اید، ایگو و سوپرایگو در نگاه فروید
این نکته نزد فرویدپژوهان بسیار مشهور است که آراء فروید ترکیبی است از ایدههای رمانتیک و طبیعتگرایانهی آلمانی، و ایدههای علمی و فیزیکالیستیای که اولی بر فضای فکری عمومی جامعهی زمان فروید و دومی بر فضای فکری دانشگاهی که او در آن تحصیل کرد (دانشگاه وین) غالب بود[i]. نکته آن است که فروید در ابتدای کار خویش، بیشتر تفکری فیزیکالیستی داشت، چنانچه در سال 1895 کتابی تحت عنوان طرحی برای یک روانشناسی علمی نوشت و در آن تلاش کرد تا تمامی فرایندهای روانی انسان را بر مبنای عناصر فیزیکی و زیستی توضیح دهد. حال آنکه هرچه به انتهای عمر فروید نزدیک میشویم، میتوانیم شاهد نظریاتی هرچه بیشتر رمانتیک باشیم، چنانچه در کتبی مانند دگرسوی اصل لذت و استفادهی فروید از اصطلاحاتی مانند اصل نیروانا و باور به نیرویی وحدتبخش مانند اروس -که بسیار فراتر از صِرفِ میل جنسی است- میبینیم.
فهرست محتوا:
Toggleهشیار، ناهشیار، پیشهشیار
زمانی که فروید، در سال 1900 و در کتاب درخشانِ تأویل رویا، مبانی اولیهی روانکاوی را پایهریزی کرد، از اصطلاحاتی بهره جُست که امروزه هم بسیار در میان روانشناسان و عموم مردم مورد استفادهاند، یعنی هشیار، ناهشیار و پیشهشیار. این اصطلاحات بیش از آنکه سویهی رمانتیک داشته باشند، برگرفته از نظریات سایکوفیزیک رایج در زمانهی فروید، یعنی نظریات کسانی مانند جان فردریک هربرت و گوستاو تئودور فخنر هستند. یکی از قوانینی که هربرت از آن یاد میکند و در نظریات فخنر و برخی دیگر نیز دیده میشود، قانون «آستانه» است: برخی از محتویات ذهنی، به زیرِ آستانهی هشیاری واپسرانده میشوند، هرچند قادرند که به هشیار بازگردند. هربرت ذهن را اینگونه میدید که بازنمودها و پویشهای متعدد ذهنی با یکدیگر در رقابتاند و در نتیجهی این رقابت، برخی به زیر آستانهی هشیاری واپسرانده میشوند و تنها زمانی به سطح هشیاری بازمیگردند که بتوانند به «مقاومت» برخاسته از جانب بازنمودهای رقیب غلبه کنند.
اید، ایگو، سوپرایگو
23 سال بعد و در 1923، فروید کتاب ایگو و اید را نوشت و در آن نظریهی ساختاری خود را مطرح کرد. ازآنپس، فروید بیش از آنکه از اصطلاحات هشیار، ناهشیار و پیشهشیار استفاده کند، از اصطلاحات اید، ایگو و سوپرایگو استفاده میکرد. فروید در این مرحله از نظریهپردازی خود، بهوضوح تحت تأثیر نظریات رمانتیک کسانی مانند شوپنهاوئر و نیچه بود. اگر به آراء این دو فیلسوفِ نامبرده نگاهی بیندازیم، شاهد اصطلاحی خواهیم بود که در فارسی به «خواست» یا «اراده» ترجمه شده است.
مفهوم اراده نیز برگرفته از مفهوم دیگری در آراء فیلسوفی قدیمتر، یعنی ایمانوئل کانت، است تحت عنوان «نومن» یا «شیء فینفسه». کانت بر این باور بود که هستی دو وجه دارد؛ یک وجه آن چیزی است که ما از جهان میفهمیم و طریقهای است که ما جهان را تجربه میکنیم و آن را «فنومن» یا «پدیدار» نامید. اما هستی وجه دیگری نیز دارد: هستی، همانگونه که در ذات خود هست و البته در نگاه کانت هیچگاه به شناخت و تجربه درنمیآید، مگر آنکه از عینک حواس و قوای فاهمهی ما گذر کرده و به فنومن یا پدیدار تبدیل شود. بعد از کانت، کسانی مانند شوپنهاوئر و نیچه از این نکته سخن گفتند که آنچه کانت شیء فینفسه و هستی در ذاتِ خود مینامید، تحت سلطهی نیرویی کر و کور است که آن را به پیش میراند و علّتِ زیربناییِ تمامی رخدادهای درون جهان است. این نیرو بود که از آن به اراده یا خواست تعبیر کردند.
لیست دوره های روانشناسی کلینیک آگاه
فارغ از این نکته که شوپنهاوئر و نیچه هرکدام به طریقی این اراده را میفهمیدند (ارادهی معطوف به قدرت در آراء نیچه و ارادهی معطوف به زندگی در آراء شوپنهاوئر)، هردو یک عقیدهی مشترک بنیادین داشتند. آن عقیده این است که اراده، از آنجا که در تمامی اجزاء و اشیاء هستی جاری است، در انسان نیز بهمثابه تکّهای از طبیعت و هستی جریان دارد. دو نکتهی بسیار مهم درخصوص جایگاهِ این اراده در انسان، در فلسفهی شوپنهاوئر وجود دارد:
- این اراده کر و کور است، تنها و تنها معطوف به بقا و زیستن است و هیچگاه به شناخت درنمیآید. بااینحال آدمی را، همچون هر تکه و موجود دیگری در طبیعت، به پیش میراند. اصطلاح سائق فارسی، drive انگلیسی و trieb آلمانی، از اینجا برمیآید. درنتیجه وقتی از مفهوم سائق در فلسفهی رمانتیک و بعدا در روانکاوی فرویدی سخن میگوییم، سه منظور داریم:
- نیرویی طبیعی، زیستی و فیزیولوژیک در انسان، که او را به پیش میراند و او را به سمت چیز یا چیزهایی سوق میدهد.
- این نیرو کر و کور است و تنها درپی آن است که ارضا شود، بیآنکه بهخودیخود به عناصر جهان واقعی و عناصر بینافردی توجّه کند.
- این نیرو علاوهبر اینکه یک سوقدهنده، رانه و کشاننده است، دربردارندهی این استعاره است که گویی طبیعت از طریق این نیروی ارادهی کر و کور، در انسان جاری است. درواقع سائق، نمایندهی طبیعت در درون انسان است (از همینروست که ترجمهی استریچی از مجموعه آثار فروید، این واژه به غریزه برگردانده شده؛ هدف آن است که وجهِ طبیعی و زیستی این اصطلاح نشان داده شود).
- این اراده، هیچگاه مستقیما به شناخت درنمیآید و تنها از طریق بازنمودهایش قابل شناسایی است. اصطلاح «تصوّر» در آراء شوپنهاوئر (در کتاب جهان همچون اراده و تصوّر)، به این وجه قابل شناخت از اراده مربوط است. زمانی که فروید، حتی در نظریاتِ اولیهاش، اذعان میکند که ناهشیار تنها در قالبهای مبدّل و در عناصری مانند رویا و جک و لغزشهای کلامی قابل رویت است، به این باور رمانتیک نظر دارد.
اید
زمانی که فروید از واژهی «اید» استفاده میکند، چنین برداشتی از انسان دارد. اید، ترجمهی اصطلاح آلمانی das Es، به معنای انگلیسی the it، است. از آنجا که حرف تعریفی مانند das آلمانی یا the انگلیسی، در فارسی وجود ندارد، این اصطلاح کاملا قابل ترجمه به فارسی نیست؛ بااینحال میتوان معنای ضمنی پساپشتِ آن را فهمید. فروید از یک «آن» سخن میگوید، از یک «چیز»، از یک نیروی کر و کور، که قابل شناخت نیست، از ضمیری غیر شخصی که منبع آن گویی جایی بیرون از انسان (در بُنِ طبیعت) است، که بهترین تمثیل برای آن یک پاتیلِ پرجوشوخروش است که بهسادگی ساکت نمیشود. از همینروست که اید را نمیتوان و نباید به چیزهایی قبیلِ «نهاد» یا «بُن» ترجمه کرد.
ایگو
اما ایگو چیست؟ فروید رابطهی مراقب و نوزاد را اینگونه میفهمید که مراقب/مادر تکلیفِ دشوارِ ساکت کردن این پاتیلِ پرجوشوخروش را دارد. درواقع مادر همزمان سه کار میکند:
- اید، سائق و جهان پرجوشوخروشِ کودک خویش را، به نیازهای قابل فهم ترجمه میکند. اگر با اصطلاحات شوپنهاوئری پیش رویم، گویی مادر ارادهای که طبیعت در کودک به ودیعه گذاشته را به تصوّر تبدیل میکند. آنچه ابتدائا کودک را از درون آزار میداد، اکنون و تحت مراقبت مادر، حدود و صغور و معنا مییابد. مسامحتأ میتوان اینگونه مثال زد که چیزی شبیه به غاروغور معده، تبدیل به چیزی معنادار مانند «گرسنگی» میشود. این ایده، بعدا در نظریهی ذهنیسازیِ پیتر فوناگی، تبدیل به تکلیف مهم مادر در قبال فرزند خویش، یعنی همنوایی (attunement) با تجاربِ درونی او میشود.
- برای این نیازِ پردازششده راه ارضایی مییابد و کودک خویش را ارضا میکند.
- کارکردی را برای کودک خویش و بهجای او ایفا میکند، که کودک هنوز قادر به ایفای آن برای خود نیست؛ گویی مادر برای فرزند خویش، تبدیل به یک ایگوی جایگزین میشود.
نکتهی مهمّی که ازاینجا به بعد در آراء فروید راه مییابد، مربوط به مفهوم بنیادین «ناکامی» است. اگرچه ناکامی دیر یا زود در این فرایند رخ میدهد، ولی مهمترین نقطهی عطف در روند رشد کودک است. زمانی که ناکامی رخ میدهد، کودک بهدنبال جایگزینی فانتزیک و خیالین در ذهن خود، برای ارضای نیاز خویش میرود. او با توجه به تاریخچهی ارضاشدنهایش توسط مادر، خود را در خیال ارضا میکند. یک نمونه از این فرایند را میتوان در فرایند انگشتمکیدن دید، که یک مثال مشهور در روانکاوی برای ارضای خیالین و موهومی است، گویی که مکیدنِ انگشت راهی برای تحمّل فقدان پستان مادر است.
جالب آنکه در نظر فروید، ناکامی، ازاینرو که مسبّب شکلگیری جهانی پربار از فانتزی و خیال در درون کودک است، آغازگر تفکّر نیز هست. برای فروید، تفکّر در ذاتِ خود، یعنی یاریجُستن از جهان خیالین و فانتزیکِ خود، برای حلوفصلِ یک ناکامی، که این ناکامی میتواند صدها و بلکه هزاران صورت داشته باشد.
اندکاندک و زمانی که این جهانِ خیالین و موهومی رشد میکند، کودک متوجّه میشود که برای ارضای نیازهای خویش، لاجرم باید به واقعیّت و جهان واقع نیز نظر داشته باشد. به عبارت دیگر، اگر قرار است که ارضای موهومی جای خود را به ارضای واقعی بدهد، لاجرم باید به واقعیّت نیز توجه کند. اکنون کودک، تاریخچهی ارضاشدنهایش توسط مادر و کارکردهایی که مادر برای او ایفا کرده تا در جهان باقی بماند را یکجا بهکار میبرد و ازاینپس خود نقشِ مادرانهی مادرش را برای خودش ایفا میکند.
ایگو در چنین فرایندی است که شکل میگیرد. از همینروست که فروید در تعریف ایگو مینویسد: ایگو رسوبِ نیروگذاریهای خاتمهیافته است». گویی کودک که تا زمانی تمامی سرمایهگذاری و نیروگذاریِ روانی خود را بر مادر خویش معطوف کرده بود، اکنون و در مواجهه با دو چیز، یعنی ناکامی و واقعیّت، مجبور میشود که خود به تنهایی با جهان واقعی و نیازهایش روبهرو شود. اکنون انباشتِ تجاربی که کودک در تاریخچهی ارتباطی خود با مادر داشته، در درون او رسوب کردهاند و او زینپس میتواند خود را کامیاب گرداند بیآنکه واقعیّتهای بیرونی و اجتماعی را نادیده بگیرد. نکتهی بسیار مهم در آراء فروید آن است که ایگو در ذات خود، ماهیتی ارتباطی دارد، چراکه برآمده از نوعی همانندسازی با مراقب/مادر است.
سوپرایگو
ولی همهچیز به اینجا ختم نمیشود. کارکردهایی که مراقب برای کودک خویش ایفا میکند، علاوهبرآنکه به کودک ابزاری برای چگونه مواجهشدن با جهان و نیازهای درونی میدهد، به او سرنخی نیز برای چگونه معناکردن جهان و چگونه تعریفکردن نسبت خود با این جهان میدهد. کودک از طریق معناکردن جهان برای خود از رهگذر تاریخچهی ارتباطیای که با مراقبین خود داشته، آرمانها و ارزشهایی را در زندگی برمیگزیند. از نظر فروید، کودک با تعریف آرمانها و ارزشهایش بدینشکل، درپی آن است که انگارهی مراقبینی که به او زندگی بخشیدهاند را تا ابد در درون خویش زنده نگاه دارد و همواره حسّی از دوستداشتنیبودن را در خود تجربه کند. فروید این وجه از دنیای درونی انسانها را آرمان ایگو مینامد و بعدا آن را بهعنوان یکی از وجوهِ سوپرایگو قلمداد میکند.
علاوهبر این وجه، سوپرایگو وجه دیگری نیز دارد. کودک در کنار تمام تجاربی که از آنها یاد شد، ممنوعیّتهای بسیاری را نیز تجربه میکند. چنان که مشهور است، مهمترینِ این ممنوعیّتها، ممنوعیّت حفظ رابطهی خطی و دوتایی با مادر است، چیزی که تحت عنوان عقدهی ادیپ شناخته میشود. با ورود پدر به رابطهی دوتایی مادر-کودک، مثلّثی شکل میگیرد که سبب میشود مادر دیگر تماما متعلّق به کودک نباشد. این ممنوعیّتها و هنجارها و باید و نبایدها، وجه دیگر سوپرایگو، یعنی وجدان را برمیسازند، که مهمترین کارکرد آن ایجاد «احساس گناه» درپی عدول فرد از هنجارهای آن است.
منابع:
- آثار و اندیشههای زیگموند فروید؛ ژان میشل کینودو؛ به ترجمهی علیرضا طهماسب و مجتبی جعفری؛ فرهنگ نشر نو
- فروید؛ جاناتان لیر؛ به ترجمهی علیرضا طهماسب و مجتبی جعفری؛ فرهنگ نشر نو
- فلسفه شوپنهاور؛ برایان مگی؛ به ترجمهی رضا ولییاری؛ نشر مرکز
- کودکی را می زنند؛ زیگموند فروید (گزینه مقالات)؛ به ترجمهی مهدی حبیبزاده؛ نشر نی
- The Interpretation of Dreams, Sigmund Freud, Penguin Modern Classics
- Freud, S. (1923). The Ego and the Id. The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Volume XIX (19231925): The Ego and the Id and Other Works, 1-66
پی نوشت
[i] بهصورت کلی میتوان نظریات رمانتیک و فیزیکالیستی را اینگونه از هم تفکیک کرد:
تصویر رمانتیک از انسان:
- سرشت دوگانهی انسان که هربار به شکلی در نظریهی فروید نقشآفرینی کرده. یکی مربوط به خودخواهی و امیال حیوانی است و دیگری مربوط به ظرفیت دیگرخواهی، نوعدوستی و والایش.
- نگاه به آدمیان بهمثابه موجوداتی بیهمتا و یگانه (ایدهی idiosyncrasy).
- آدمی بردهی تمنیات و اضطراب و فانتزیهای خویش است و جهان درونروانی او برساختهی امیال و آرزواندیشیهای اوست.
- پیشبرنده انسان نیروهایی کر و کور هستند؛ آنچه فروید سائق مینامید.
- آدمی خالق و پردازندهی معنا به خویش و به دنیای خویش است، هرچند وجه بزرگی از این معنادهی ناهشیار است.
- آدمی بیشاز آنچه تصور میکند یا بیشاز آنچه در دایرهی هشیاریاش وجود دارد تجربه میکند. درنتیجه برای فهم آدمی ناگزیر باید حیات ذهنی و درونی او را شناخت. یعنی رویاها، خیالات و آرزوها و اضطرابها.
- باور به وجود ابر انگیزشهای سائقمحور در انسان (سائق مرگ و سائق زندگی) و نقش محوری عشق و پرخاش در او
- آدمی موجودیست ذاتا اجتماعی که درصورت دوری از شبکهی ارتباطات بینشخصی به ورطهی اختلال درمیغلتد.
تصویر فیزیکالیستی:
- آدمی موضوع علوم طبیعی است و از این حیث با دیگر موضوعهای عالَم تفاوتی ندارد. انسان چنان دستگاهیست که طبق قوانین فیزیک نیوتون عمل میکند. تمامی دستاوردهای فرهنگی و هرآنچه آدمی به آن غره و مفتخر است، صرفا والایییافتهی سائقهای غریزی بنیادین است. حتی عشق در ذاتِ خود، همان میل جنسی است.
- تاکید بر قوانین ثابت و ویژگیهای جهانشمول در انسانها نه بر فهم ویژگیهای فردی.
- تمامی آرزوها و نیازهای انسان نیرو و انرژیاند؛ یعنی تنشهایی که باید تقلیل یابند یا انرژیهایی که درپی تخلیهاند.
- هشیاری و آگاهی و ناهشیار همگی اموری ثانویه هستند: همهچیز به فعالیت پیچیدهی سیستم عصبی بازمیگردد. فروید در طرحی برای روانشناسی (1895) این ایده را با دقت پروراند که روان انسان را میتوان بهتمامی بر مبنای عناصر زیستشناختی و عصبی توضیح داد.
- اهمیت انسانهای دیگر صرفا اینست که بهسان محرک، دستگاه روان را به حرکت وامیدارند و زمینهی لازم را برای کاهش تنشهای درونی تا سرحد رسیدن به آرامش دوباره فراهم میآورند.
- باور به جبر مطلق زیستی
دیدگاهتان را بنویسید