در فاصله بین جلسات روان درمانی چه کنیم؟
جلسهی روان درمانی مثل هم زدن شربت خاکشیر است. خاطرات فراموششده، چیزهای خنثای تهنشینشده در ذهن و روان ما بالا میآیند و میچرخد. تازه به بعضیهایشان فکر میکنیم و گاهی مسائل را از دریچهای تازه میبینیم. اما هر جلسهی روان درمانی 45 دقیقه تا یک ساعت است و معمولا یک بار در هفته. بسته به اینکه توی جلسه چه اتفاقی افتاده باشد، حال ما در فاصله بین جلسات روان درمانی فرق دارد. اگر جلسات اولتان است، شربت خاکشیر شما ممکن است بهراحتی تهنشین نشود. چه کنیم؟
به خودمان زمان بدهیم!
در فاصله بین جلسات روان درمانی ممکن است هر اتفاقی بیفتد! گاهی ممکن است خیلی حالتان خوب باشد؛ گاهی هم ممکن است حس کنید پرخاشگرتر شدهاید، ممکن است گاهی غمگین بشوید، ممکن است به یاد موضوعی که در اتاق درمان به رواندرمانگرتان گفتهاید بیفتید و چند بار گریه کنید، حتی ممکن است حس کنید درمانگرتان به درد نمیخورد و حرف شما را درست نفهمیده است. یک واقعیت: شما تنها نیستید!
برای رسیدن به امنیت روانی و تنظیم و مدیریت بهتر احساساتمان به زمان احتیاج داریم. ما انسانها «در زمان» زندگی میکنیم. «بهمرور» یاد میگیریم، عادت میکنیم و البته تغییر! آهسته آهسته رابطهمان با درمانگر را شکل میدهیم، آهسته آهسته امنیت را کنار او تجربه میکنیم و آهسته آهسته از او یاد میگیریم. تحمل این «آهستگی» سخت است بهویژه اگر عجله داشته باشید یا نیاز فوری به اثربخشی روان درمانی داشته باشید. گاهی اضطراب و افسردگی ما به قدری شدید است که از تحملمان خارج است. احتیاج داریم که یکی دستمان را بگیرد و از دریای پرشور وضع بدی که داریم، بیرونمان بیاورد.
جملهی معروفی هست که میگوید: وضع بد امروز شما بهمرور و در طول زمان به وجود آمده پس لازم است به مرور زمان تسکینش بدهید. حرف درستی است اما وقتی درد داریم سخت است به آن فکر کنیم. اگر به کسی که از دنداندرد خوابش نمیبرد و دندانپزشک سه روز دیگر به او وقت داده، این جمله را بگویید نصفتان میکند! اینجاست که آدم مثل فرهاد در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» میگوید: «خب صبر میکنم دیگه! صبر نکنم چیکار کنم!»
صبر کردن، درک و تحمل این «آهستگی» است. آهستگی تغییر و تاثیر. اینروزها حتی برای اینکه داروهای روانپزشکی افسردگی هم اثر کنند میگویند باید حداقل بیست روز از آغاز مصرفشان بگذرد.
سوژه پیدا کنیم!
هرجا که کنترل افکار یا هیجانات از دستتان در رفت یا چیزی یادتان آمد یادداشت کنید! واقعا لازم نیست مثل کارآگاهها وسواس زیادی در نوشتن به خرج بدهید. اگر حافظهی خوبی دارید یا موضوعی که اتفاق افتاده خیلی مهم است و ممکن نیست یادتان برود لازم نیست بنویسید. یادتان باشد که در جلسهی بعدی ماجرایش را برای رواندرمانگرتان تعریف کنید. فکر کردن به اینکه «توی اتاق درمان آن را برای درمانگرم میگویم و او کمکم میکند بهتر بفهممش» میتواند آرامشبخش باشد.
مثلا اگر همیشه خشمگین شدن یا دفاع از حق خودتان برایتان دشوار بوده و در جلسات روان درمانی تان به این مسئله رسیدهاید، ممکن است در فاصلهی بین جلسات سر موضوعی پرخاشگری کنید. یا جایی کنترلتان از دستتان در برود و رفتاری داشته باشید که برخلاف عادت همیشگیتان بوده است. نمیگوییم این رفتارها لزوما درستند؛ اما چیزهاییاند که ممکن است اتفاق بیفتند و شما را درگیر احساس گناه، خشم شدید یا هر هیجان دیگری کنند. قضاوتشان نکنید، خودتان را سرزنش نکنید. هیچکس به بچهای که تازه راه افتاده و زمین میخورد گیر نمیدهد. همه برایش دلسوزی میکنند و سعی میکنند ازش مراقبت کنند. شما دارید یاد میگیرید هیجاناتتان را مدیریت کنید و به تعادلی در آنها دست پیدا کنید. پس از خودتان تا جلسهی بعد مراقبت کنید! تجربهتان را به درمانگرتان بگویید تا با کمک او بتوانید به درک بهتری از خودتان برسید.
نکتهی انحرافی: حتی آدمهای امن و نسبتا سالم هم گاهی از کوره درمیروند یا ممکن است به خاطر اتفاقی نتوانند خودشان را کنترل کنند.
تهدیدها را به فرصت تبدیل کنیم!
فاصلهی بین جلسات یا دیدارها تهدید است یا فرصت؟ شاید دلتان بخواهد فاصله بین جلسات روان درمانی تان کمتر باشد، بهویژه اگر تازه شروع کردهاید یا شرایط بدی دارید. شاید این موضوع را با درمانگرتان مطرح کنید اما او نتواند زودتر بهتان وقت بدهد. درمانگر وقتهایش پر است یا تصمیم دارد برود سفر یا …. . اما این فاصله گرفتن، طرد کردن و پس زدن نیست؛ فاصله گرفتنی است ضروری برای رسیدگی به نیازهای شخصی.
شاید اگر درمانگر درخواست شما را برای زودتر نوبت دادن رد کند، احساس طردشدگی کنید. (شاید بهتر باشد این مسئله را با درمانگرتان مطرح کنید) اما درمانگرها درخواست ما را رد نمیکنند چون ما بدیم، مشکلی داریم یا خواستنی نیستیم. فاصله میگیرند چون آنها هم دنیای درون روانی ،نیازها و کارهای دیگری هم دارند که باید بهشان برسند. در واقع اینطوری است که میتوانند بهتر به ما کمک کنند و امنیت بیشتری در ارتباط با ما بسازند.
فاصله چه کمکی به ما میکند؟
فاصله همهجا هست. نه فقط در روان درمانی . گاهی ما از پدر و مادرمان یا پدر و مادرمان از ما دور میشوند. گاهی کسی که دوستش داریم ممکن است برود سفر یا درگیر کاری بشود که نتوانیم ببینیمش. فاصله نوعی دعوت است! دعوت به ساختن. ما در هنگام فاصله انگارهها را به یاد میآوریم و کاری را انجام میدهیم که روانشناسها آن را نتیجهی «درونیسازی» میگویند. تصور میکنیم اگر مادرم الان بود چه میکرد؟ برایم جوشانده میگذاشت و بهم شربت ویتامین میداد و بهم میگفت استراحت کنم. حالا که او نیست همین کارها را میکنم. و اینگونه از خودم مراقبت میکنم.
فاصله بین جلسات روان درمانی باعث میشود ما کمکم و به مرور زمان این سوال را از خودمان بپرسیم: «اگر درمانگرم بود چه میکرد؟» احتمالا از من میپرسید: «چه اتفاقی در تو افتاد که یکهو کز کردی و در خودت فرو رفتی و انگار اجتناب کردن در تو فعال شد؟ من فکر میکنم برای کمک به تو مهم باشد به دنیای درونت نگاهی بیندازیم.» حالا که درمانگرم در دسترس نیست من به دنیای درونم نگاه میکنم و فکر میکنم چه اتفاقی در من افتاد؟ و همینجاست که میتوانیم آموزههای درمان را در زندگی به کار ببریم. آیا اثربخشی روان درمانی اینطور بیشتر نمیشود؟ هر چقدر به مرور زمان، بتوانیم کاری که درمانگرمان میکند را خودمان برای خودمان انجام بدهیم، خودآگاهتر و سالمتر و البته مستقل زندگی میکنیم.
چرا از فاصله میترسیم؟
در تمام مدتی که روی وبسایت کلینیک دربارهی روابط انسانی مطالبی نوشتهام و همراهانی خواندهاند و به من بازخورد دادهاند، احساس کردهام که گاهی از فاصله میترسند. انگار فاصله آنها را میترساند یا دوست دارند کسی را داشته باشند که ازشان فاصله نگیرد. باز هم لازم است اشاره کنم که: شما تنها نیستید! انگار اگر کسی از ما فاصله بگیرد یعنی دوستمان ندارد. فاصله یعنی نبودن و نیستی. اما معنای کلمهی فاصله این نیست. اگرچه ممکن است در دنیای ذهنی بعضی از ما، به خاطر تجربیات گذشته، فاصله چنین معنایی بدهد.
شاید بعضی از آدمها موقعی که میخواهند از ما فاصله بگیرند، با حالت قهر این کار را میکنند یا رفتاری دارند که طردکننده است. اما فاصله با طرد کردن متفاوت است و لازم است از هم جدایشان کنیم. در یک رابطهی ایمن، طرد کردن و فاصله گرفتن از هم جدا هستند یا اگر رفتار طردکنندهای رخ بدهد، ترمیم میشود. فاصله گرفتن دعوت به استقلال است. هر مقدار که بترسیم از فاصله گرفتن، به همان مقدار به «کودک بودن» باز میگردیم. و البته شاید طرف مقابلمان حس کند با او مثل کودکی نیازمند رفتار میکنیم که باید پشت سرش راه بیفتند و در هر لحظه پاسخگویش باشند.
ما در فاصله است که یاد میگیریم از اندوختههای روانشناختی و انگارههایی که از روابطمان ساختهایم استفاده کنیم. اینگونه دنیای درونی غنیتری داریم و البته همدیگر را بهتر درک میکنیم. در پایان لازم است اشاره کنم، تمام احساسات ما در فاصله بین جلسات روان درمانی پذیرفتنی هستند. میتوانیم راجع به آنها با درمانگرمان صحبت کنیم. او به ما کمک خواهد کرد تا کمکم بتوانیم از اثرات اتاق درمان استفاده کنیم.
بیشتر بخوانید:
دیدگاهتان را بنویسید