اتحاد درمانگر و بیمار در درمان ISTDP
در مقالۀ قبلی بخشی از مطالب مطرح شده توسط دکتر پاتریشیا کاگلین در کنفرانس دانشکدۀ پزشکی دانشگاه نیومکزیکو را با شما در میان گذاشتیم. بخش چهارم از این مجموعه مقالات را میتوانید در ادامه مشاهده کنید:
فهرست محتوا:
Toggleپرس و جو
بسیار خب، ما در این درمان همیشه با پرسوجو کار خود را آغاز میکنیم و نگاه میکنیم تا ببینیم در حال حاضر چه چیزی بیمار را به اتاق درمان کشانده است؟ مشکل کنونی او چیست؟ همچنین، در مورد تاریخچۀ آن مشکل نیز سؤالاتی میپرسیم. ما تمام این کارها را با دقت و تمرکز بالا انجام میدهیم و به طور ویژه و خاص روی مشکل بیمار تمرکز میکنیم. همچنین هر گونه دفاعی را که بیمار در این مرحله به کار میبرد به چالش میکشیم؛ از جمله دفاع مبهم صحبت کردن یا کلی گویی. این کارها را به شکلی انجام میدهیم که بتوانیم واقعاً درک واضحی از مشکلاتی پیدا کنیم که بیمار میخواهد در مورد آنها از ما کمک بگیرد. اگر چنین درکی از مشکلات بیمار پیدا نکنیم، نمیتوانیم به خوبی به او کمک کنیم.
تمرکز بر روی هیجانات بیمار
سپس، همین که متوجه شدیم بیمار چه مشکلاتی دارد و بعد از اینکه درک کردیم که چه محرکهایی به سرعت موجب بروز این مشکلات میشوند، شروع به تمرکز بر روی هیجاناتی میکنیم که در این موقعیتهای تعارضآمیز بیدار میشوند و علائم و مشکلات بیمار را تشدید میکنند. ما هنگام انجام این کار دفاعهای بیمار را مسدود میکنیم. این دفاعها به بیمار آسیب میزنند و رنج او را تداوم میبخشند. بدین وسیله به جای استفاده از دفاعها، جایگزین سالمتری را به بیمار پیشنهاد میدهیم.
ما به او پیشنهاد میدهیم که واقعاً با احساسات اصیل خود ارتباط برقرار کند؛ زیرا به نظر میرسد که تجربه احساسات در سطوح شناختی، هیجانی و فیزیولوژیک، کلید بازگشایی ناهشیار باشد و به سرکوبیزدایی از احساسات کمک میکند. همچنين باعث میشود که ریشۀ تعارضات بیمار روشن شود. وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد روی تمام اطلاعاتی که داریم فکر میکنیم و آنها را درک میکنیم تا بتوانیم معنا و انسجامی را ایجاد کنیم. بنابراین، فکر میکنم میتوانید ببینید که این رویکرد درمانی، یک رویکرد چند وجهی است.
موانع برقراری اتحاد درمانی
اما چه شواهدی نشان میدهند که این مؤلفههای مختلف مفید هستند؟ وقتی داریم درمورد ایجاد اتحاد درمانی صحبت میکنیم، بسیاری از دفاعهایی که بیمار به کار میبرد مانع از این میشود که او بتواند یک اتحاد کاری سالم با ما برقرار کند. پس خیلی مهم است که سعی کنیم این دفاعها را پشت سر بگذاریم. ما میدانیم که برقراری اتحاد درمانی با بیمار صرفاً به این معنا نیست که رابطهای گرم و حمایتگرانه با او برقرار کنیم.
مشارکت بیمار در درمان خود
در واقع، برخی از جدیدترین پژوهشها نشان میدهند که ادراک بیمار از مهارت و اعتماد به نفس درمانگر بیشترین تأثیر را در این دارد که او درمانگرش را به عنوان فردی حامی و ارزشمند در نظر بگیرد. همچنین به نظر میرسد که این فقط طی یک اتحاد درمانی مثبت نیست که بیمار واقعاً شما را دوست دارد؛ بلکه یک اتحاد درمانی مشارکتی باید ایجاد شود تا بیمار و درمانگر با یکدیگر رابطهای برای ایجاد تغییر در بیمار را شکل دهند. ما باید به بیماران خود کمک کنیم تا در کار درمان به صورت فعالانه درگیر شوند و با ما همکاری کنند. اگر بیمار در موضعی منفعل قرار بگیرد و ما به نوعی تصور کنیم که همه توان هستیم، نتایج چندان مؤثری به دست نخواهیم آورد.
توجه به تواناییهای بیمار
لازمۀ این اتفاق این است که درمانگر قادر باشد که جنبههای سالم وجودی و ظرفیتهایی را که در بیمار وجود دارد بیابد و تقویت کند. اگر صرفاً در یک مدل پزشکی از درمان گیر کنیم و فقط روی مشکلات بیمار تمرکز کنیم، نمیتوانیم ببینیم که بیمار فردی است که مشکلاتی دارد و در عین حال، تواناییها و ظرفیتهایی دارد و میتواند در انجام فرایند درمانی با ما همکاری کند و او را صرفاً فردی میبینیم که به شکلی منفعلانه دریافتکننده اقدامات درمانی ما است.
عوامل مؤثر در ایجاد یک اتحاد کاری قوی با بیمار
وقتی نگاه میکنیم تا ببینیم چه عواملی واقعاً باعث ایجاد یک اتحاد کاری قوی میشوند، متوجه میشویم که توافق بر سر ماهیت مشکل بیمار، توافق در مورد اهداف بیمار از درمان و توافق بر سر تکلیف درمانی عوامل مهمی هستند. بیماران ما اغلب در حالی جلسات درمان خود را آغاز میکنند که مشکلات و اهدافی که مطرح میکنند چندان برای رواندرمانی مناسب نیستند.
این موضوع را میتوانید در خانمی که میخواهم فیلم درمانش را به شما نشان دهم مشاهده کنید. این بیمار به من میگوید: شما به هر حال نمیتوانید به من کمک کنید تا به چیزهایی که میخواهم دست پیدا کنم. من هم از او میپرسم: بسیار خب، حالا بگو چه میخواهی؟ و او میگوید: من میخواهم همسر داشته باشم، پول بیشتری داشته باشم و….
او فکر میکند که این چیزهای بیرونی را میخواهد. حق با اوست؛ من نمیتوانم به او کمک کنم تا این چیزها را به دست بیاورد؛ اما آیا مشکلی درونی در او وجود دارد که من بتوانم در آن مورد به او کمک کنم؟
بنابراین ما باید بر سر مشکلات بیمار، اهداف درمان و تکالیف درمانی با بیمار به توافق برسیم تا چنین اتحاد کاری مشارکتیای را با بیمار شکل دهیم.
اتحاد درمانی؛ پیشامد یا پیامد؟
پژوهشهای جدیدی وجود دارند که نشان میدهند برقراری یک اتحاد درمانی واقعاً قوی بین درمانگر و بیمار اغلب نتیجۀ اقدامات درمانی است، نه علت آن. بنابراین، پژوهشهای زیادی هستند که نشان میدهند اگر گام اول را برداریم و بر درون بیمار تمرکز کنیم و این تمرکز را حفظ کنیم، چنین تمرکزی ارتباط زیادی با نتایج مثبتی دارد که از جلسات درمان به دست میآوریم (شاو، ۱۹۸۹).
همچنین، به خصوص این کار موجب میشود تا بیمارانی که تحت چنین درمانهایی قرار میگیرند، بیماریشان خیلی کمتر عود کند. بیمارانی که تحت درمانهای غیرمتمرکز قرار میگیرند، بیماریشان سه برابر بیشتر از افرادی که تحت درمانهای متمرکز قرار میگیرند عود میکند. علاوه بر این، اطلاعاتی وجود دارد که نشان میدهد فقدان چنین تمرکزی به شدت پیشبینی کنندۀ نتایج ضعیف در درمان است.
بعد از این، روی آن دسته از دفاعهای بیمار کار میکنیم که مانع از ایجاد چنین اتحادی بین بیمار و درمانگر میشوند و اجازه نمیدهند تا به ریشۀ مشکلات بیمار پی ببریم.
برای مطالعۀ ادامۀ این مطلب، منتظر مقالات بعدی باشید
دیدگاهتان را بنویسید