آیا پدر و مادرمان مقصر مشکلات ما هستند؟
شاید اینطور به نظر برسد که روانشناسها و بهویژه رواندرمانگران تحلیلی ریشهی همهچیز را در مشکلات با پدر و مادر جستجو میکنند. آنها ذرهبینی دستشان گرفتهاند و دنبال زخمهای کودکیاند. میخواهند همهچیز را پیچیده کنند و به پدرها و مادرها نسبت بدهند. آیا واقعا اینطور است؟ آیا روانشناسان میخواهند پدرها و مادرها را در چشم ما خراب کنند و آنها را بابت مشکلات امروز ما مسئول بدانند؟ در این مقاله میخواهیم به این پرسش پاسخ بدهیم.
فهرست محتوا:
Toggleهمهی ما حاصل تعامل ژنتیک و تجارب محیطی هستیم
در پذیرفتن مسئولیت مشکلات امروزمان، پدر و مادرمان تنها نیستند! میتوانیم سهمی هم برای ژنها قائل باشیم! ژنهای زیرک ما تا حدی تعیین میکنند که والدینمان چگونه با ما ارتباط بگیرند. بیایید دو نوزاد مختلف را تصور کنیم:
اولی همیشه سر ساعت مشخصی در روز بیدار میشود و شیر میخورد، کمتر گریه و بیقراری میکند و اگر مشکل خاصی نباشد، ساعت خواب مرتبی دارد. دومی شب که میشود گریه کردن را شروع میکند و شگردهای گوناگون پدر و مادر برای آرام کردنش بیفایده است. مشکلات هضم دارد و هر لحظه ممکن است از خواب بیدار شود و مادر را فرا بخواند. ارتباط برقرار کردن با کدام کودک سادهتر است؟
بعضی از ما مزاجهای سادهتر و بعضی دشوارتری داریم و راه را برای والدینمان هموارتر یا دشوارتر کردهایم. گاهی پدر و مادر توانستهاند خودشان را با مزاج ما و نیازهایمان همکوک کنند و گاهی هم نه. مهم است که این بخش داستان را هم در نظر بگیریم.
اگر بیشفعال باشیم، به طرد حساستریم و اگر مضطرب باشیم، برایمان سخت است زود با آدمها جوش بخوریم. بعضیمان زود در قلب همه جا باز میکنیم و بعضیمان هم عقب میایستیم تا بالاخره چشم یکی شکارمان کند.
پیش به سوی حوادث زندگی!
ما با مزاجها و ظرفیتهای مختلف حالا آمادهایم تا پاسخهای والدین را دریافت کنیم. از همدلی و همراهی آنها تا نادیده گرفتنشان و فکر کردن که ما قوی هستیم یا چندان نیازی بهشان نداریم.
ممکن است پدربزرگمان فوت کند و شاهد افسردگی مادرمان باشیم و کسی با ما در این مورد حرف نزند. ممکن است عوض کردن محل زندگی و مدرسهمان آزارمان بدهد و فرصتی پیدا نشود تا به پدر و مادرمان نشان بدهیم چقدر دلتنگیم. ممکن است خواهر یا برادری داشته باشیم که از ما حساستر باشد و عمدهی توجه والدین را بگیرد.
شاید والدین ما نتوانند هیجانات منفی ما را تاب بیاورند یا معتقد باشند برای زنده ماندن در این دنیا باید به گرگهایی درنده تبدیل شویم. شاید هم جدایی اجتنابناپذیر پدر و مادرمان ما را به این نتیجه برساند که بیارزشیم یا باید مثل چسبی آنها را در کنار هم نگه میداشتیم و نتوانستیم.
وقتی کودکیم، به خاطر مغز در حال رشد و ناپختگی هیجانیای که داریم، دچار سوءتفاهمهای مختلفی میشویم. ممکن است به راحتی حس کنیم دوستمان ندارند و دنیا خیلی ناامن است. ممکن است دعوای پدر و مادرمان را از چشم خودمان بدانیم یا حتی به شیوهای عجیب، زلزلهای در سوی دیگر کره زمین را به چیزی در مورد خودمان نسبت دهیم. شاید پدر و مادرمان نتوانند ما را از این دنیای خیالی بیرون بیاورند یا محیط امنی فراهم بیاورند که اندکی بیاساییم.
ممکن است آنها تا جایی این کار را کرده باشند اما از یک جایی به بعد، نتوانسته باشند. محیط مدرسه، جامعه، همکلاسیهایمان و حتی ناظم مدرسه راهنماییمان میتوانند نقش قابلتوجهی در زندگی ما ایفا کنند تا دنیا را امنتر یا وحشتناکتر ادراک کنیم. بنابراین در کنار پدر و مادر و ژنهایمان، سایر تجارب هیجانی ما در طول دوران رشدمان هم در زندگی امروزمان تاثیرگذارند.
والدین به اندازه کافی خوب
بر خلاف باوری که جا افتاده، روانشناسها منظورشان این نیست که اگر پدر و مادر ایدهآلی داشتیم دچار مشکلات روانشناختی نمیشدیم. اما اگر توانسته باشیم عشق بیشتری از والدینمان گرفته باشیم سالمتریم. عشق و خاطرات مثبتی که پررنگ باشند و لیوان زندگیمان را طوری پر کنند که لکهها و تیرگیهایش کمرنگتر یا حداقل قابلتحمل شوند.
از نظر روانشناسان، والدین سالم والدینی هستند که گاهی هم ناکام میکنند؛ نه چون بیمارند. بلکه چون محدودند و انسان با ناکامی بهینه است که یاد میگیرد روی پای خودش بایستد و رشد کند. ناکامی بهینهای که در موقعیت مناسب و متناسب با ظرفیت کودک داده میشود. ما بیش از اینکه والدین ایدهآل بخواهیم، به والدینی «بهاندازهکافی خوب» نیاز داریم.
اما اگر والدینمان «به اندازه کافی» خوب نباشند چطور؟ اگر آنها بیشتر اوقات در دسترس نباشند، پیشبینیپذیر نباشند یا حتی به دلیل بیماریهای خودشان به ما آسیبهای شدیدی زده باشند چطور؟ مثلا والدی که فرزندش را مورد سوءاستفاده جنسی قرار داده یا او را در جریان مسائلی قرار داده که با توجه به شرایط سنی کودک، مناسب نبوده؟ اگر نتوانسته حداقل مراقبت را از او به عمل بیاورد؟
در چنین لحظاتی است که «دوست داشتن والدین» دشوار میشود و چه بسا ما با خودمان فکر کنیم اصلا دوستداشتنی نیستیم و شرمی همیشگی را با خودمان حمل کنیم. جایی که مشکلات با پدر و مادر خودشان را نشان میدهند. از طرفی پدر و مادرماناند و از طرفی احساسات پیچیدهای به آنها داریم.
همچنین بخوانید: چگونه مادر خوبی باشیم؟ ویژگی های مادر خوب
احساسات پیچیده ما به پدر و مادرمان
روانکاوی به ما آموخته است عشق روی دیگری دارد که خشم و نفرت است و البته آن سوی خشم و نفرت هم گاهی عشقی پنهان است که ممکن است فعلا به آن دسترسی نداشته باشیم. گاهی یک خاطرهی خوب ما را نجات میدهد اما همیشه به یاد آوردن خاطرات خوب، لحظاتی که به ما توجه کردهاند، از ما مراقبت کردهاند یا گذاشتهاند در پی خودمختاریمان حرکت کنیم آسان نیست. گاهی برای به خاطر آوردن آن لحظات باید از مسیر دشواری عبور کنیم که سرشار از نفرت است.
ما پدر و مادرمان را دوست داریم. همین که نگرانیم نکند در مقصر دانستن آنها زیادهروی کنیم و داریم این مقاله را میخوانیم یعنی دوستشان داریم. اما چه کنیم که پدر و مادرمان ناکاممان هم کردهاند. به خاطر بیمبالاتی یا بیدقتیشان به ما ضربههایی هم زدهاند، به خاطر پستیها و بلندیهای زندگیشان مواقعی بوده که نتوانستهاند برایمان وقت بگذارند و ما به آنها نیاز داشتهایم. یا بدتر از آن، چون هیچوقت در زندگیشان نتوانستهاند عشق را تجربه کنند و مورد مراقبت قرار بگیرند هرگز نتوانستهاند به ما هم عشق و مراقبت بدهند.
شاید اگر پدر و مادرمان…
شاید فکر کنیم اگر پدر و مادرمان کتاب میخواندند، اگر در کارگاههای فرزندپروری شرکت میکردند، اگر از مشاور و روانشناس کمک میگرفتند والدین بهتری بودند. چه بسا که همینطور هم باشد. اما نباید فراموش کنیم که انسانها نمیتوانند چیزی که هرگز به آنها داده نشده را به دیگری بدهند. اینجاست که رابطه فرزند و والدین پیچیدهتر میشود.
دست شکسته با نادیده گرفتن جوش نمیخورد و با عذرخواهی هم درمان نمیشود. پیوند ویرانشدهی ما با آنها چنین است. در مشکلات ما با پدر و مادر آتش خشم زبانه میکشد و همچنین دلمان میخواهد عشق آنها را به دست بیاوریم. اما همیشه آسان نیست که این خشم را حس کنیم یا از آن حرف بزنیم. چون هرچه باشد ما پدرها و مادرهایمان را دوست داریم و نمیخواهیم خشممان رابطهمان را خراب کند. وقتی کودکیم، در ارتباط بودن با آنها هرطور که باشند، بهتر از تنها ماندن است.
حتی ممکن است احساس گناه کنیم به خاطر خشم از آنها و این احساس گناه نگذارد خودمان پیدا کنیم و به شکلی ناهشیار سعی کنیم جلوی رشد خودمان را بگیریم. یا دست به رفتارهایی بزنیم که خودتخریبگرانهاند، بدون اینکه بدانیم چرا داریم روابطمان را خراب میکنیم.
آیا ما میتوانیم ضعفها و نیازهای پدر و مادرمان را ببینیم؟
ما همه جا اذعان میکنیم که عاشق پدرمان هستیم اما نمیدانیم چرا نمیتوانیم به مردها اعتماد کنیم. برای مادرمان سه بار در سال کادو میگیریم اما وقتی رابطهی عاطفیمان خوب پیش میرود اضطراب میگیریم که نکند مورد کنترل واقع شویم.
ترسهایمان را از رابطهای به رابطهی دیگر میبریم و از درهای بستهی مشابه به ستوه میآییم. به نظر میرسد بخشی از زندگی خودمان را نادیده میگیریم چراکه دیدن آن آزاردهنده و وحشتناک است. تا ترسهایمان و آسیبهایی که دیدهایم را نبینیم و شناسایی نکنیم، نمیتوانیم مسئولیت آنها را به عهده بگیریم و حل و فصلشان کنیم.
بخشی از زندگیمان که پدرمان همیشه ما را پشت در مدرسه منتظر میگذاشته، معمولا به قولهایش نمیتوانسته جامهی عمل بپوشاند، یا صحنههای دعوای پدر و مادرمان سر اینکه چرا پدرمان دروغ گفته است. بخشی از زندگیمان که مادرمان در قالب عشق و دوست داشتن به ما میگفته چه رشتهای انتخاب کنیم، چطور لباس بپوشیم یا حتی چه کسانی را دوست بداریم و اگر این کارها را نمیکردهایم با ما سرد میشده. این تکههای گم شده، کمک میکنند بفهمیم چرا الان بعضی مشکلات را داریم.
ما نمیتوانیم نقش والدین را در زندگیمان نادیده بگیریم. پژوهشها نشان میدهند افرادی که دلبستگی ایمنی با والدینشان تجربه کردهاند، به لحاظ هیجانی پختهترند. ارتباطات بلندمدت و سالمتری دارند و در برابر دشواریهای زندگی تابآورترند. به هر میزانی که ما در کودکی ناامنی را تجربه کرده باشیم، در زندگی بزرگسالی نیز ناامنتریم و همین ناامنی را به روابط بعدیمان خواهیم برد.
از ضعف پدر و مادرمان چه چیزی میآموزیم؟
ضعفها و آسیبهایی که پدر و مادرمان به ما زدهاند – چه هشیار و چه ناهشیار – به ما میآموزند چگونه انسان باشیم. دیدن ضعفهای آنها به ما یادآوری میکند که آنها فرشتههای معصومی که در دوران کودکی فکر میکردهایم نیستند. یا حتی دیوهای بیشاخ و دمی که ما را در خانهمان زندانی کردهاند و نمیگذارند خودمان باشیم. ما هم آنقدر که شاید در کودکی فکر میکردهایم، ضعیف و تنها و دوست نداشتنی نیستیم. میتوانیم دیدگاه متفاوتی نسبت به آنها داشته باشیم و جور دیگری زندگی کنیم.
با دیدن ضعفهای آنها و ناکامی خودمان است که یاد میگیریم لازم نیست و اصلا نمیتوانیم بینقص و عالی باشیم. ما هم فرشتههای معصوم یا دیوهای بیشاخ و دمی که فکر میکنیم نیستیم و مثل آنها انسانیم.
شاید شما الان هم این موضوع را بدانید و برایتان چندان عجیب نباشد اما معمولا در فرایند رواندرمانی، وقتی چشمانمان به چیزهای جزئیتر و بعضا ناهشیار جمع میشود، مشکلات با پدر و مادر را بیشتر درک میکنیم و بیشتر مستعد خشم و نفرت از آنهاییم. و از مسیر این خشم و نفرت است که میتوانیم به درک دیگری از آنها و البته از خودمان برسیم.
همچنین بخوانید: فرسودگی والدین چیست؟ راه های مقابله با فرسودگی والدین
ما الان هم میدانیم پدر و مادرمان چه آسیبی زدهاند!
دانستن کافی نیست! این را پدر علم روانشناسی میگوید. همهی ما میدانیم سیگار خوب نیست اما آیا این دانستن مانع از سیگار کشیدن میشود؟
در زندگی واقعی، بیشتر از آنکه «دانش» به ما کمک کند، «بینش» است که به کمکمان میآید. تفاوتی که بینش با دانش دارد، برانگیختگی هیجانی همراه با آن است. بینش از جنس تجربهی «آهان» است. لحظهای که تکان میخوریم. لحظهای که هیجانی در ما بیدار میشود و دانستههایمان شروع میکنند رنگ گرفتن و پیش چشممان رژه رفتن. حس میکنیم تنهایی دوران کودکی چه شکلی بود و دلمان برای خودمان میسوزد. حس میکنیم چقدر سخت است دیگران را تحت فشار قرار دادن به خاطر نیازهای خودمان و متاسف میشویم.
بینش به ما کمک میکند تا مغز استخوانمان بفهمیم اشتباه پدر و مادرمان چگونه در زندگیمان پیچیده و تا امروز همراه ما آمده است. و بعد از چنین بینشی است که میتوانیم تصمیم بگیریم آن مشکل را همچنان با خودمان حمل کنیم یا نه. برای کسب این بینش، نه فقط ارتباط با پدر و مادر، بلکه فهم دیگر تجارب ارتباطیمان هم بسیار مهم است.
رواندرمانی به دنبال مقصر نیست
ما در فرایند درمان میتوانیم بفهمیم تنها نیستیم. رنجمان قابل درک است و ناگهان از زیر زمین نیامده. مثل هر قصهای شروعی دارد و خط سیری. با درک این موضوع میتوانیم به خودمان انسانیتر و واقعیتر نگاه کنیم و البته ظرفیت روانیمان را بالاتر ببریم. تماشای دیگران به شکل داستانی که از رنجها و فقدانهایش اطلاعی نداریم، به ما دید منسجمتری میبخشد.
رواندرمانی نه از ما میخواهد عاشق پدر و مادرمان باشیم و به هر قیمتی رضایت آنها را جستجو کنیم، و نه از ما میخواهد آنها را لگدمال کنیم و ازشان فراری باشیم. رواندرمانی کمک میکند ما پیوندمان با آنها را ببینیم، زخمها و مرهمها را شناسایی کنیم، تاثیر آنها را روی زندگی امروزمان ببینیم و با فهم این الگوها، دیگر قربانی تجارب گذشتهمان نباشیم. همچنین آسیبهای خودمان را به نسل بعدی و دیگران منتقل نکنیم.
نه خشم و نه عشق به تنهایی شفابخش نیستند. چیزی که شفابخش است این است که بتوانیم خاطرات بد و خوبی که با والدینمان داریم را یککاسه کنیم. بدون انکار، نادیده گرفتن یا اغراق بیش از حد. عشق و خشممان را ببینیم و سپس بتوانیم به تصویر منسجمی برسیم که تمام این بخشها را در برمیگیرد و البته احساساتی هم در ما ایجاد میکند. رسیدن به چنین تصویر منسجمی به گفتن آسان است اما معمولا در طول رابطه درمانی و بهآرامی اتفاق میافتد و به همان میزان میتوانیم به سمت دلبستگی ایمن و حل و فصل بهتر مشکلات عاطفی و البته روانشناختیمان بپردازیم.
دریافت مشاوره خانواده از کلینیک آگاه
درباره سجاد طحان پور
من سجاد طحانپور، دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی در دانشگاه علم و هنر هستم. تحصیلات کارشناسیام را در رشتهی روانشناسی و در دانشگاه اصفهان گذراندهام و از سال 1400 به عنوان نویسندهی بلاگ و از سال 1401 به عنوان مدیر محتوایی با کلینیک آگاه همکاری کردهام. سال 1398 با رویکرد روانپویشی فشرده و کوتاهمدت آشنا شدم و در دورههای آموزشی مرتبط با آن شرکت کردم؛ همچنین درمان فردیام را با این رویکرد آغاز کردم. در ادامهی مسیر آموزشم، با درمان مبتنی بر ذهنیسازی و دلبستگی آشنا شدم و از سال 1400 دورههای آموزشی مربوط به آن را با دکتر سعید قنبری گذراندم. مطالعات من در زمینهی روانکاوی، نوروساینس، روانشناسی اجتماعی و تحولی با هدف آشنایی بیشتر با رویکردهای روانتحلیلی و روانپویشی بوده و هماکنون ضمن دریافت درمان تحلیلی و گذراندن دورههای آموزشی مربوط با آن، به عنوان درمانگر تحت نظارت سوپروایزر کارم را آغاز کردهام. انتقال دانش روانشناختی به عموم مردم با سطح دسترسی متفاوت به خدمات روانشناختی از اهداف من بوده و همواره سعی کردهام از طریق برگزاری جلسات آموزشی، نوشتن بلاگپست و دیگر فرمهای محتوایی دانشم را به اشتراک بگذارم. برگزاری جلسات کتابخوانی، جلسات آموزش گروهی با محوریت دلبستگی و روابط عاطفی و مهارتهای ارتباطی، رویدادهای روانشناسی با محوریت دلبستگی و تحلیل فیلم از دیگر اقدامات من در این راستا بوده است. در کنار روانشناسی، ادبیات و سینما از علایق من است و تجربههایم در زمینهی داستاننویسی و ویراستاری برای انتقال محتوا به کمکم آمده که حاصل آن را میتوانید در بلاگپستها بخوانید. از خواندن نظرات شما پیرامون بلاگپستها خوشحال میشوم و به آنها پاسخ خواهم داد.
نوشتههای بیشتر از سجاد طحان پور
دیدگاهتان را بنویسید