز مطلب زاده
آراز مطلب زاده هستم. دانشجوی سال آخر مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی کودک و نوجوان. از سال ۹۹ مطالعه در زمینه روانکاوی کلاسیک را آغاز کردهام و در دو سال اخیر روی رویکرد آبجکتریلیشنز متمرکزتر شدهام. در این مسیر از دورهها و آموزههای اساتیدی از قبیل دکتر معصومه حنیفه زاده٬ دکتر مهدی میناخانی٬ دکتر مهدیه تویسرکانی٬ دکتر علیرضا طهماسب و دکتر سعید قنبری هم بهره جستهام. از چند سال پیش کوشیده ام از منظر رویکردهای روانکاوانه پژوهش ها و مطالعاتی در زمینه سینما و ادبیات داستانی داشته باشم که عمده آن ها در نشریات مربوط به حوزه سینما و ادبیات منتشر شده اند. از سال ۱۴۰۲ هم همکاری ام با بخش مقالات تخصصی سایت کلینیک آگاه آغاز شده است.
نوشتههای بیشتر از آراز مطلب زاده
دیدگاهتان را بنویسید