مروری بر مبانی آراء اتو فریدمن کرنبرگ دربارهی شخصیّت
(بر اساس متن سخنرانی کرنبرگ در دانشگاه تل آویو در سال 2017)
کرنبرگ سخن خود را با تعریف مفهوم شخصیّت (personality) آغاز میکند: مفهومی کلنگر و جامع، که شامل تمامی تجارب درونروانی و رفتارهای عینی ماست و همچون یک چترِ دربرگیرنده، اجزاء تشکیلدهندهی خود را در پیوند با یکدیگر نگه میدارد. او سپس به توضیح چیستی این اجزاء تشکیلدهنده میپردازد، که نخستین و مبناییترین آنها خلقوخو است:
خلقوخو: temperament/: واکنشپذیری درونذاتی /=inborn/ ارگانیسم که از هنگام تولد با خود دارد.
این واکنشپذیری میتواند شناختی، رفتاری یا عاطفی باشد؛ ولی وجه عاطفی اهمیّت بیشتری از وجوه شناختی و رفتاری دارد، چراکه وقتی خلقوخو، خود را در کسوت و بهشکلِ عواطف نمایان میکند، نظام انگیزشی ابتدایی انسان را شکل میدهد، که مبنایی برای برپاشدن ساختار روان بر روی آن خواهد بود. این بازنمایی خلقوخو در کسوت عواطف ابتدایی، علاوهبر اینکه در چهره و رفتار نوزاد بهشکل خاصی ابراز میشود، همراه با تجارب سابجکتیوی از لذت یا درد، تجربهی خوب یا بد، نیز هست. درنتیجه نظام انگیزشی ابتدایی کودک، شامل ارگانیسمی است که طلب لذت میکند و درپی گریز از درد است.
فهرست محتوا:
Toggleاصل لذت
کرنبرگ تصریح میکند که طلب لذت و گریز از درد، هریک میتواند اشکال مختلفی به خود بگیرد. طلب لذت میتواند در قالب دلبستگیجویی، اروتیسم و پیوندجوییِ تبادلی (play bonding) (غریزهی عمومی پیوندجویی که در برخی گونههای جانوری هم دیده میشود و ناظر است به تبادلهای دوستانه با اعضایِ دیگرِ همان گونه) تجلّی یابد. همچنین گریز از درد میتواند در قالبهایی همچون جنگ/گریز و نظامِ هراس جدایی( separation panic system) (که غالبا بههنگام شکست دلبستگی فعّال میشود اما میتواند بههنگام تهدیدهای دیگری همچون زمینلرزه نیز فعّال شود و امروزه میدانیم که در افسردگی، غالبا شاهد کارکرد نابهنجار این سیستم بهصورت ژنتیکی هستیم.) متجلّی شود.
چارچوببندی شناختی
حال نکته اینجاست که هریک از این عواطف ابتدایی، چارچوب شناختی خاص خود را نیز ایجاد میکند (نخستین جهتگیریهای شناخت در نوزاد، بر مبنای عواطف ابتدایی او. کرنبرگ به این فرایند، چارچوبیندی شناختی (cognitive framing) میگوید. درواقع هر عاطفه، متناظر با خود، هم سیستم توجه را به راه میاندازد و هم سیستم ادراکی را بر پایهی آن عاطفه جهت میدهد؛ به بیان سادهتر، عواطف دردناک، موجب توجه به مولفههای ناخوشایند محیطی و ادراک محرّکها بهمثابه محرّکهای دردناک میشود و بالعکس در عواطف لذتبخش.
این عواطف و چارچوبهای شناختی متناظر با آنها، در درون رابطهی نوزاد-مادر قرار میگیرند. وانگهی مادر یا این تجارب نوزاد را در بر میگیرد( containing) یا نمیگیرد. از اینجاست که نظریهی روابط موضوعی معاصر کار خود را آغاز کرده و ساختار روان را که متعاقب این روابط نخستین شکل خواهد گرفت، تبیین میکند.
بازنمایی از خود
کرنبرگ مهمترین مولفه را در نظریهی روابط موضوعی معاصر، تجربه و بازنماییای میداند که هر فردی، در هر لحظه، از خود (self) در ارتباط با «دیگری» (other) دارد، درنتیجه معتقد است که مراحل رشد کودک را نیز باید با توجه به تجربه و بازنمایی این دوگانهی (dyad) خود-دیگری در مراحل مختلف رشد توضیح داد.
کرنبرگ اشاره میکند که از همان ابتدای تولد، مناطق مشخصی در مغز و بهویژه در قشر پیشپیشانی، برای تمایز میان خود و دیگری وجود دارد و مثلا به منطقهی قشر پیشپیشانی جانبی-خلفی (DLPFC) که نمایندهی بازنمایی «دیگری» در مغز است اشاره میکند. در اینجا دو نکته برای کرنبرگ حائز اهمیّت است:
- خود همواره در ارتباط با دیگری بازنمایی میشود و نمیتوان به «خود» اندیشید یا تجربهای از خود داشت، ولی «دیگری» در این بازنمایی یا تجربه غایب باشد. درواقع آنچه درونیسازی میشود، تعامل میان خود و دیگری است، تعاملی که همواره با یک عاطفهی متناظر رنگ شده است (این همان چیزی است که در نظریهی دلبستگی به آن مدل کاری درونی (internal working model) میگوییم:
- این «خود در ارتباط با دیگری» در مراحل ابتدایی رشد، یا به بیان دیگر، نخستین درونیسازی کودک، همراه با دوپارهسازی /(splitting) است. بهزعم کرنبرگ، این یک برنامهریزی مغزی است که وجوه دردناکِ تجربه از وجوه خوشایند آن جدا بمانند. ترجمهی روانی این برنامهریزی مغزی، دوپارهسازی و جداشدن خود-دیگریِ خوب/آرمانی از خود-دیگریِ بد/آزارگر خواهد بود:
درواقع کانالهای جداگانهی عواطف مثبت و منفی در مغز، با مکانیسم روانی دوپارهسازی تقویت میشوند. به این مکانیسم، همانندسازی فرافکنانه، انکار، قدرتمطلق، آرمانیسازی و ناارزندهسازی نیز افزوده میشود، که همگی برای این سطحِ بدوی از کارکرد ذهن بهنجار و عادی تلقی میشوند. اگر همین مکانیسمها بر بستر تجارب درونروانی تثبیت شوند، شاهد سازمان شخصیّت مرزی خواهیم بود و اگر هویّت به انسجام دست یابد، شاهد غلبهی مکانیسم واپسرانی و سازمان شخصیّت نوروتیک خواهیم بود. مکانیسمهایی مانند فرافکنی /= projection/ در همین سطح بدوی از کارکرد ذهن معنا مییابند: کودک سعی میکند وجه بد و آزارگر بازنماییهای خویش (خود-دیگریِ دوپارهشدهی بد) را با فرافکنی، از خود دور کند، تا به این شکل از درد بگریزد.
شکل گیری خود یکپارچه
بهمرور و تا یکسالگی وجوه خوب و بدِ بازنماییهای خود-دیگری، باهم تلفیق میشوند. دو فرایند عمده سبب این تلفیق میشود:
- غلبهی تجارب خوب بر تجارب بد. این امر سبب میشود که کودک تجربهای کمتر دردناک از وجوه بد بازنمایی خود-دیگری داشته باشد و بتواند بهمرور آنها را نیز ازآنِ خود سازد.
- رشد شناختی بهسبب افزایش سن و رشد مغز.
درواقع، وقتی وجوه ژنتیکی (مانند خلقوخو در قالبِ عواطف) فعّال میشوند، اولا شدت ابتدایی را ندارند و ثانیا ابهام اولیه را ندارند، چراکه بهکمک مادر و همچنین در سایهی امنیتِ برآمده از غلبهی تجاربِ خوب، پردازش شدهاند. [در ادبیات ویلفرد بیون، تجارب بد اگرچه دردناکاند، اما دیگر عنصر بتا نبوده و به عناصر آلفا، یعنی عناصری پردازششده و معنایافته بدل شدهاند.]
آنچه در اینجا رو به شکل گرفتن است، حسّی یکپارچه از کیستیِ خود و بازنماییهایی یکپارچه از «خود در ارتباط با دیگری» است. این بازنماییها، واقعگرایانهتر از بازنماییهای دوپارهی پیشین خواهند بود: خود-دیگریِ نه مطلقا خوب و نه مطلقا بد؛ تلفیقی از خوبی و بدی (با غلبهی خوبی). درواقع ازاینپس، «خود» هم از وجوهی خوب و هم از وجوهی بد است؛ همچنین است «دیگری»:
هویت و منش
کرنبرگ، این بازنماییهای درونروانی از خود در ارتباط با دیگری را که برسازندهی ساختار سابجکتیوِ ذهن هستند، هویّت /= identity/، مینامد، یعنی دومین جزء تشکیلدهندهی «شخصیّت»، که میتواند دوپاره و آشفته باشد یا یکپارچه و منسجم.
از انباشتِ این تجارب درونروانی و سابجکتیو، شیوههایی عملی برای ارتباط با دیگران ساخته شده و به الگوهای رفتاری و تعاملی عادتوار بدل میشود. کرنبرگ، به این الگوهای ارتباطیِ قابلِ مشاهده، «منش» /= character/ میگوید، یعنی جزء سوم تشکیلدهندهی شخصیّت. درواقع هویّت، تناظرِ سابجکتیوِ منش است و منش تناظر عینیِ هویّت.
شکل گیری ارزشهای اخلاقی
از نظر کرنبرگ، بر روی این هویّت و منش، نظامی درونی از ارزشهای اخلاقی نیز بهمرور ساخته میشود، که واجد دو سطح است:
- نظام ابتدایی اخلاق، مبتنی بر گریز از تنبیه (اجتناب از درد)، که ابتدائا بهصورت ممنوعیّتهایی در برابر سکشوالیتیِ نوزادی بر کودک تحمیل شده و اکنون به بخشی از سوپرایگوی او تبدیل شده است.
- تکمیل و بازنویسی آن نظام اولیه توسط نظامی رشدیافتهتر، که مبتنی بر نگرانی و دغدغهمندی برای دیگری است و میل کودک بهجای اجتناب از تنبیه، افزایش لذت (دوستداشتنیبودن) است. کرنبرگ این سطح رشدیافتهتر را ایگوی آرمانی /= Ego-ideal/ کلاسیک میداند. گویی چنین فرایندی طی شده است: ازآنجا که تجارب خوب در دوگانهی خود-دیگری غلبه داشته است، فرد تلاش خواهد کرد تا این تجارب خوب را افزایش داده و همیشگی کند.
این نظام درونی اخلاق، جزء چهارم تشکیلدهندهی شخصیّت است. [کرنبرگ در اینجا به نظریات عمیق و مبسوط خود دربارهی اخلاق، که آنها را از ادیث جیکوبسون وام گرفته است، اشارهای نمیکند. این بحث را میتوانید در مقالهی «اتو فریدمن کرنبرگ، روانکاو همهجانبهنگر، نظریهپرداز اهل گفتوگو» از نظر بگذرانید.]
هوش
در نهایت، کرنبرگ، استعداد شناختی /= cognitive capability/ یا همان هوش را پنجمین جزء تشکیلدهندهی شخصیّت میداند.
شخصیت بهنجار و شخصیت نابهنجار
کرنبرگ در اینجا، به سخن دربارهی بهنجاری یا نابهنجاری ساختار شخصیّت میپردازد. از نظر او، سه عامل، اساسیترین ملاکهایی هستند که بهنجاری یا نابهنجاری ساختار شخصیّت را مشخّص میکنند:
- کارکرد داشتن/نداشتن در چهار حیطهی شغل و حرفه؛ عشق و سکس؛ زندگی اجتماعی؛ خلاقیّت.
- میزان انسجام و استحکام هویّت، یا به عبارت دیگر، بازنمایی منسجم یا آشفته از خود و دیگری.
- انعطاف یا عدم انعطاف الگوهای ارتباط و رفتاری. کرنبرگ انجماد منش /= rigidification of character/ را اساسا یکی از تعاریفِ ممکن برای اختلال میداند. از نظر او سه دسته عدم انعطاف یا انجماد وجود دارد:
- عدم انعطاف در بازداری رفتارهایی خاص: در اینجا هویّت نسبتا منسجم و مستحکم است و کمترین شدت اختلالات را میتوان شاهد بود. این دسته متناظر است با سازمان شخصیّت نوروتیک.
- اغراق در رفتارهایی خاص: در این دسته میتوان شاهد فقدان انسجام بازنمایی خود و دیگری، یا به بیان دیگر شاهد آشفتگی هویّت /= identity diffusion/ بود. این دسته متناظر با سازمان شخصیّت مرزی است.
- رفتوآمدِ آشفته و تناقضآمیز میان بازداری و اغراق: در این دسته، فقدان واقعیّتآزمایی، ظرفیّت تمایز میان خود از نا-خود یا محرّکهای درونی و بیرونی را از بین میبرد و همچنین ظرفیّت همآهنگی با واقعیّت اجتماعی در این دسته از افراد وجود ندارد. این دسته متناظر با سازمان شخصیّت سایکوتیک است.
این سازمانهای شخصیّت، که هریک شامل سنخهای شخصیّت متفاوتی است، به شکل زیر نشان داده میشوند:
اجمالی مصاحبهی ساختاری شخصیّت (STIPO)
پس از ذکر این نکات، کرنبرگ به معرفی اجمالی مصاحبهی ساختاری شخصیّت (STIPO) و رواندرمانی معطوف به انتقال (TFP) میپردازد؛ البته بهجای معرفی نظریِ مصاحبهی ساختاری شخصیّت، نکاتی را برای پیشبردِ محتوای مصاحبه مطرح میکند. او معتقد است که در آغاز باید این چهار پرسش، بهترتیب (از سوالات عینیتر به سوالات انتزاعیتر) پرسیده شود:
- چی تو رو امروز آورده اینجا؟
- اصل مشکلت چیه؟ (تمامی سمپتومهای فیزیکی، هیجانی، رابطهای و اجتماعی بررسی میشوند)
- چه انتظاری از درمان داری؟
- الان توی زندگیت کجا ایستادی؟
این سوالات، دربِ ورود به مصاحبه هستند (قسمتِ Enter):
سپس باتوجه به شکل، در جهتِ عقربههای ساعت باید به پیش رفت. نخست به «شخصیّت» پرداخته میشود: (مجموعهای از این سوالات که دربارهی کار، روابط عاشقانه، روابط اجتماعی و خلاقیت هستند: کار میکنی؟ درس میخونی؟ کارکردت چطوریه؟ خودت رضایت داری؟ همکارهات/هممدرسهایهات چطورن؟ تو باهاشون چطور کنار میای؟ زندگی اجتماعیت در چه وضعیه؟ پارتنر داری؟ رابطهی بلندمدت و ثابت داری یا مدام پارتنرت رو عوض میکنی؟ تعارضات شدیدی با پارتنرت داری؟ از رابطهت رضایت داری؟ آیا میتونی رابطهی عاطفی و جنسی رو همزمان داشته باشی؟ چه فانتزیهای داری؟)
دو رفتار بسیار حسّاس که در اینجا باید بهدقت واکاوی شوند، یکی رفتارهای ضد اجتماعی است و دیگری نفعِ ثانویه از بیماری /= secondary gain from illness/.
دربارهی هویّت، نخست اینگونه پرسیده میشود: میخوام دربارهی افرادی بدونم که بیشترین اهمیّت رو در زندگی فعلیت دارن. یک تصویر ازشون بهم بده. چی فلان فرد رو برات متفاوت کرده؟
پس از صحبت بیمار درخصوص تعدادی از نزدیکانش، باید سنجیده شود که آیا توصیفات و جملات او، پیچیده و چندوجهی هستند یا کلیشهای و سطحی و یا چهبسا متناقض و آشفته؟
تنها پس از این مرحله، از بیمار خواسته میشود تا اینبار خودش را توصیف کرده و توضیح دهد که چه چیزی او را از دیگران متمایز میکند.
در نهایت نیز واقعیتآزمایی را باید سنجید، که پاسخ بیمار به سوالات پیشین مصاحبه و رابطهی بیمار با آزمونگر، وضعیت او را دربارهی این مولفه روشن میسازد.
همچنین برای سنجش دیگر مولفهها مانند توجه، هشیاری، حافظه و هوش، درصورت لزوم باید بهسراغ ارزیابیهای کلاسیک روانپزشکی رفت.
رواندرمانی معطوف به انتقال (TFP)
کرنبرگ توضیح مختصر، اما راهگشایی نیز دربارهی شیوهی ابداعی درمان خود یعنی رواندرمانی معطوف به انتقال میدهد. از نظر او هدف این درمان، کاهش یا حذف سمپتومها یا همان نشانگان بیماری نیست، بلکه بهنجارسازی هویّت و سپس کلّ شخصیّت است؛ به بیان دیگر، هدف، درمان انسان است نه درمانِ سمپتومها. در یک نگاه کلنگر، این درمان واجد سه عنصرِ تودرتو است، یعنی راهبردها، تکنیکها و تاکتیکها:
راهبردها و استراتژیهای کلّی:
استراتژی اساسی و بنیادین این درمان آن است که اجازه دهیم اجزای دوپارهی بدوی، در قالبِ انتقال، سربرآورند. یعنی بیمار یا ما را آرمانیسازی کند یا آزارگر ادراک کند.
- مرحلهی نخست آن است که ماهیت تعامل کنونی بهدقت و با کمک بیمار مشخّص شود؛ خصومتآمیز؟ عاشقانه؟ جنسی؟ وابستگیمحور؟
- سپس باید در هر لحظه واکاوی کرد که در تجربهی آن لحظهی بیمار، چه کسی بازنمایی «خود» را برعهده دارد و چه کسی بازنمایی «دیگری» (یا موضوع) را. به بیان دیگر در هر لحظه باید بررسی کرد که بیمار با چه کسی در آن تعامل، همانندسازی کرده است؛ با «خود» یا با «دیگری». ممکن است بیمار در یک لحظه نقش کودکی سه ساله را در برابر یک مادر مقتدر به خود بگیرد و در لحظهی بعد، در نقش مادری دلسوز برای درمانگرش ظاهر شود.
- زمانی که بیمار بتواند همانندسازیهایش را با «خود» یا «دیگری» در دوگانههای متفاوت تحمل کند، زمان تأویلهای یکپارچهنگر فرا میرسد. در اینجا درمانگر باید وجوه دوپاره و متعارض را در تعاملات بیمار با خودش، به او نشان دهد، بهگونهای که بیمار هم همانندسازیهای پیوسته متغیّرش را با نقش «خود» و نقش «دیگری» ببیند و هم انتقالهای متعارض مبتنی بر آرمانیسازی و ناارزندهسازیاش را.
دربارهی تکنیک، کرنبرگ معتقد است که چهار تکنیک اساسی در این درمان وجود دارد:
- تأویل دادن /= interpretation/ (بهصورت کلاسیک آن)
- تحلیلِ انتقال /= transference analysis/ (تفاوت تحلیل انتقال در این درمان با روانکاوی کلاسیک، در این است که تمامی انتقالها، در قالب دوگانههای ارتباطیِ «خود» و «دیگری» تحلیل میشوند.
- بیطرفی /= neutrality/ (بههمان شکل کلاسیک، با این استثنا که قواعد سرسختانهای برای حضور در جلسات وضع میشود. برای مثال کنشهای پرخاشگرانهی آسیبزا از جانب بیمار، سبب اتمام روند درمان میشود.)
- بهکارگیری انتقال متقابل /= utilization of countertransference/ (با این توضیح که انتقال متقابل میتواند هماهنگ با انتقال بیمار /= concordant/ یا مکمّل آن /= complementing/ باشد.)
در نهایت تاکیتکها، راجع به راهبردهایی است که در هر لحظه، یا هر جلسه، بهاقتضای شرایط موجود، بهکار گرفته میشوند. این راهبردها با توجه به سه چیز، توسط درمانگر برگزیده میشوند: ابرازهای کلامی بیمار؛ ابرازهای غیرکلامی بیمار؛ و انتقال متقابل
برای مثال درصورت وجود خطر خودکشی، قراردادی جدّی با بیمار بسته میشود که پیشازهرچیز مسئولیت جانِ خود را پذیرفته و فعلا دست از خودکشی بردارد. سپس از او خواسته میشود که بینِ مراجعه به مراکز اورژانش یا صحبت با درمانگر، یکی را انتخاب کند. علاوهبر این موارد، دیدار بین جلسات نیز در این درمان وجود ندارد. در اینجا کرنبرگ تأکید میکند که پس از اِعمال این قرارداد که شکلی از کنترل است، باید سریعا معنای این رفتار را نزد بیمار جویا شده و سپس آن را تأویل کرد.
لینک دسترسی به فیلم سخنرانی منبع: https://www.youtube.com/watch?v=vZS7DiZa_4A
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
عالی ممنونم ازتون