با نفرت در اتاق درمان چه کنیم؟
بازخوانی مقاله «نفرت در انتقال متقابل»
احتمالا به عنوان روان درمانگر بارها پیش آمده که از برخی مراجعان خود بیزار شویم. اگر حافظه خود را مرور کنیم یقینا برخی از مراجعان خود را به خاطر خواهیم آورد که پس از اتمام جلسه درمان با آن ها حس سنگینی از خستگی، رخوت و بیحوصلگی را در خود پیدا کردهایم. احتمالا هر کدام از ما حداقل یک مراجع داشته ایم که با نزدیک شدن به زمان جلسه با او پریشان شده باشیم. پریشانیِ برآمده از این پرسش در ذهن که دوباره چگونه قرار است 45 دقیقه جلسه با این مراجع را تاب بیاوریم؟ احیانا هر کدام از ما از پایان یافتنِ درمان برخی از مراجعان مان تجربه ای مبنی بر رهایی، آسودگی و خلاص شدن در خود احساس کردهایم. خلاصه کلام آنکه تجربه بیزاری، خشم یا به عبارت دقیق تر نفرت از مراجع پدیده ایست شایع در فضای درمانی که غالب درمانگران با آن آشنا هستند.
در این نوشتار بر آن هستیم تا به بازخوانی مقاله «نفرت در انتقال متقابل[1]» بنشینیم. دانلد وینیکات[2] در سال1949 با نوشتن این مقاله کوشیده است تا تجربه نفرت از مراجع را ریشه یابی کند، به ابعاد متفاوت آن بپردازد و تصویری واضح و جامع از نفرت جاری در رابطه درمانگر و مراجع ارائه کند.
فهرست محتوا:
Toggleتفکیک بیماران سایکوتیک و مرزی از بیماران نوروتیک
وینیکات در مقاله «نفرت در انتقال متقابل» ضمن صحه گذاشتن بر این امر که اساسا نفرت درمانگر در مواجهه با بیماران نوروتیک هم تجربه میشود جنس نفرت تجربه شده با بیماران نوروتیک را متمایز و متفاوت با بیماران مرزی و سایکوتیک تعریف میکند. او میگوید مدیریت بیماران دچارِ جنون به غایت پیچیده تر، پرفشارتر و خسته کننده تر است. به عبارتی او با این تقسیم بندی اذعان میکند که نفرت در درمان بیماران نوروتیک وجه انتزاعی دارد، در فرایند درمان قابل پنهان شدن است و چندان مسئله ساز نمیشود. این بیماران تا میزان قابل توجهی قابلیت فهم دوسوگرایی و تفکیکِ عشق و نفرت از یکدیگر را دارند. درحالی که در درمان بیماران مرزی و سایکوتیک به واسطه فقدان این قابلیت، نفرت به امری عینی بدل میشود، ظهوری ملموس در اتاق درمان پیدا میکند و مسئله ساز میشود.
درمانگر _مراجع به مثابه مادر _ نوزاد
ناگفته پیداست که اساسا وینیکات مادر و نوزاد را در ماه های اول تولد متمایز از یکدیگر نمیداند و حتی هر دو را یک واحد روانی در نظر میگیرد. او همین تعریف را درباره درمانگر و مراجع هم صادق میداند و در تایید این مدعا بر رابطه مبتنی بر انتقال و انتقال متقابل اشاره میکند. به عبارت دیگر درمانگر و مراجع به طور پیوسته یکدیگر را در قامت ابژه اولیه باز مییابند و یک دنیای بین روانی در فضای اتاق درمان شکل میگیرد. فهم این نکته از این جهت حائز اهمیت است که بدانیم آنچه که وینیکات تحت عنوان نفرت در اتاق درمان تعریف میکند ریشه در همان نفرتی دارد که ابژه در رابطه اولیه اش با مادر زیسته است.
نفرت مادر از نوزاد
وینیکات با نوعی آشنایی زدایی از مادر و مادرانگی، واضحا از نفرت مادر در ارتباط با نوزادش صحبت میکند. او تلویحا ایده ملانی کلاین مبنی بر پیشینی بودن رانه مرگ، اضطراب نابودی و پرخاشگری از جانب نوزاد را رد میکند و در این مقاله صریحا میگوید که از قضا نفرت از جانب مادر آغاز میشود. البته او همچنان عشق را قدیمی تر معرفی میکند اما چنین اذعان میکند که مادر نیز در لحظاتی از فرایند مادرانگی اش در مواجهه با نوزاد، نفرتی را در نسبت با او تجربه میکند. وینیکات برای این تجربه نفرت 18 دلیل میآورد که مهم ترین آن ها عبارت اند از:
- نوزاد با تصویر ذهنی مادر از نوزاد خیالی اش مطابق نیست.
- نوزاد در بدو تولد و هنگام خروج از مادر به بدن او آسیب میزند.
- نوزاد با مادر رفتاری وحشیانه دارد و به او آسیب میزند.
- نوزاد پس از رفع نیازش مادر را همانند پوست یک پرتقال بیرون میاندازد.
- نوزاد آرامشِ زندگیِ سابق مادر را مختل میکند.
- نوزاد مادر را ناکام میگذارد و گاها نسبت به او نامهربان است.
- و…
وینیکات با ذکر این دلایل چنین نتیجه میگیرد که مادر باید ضمن فاصله گذاری از تصویر آرمانی و کلیشه ای از مادرانگی، این نفرت از نوزاد را خودآگاه کند و آن را به رسمیت بشناسد. در غیر این صورت نسبت به نوزاد دچارِ احساس گناه خواهد شد و به رفتارهای مازوخیستیک رو خواهد آورد. وینیکات واضحا بین مفاهیمی از قبیل نگهداری و دربرگرفتن با رفتارهای مازوخیستیک تمایز قائل میشود و فهم مرز باریک موجود بین دو ساحت را برای مادر لازم میداند.
دوره آموزشی آفلاین آزمون SWAP
دوره ISTDP | مقدماتی تا پیشرفته
دوره های ترمیک آکادمی روانپویشی آگاه
دوره های ترمیک 1.5 ساله، آکادمی روانپویشی آگاه
تربیت درمانگر حرفه ای با رویکرد ISTDP
لالایی مادرانه به مثابه بازنمودی از نفرت مادر
وینیکات در ادامه این مبحث ذکر میکند که اتفاقا تعدادی از لالایی های مادرانه مضامینی خشن دارند که این خشونت میتواند بازنمودی از نفرت مادر نسبت به نوزادش باشد. مادر در فضایی عاشقانه برای نوزادش لالایی میخواند و نوزاد در آرامش به خواب میرود اما کلمه به کلمه این لالایی واجد نفرت ناخودآگاه مادر است. وینیکات تاکید میکند که از قضا به مدد این لالایی ها وجوهی از این نفرت تخلیه میشود و به یک معنا ظرفیت مادر برای تاب آوردن این نفرت بالا میرود. او در این مقاله نمونه ای از این لالایی ها را ذکر میکند:
«بخواب کودکم بالای درخت. زمانی که باد میوزد و گهواره ات تکان میخورد. زمانی که شاخه درخت میشکند و گهواره ات سقوط میکند…»
نفرت درمانگر از مراجع
وینیکات با ترسیمی قرینه وار بین زوج مادر-نوزاد و درمانگر-مراجع، همان فضای پیچیده و چندلایه مبتنی بر نفرت را درباره رابطه درمانگر و مراجع هم صادق میداند. او چنین شرح میدهد که شخصا در مواجهه با بیماران سایکوتیک چنین نفرتی را تجربه کرده است. بیماران سایکوتیک از آنجایی که دارای روانی نامنسجم، چندپاره و تهی از دوسوگرایی هستند، قادر به درک مفاهیم انتزاعی و تفکیک عشق از نفرت نیستند و هر آنچه که زیست میکنند را در فضای اتاق درمان تخلیه میکنند. این وضعیت درمانگر را به غایت خسته و فرسوده میکند. این خستگی و فرسودگی میتواند در بستر انتقال متقابل چیزی از ناخودآگاه درمانگر را افشا کند و در مواقعی وجوهی اضطراب زا و گناه آلود به خود بگیرد و غایت درمان را به محاق ببرد.
از همین روی وینیکات نتیجه میگیرد که درمانگر نیز همانند مادر باید این نفرت را خودآگاه کند، آن را به رسمیت بشناسد و حتی آن را در فرایند درمان نیز به کار بگیرد.
بازخوانی یک رویا
وینیکات در مقاله «نفرت در انتقال متقابل» رویایی را شرح میدهد که بخشی از آن نسبتی تنگاتنگ با بیمار سایکوتیک او دارد. او چنین شرح میدهد که در بخشی از این رویا در قامت یک بازیگر تئاتر روی صحنه تئاتر رفته است و باید در مقابل تماشاگران بازی بکند. در این حین اضطرابی غریب و تکان دهنده به او دست میدهد. اضطرابی مبنی بر از دست دادن سمتِ راستِ بدنش. وینیکات این بخش از رویایش را بازنمایی چیزی تعریف میکند که در اتاق درمان با بیمار سایکوتیک خود تجربه کرده است. این بیمار سایکوتیک معتقد بود که بدنی ندارد و صرفا ذهن دارد. وینیکات توضیح میدهد که هرگونه صحبت از بدن برای این بیمار شدیدا اضطراب آور و غیرقابل تحمل بود. این بیمار از وینیکات خواسته بود که صرفا با ذهن خود با ذهن این بیمار ارتباط برقرار کند. وینیکات توضیح میدهد که چنین درخواستی از جانب بیمار برای او بسیار سخت و فرساینده بود و تلاش میکرده تا این واقعیت را سرکوب کند.
رویای اضطراب آور وینیکات بازنمودی از چیزی بود که او در اتاق درمان با بیمار تجربه میکرده است. او در این باره مینویسد:
« شبی که این رویا را دیدم با همه دغدغه هایی که داشتم کمی از حرف مراجعم آزرده شده بودم…. طول کشید تا خودم را پیدا کنم و لغزش هایم را ترمیم کنم. نکته اصلی این بود که می باید اضطرابم را میفهمیدم و این قضیه خود را در رویای من نشان داد. با فقدان قسمت راست بدنم آن هم زمانی که سعی میکردم نقشی را بازی کنم که مردم آن را تماشا میکردند. سمت راست بدنم قسمتی بود که با این بیمار در ارتباط بود و طبق خواسته او باید در انکار مطلق میبود….میتوان تفسیرهای دیگری از این رویا داشت ولی در نتیجه این رویا و با به یاد آوردن آن توانستم دوباره تحلیل را پیش ببرم و آسیب های وارد شده را التیام بخشم. آسیب هایی که ریشه در ارتباط من با بیماری داشت که نمیخواست بدن داشته باشد»
تاب آوردنِ نفرت در انتقال متقابل
وینیکات در این مقاله توضیح میدهد که درمانگر باید این نفرت را تاب بیاورد. همچنانکه او معتقد است مادر نیز باید این نفرت را تاب بیاورد. او شرح میدهد که درمانگر باید از طریق فهم این نفرت و آگاهی بر وجوه مختلف آن بتواند کشف کند که در روان مراجع چه میگذرد. به یک معنا او معتقد است درمانگر باید آن نفرتی که مادر تاب نیاورده و به رابطه ناسالم اولیه بین مراجع و مادر دامن زده است را تاب بیاورد و از آن جان سالم به در ببرد.
او اضافه میکند که حتی درمانگر در شرایط لازم باید این نفرت را برای مراجع به شیوه ای تفسیر کند. وینیکات اذعان میکند که حتی چنین مراجعانی در لحظاتی به دنبال نفرتِ روانکاو هم هستند و از قضا باید درمانگر این نفرت را پیش روی آن ها بگذارد. اگر مراجع این نفرت را لمس نکند چه بسا هیچگاه عشق را نیز فهم نکند. با این حال پرواضح است که نخستین گام برای این امر این است که خود درمانگر ابتدا این نفرت را در تحلیل شخصی اش ردیابی کند و وجوه مختلف اش را بشناسد.
مشاهده لیست دوره های روانشناسی با مدرک در کلینیک اگاه
[1]Hate in the countertransference
[2] Donald Winnicott
درباره آراز مطلب زاده
آراز مطلب زاده هستم. دانشجوی سال آخر مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی کودک و نوجوان. از سال ۹۹ مطالعه در زمینه روانکاوی کلاسیک را آغاز کردهام و در دو سال اخیر روی رویکرد آبجکتریلیشنز متمرکزتر شدهام. در این مسیر از دورهها و آموزههای اساتیدی از قبیل دکتر معصومه حنیفه زاده٬ دکتر مهدی میناخانی٬ دکتر مهدیه تویسرکانی٬ دکتر علیرضا طهماسب و دکتر سعید قنبری هم بهره جستهام. از چند سال پیش کوشیده ام از منظر رویکردهای روانکاوانه پژوهش ها و مطالعاتی در زمینه سینما و ادبیات داستانی داشته باشم که عمده آن ها در نشریات مربوط به حوزه سینما و ادبیات منتشر شده اند. از سال ۱۴۰۲ هم همکاری ام با بخش مقالات تخصصی سایت کلینیک آگاه آغاز شده است.
نوشتههای بیشتر از آراز مطلب زاده
دیدگاهتان را بنویسید