فرجامِ نوروزِ انتقال؛ نگاهی به آرای گلن گابارد

ناگفته پیداست که اساسا یکی از چالش برانگیزترین و مهم ترین مقاطع برای آنالیزان[1] و آنالیزور[2] مقطعِ خاتمه آنالیز[3] است. به یک معنا می توان چنین انگاشت که مواجهه با غیابِ آنالیز برای هردو طرف رابطه درمانی می تواند چالش ها و حتی بحران های جدی را به بار بیاورد. مطالعات و تجارب بالینی حاکی از این واقعیت است که ریشه این چالش ها و بحران ها می تواند از پروسه خود درمان آغاز گردد و تاثیرات آن تا سال ها پس از درمان پابرجا بماند.
برای آشکار ساختن اهمیت آنالیز، نقش آنالیزور و رابطه دوسویه آنالیزان و آنالیزور شاید بیراه نباشد تا این جمله معروف فروید(1915) را یکبار برای خود مرور کنیم: «این رابطه ای است که هیچ مدلی از آن در دنیای واقعی وجود ندارد». فلذا می توان حدس زد که برای یک آنالیزان خروج از چنین رابطهای که بازیابی آن در خارج از اتاق درمان ناممکن خواهد بود، چه مشقت ها و چالش هایی را به بار خواهد آورد.
عمده پرسش های مطروحه درباره ایامِ پساآنالیز به این مسئله جدی بازمی گردد که اساسا آن چیزی که از آن تحت عنوان «نوروزانتقال[4]» یاد می کنیم به چه تقدیری مبتلا می شود؟ آیا لزوما یک آنالیزِ موفقیت آمیز به انحلالِ هرگونه «نوروز انتقال» بین آنالیزان و آنالیزور در ایامِ پسا آنالیز منتهی می شود؟ آیا «مرزهای تحلیلی» که بین آنالیزان و آنالیزور در اتاق درمان وجود داشت می تواند به «مرزهای اجتماعی» بدل شوند که قرار است اکنون بین دو شهروند شکل بگیرند؟
نوشتار پیش رو در پی آن خواهد بود تا ضمن مرور پژوهش های موجود درباب سوالات مطروحه، از منظر گلن گابارد، روانکاو سرشناسِ آمریکایی، پاسخ هایی هم به این سوالات بدهد.
فهرست محتوا:
Toggleاستمرارِ «نوروز انتقال»
یکی از مهم ترین پژوهشها درباره بقا یا رفع «نوروز انتقال» به پژوهش آرنولد فِفر(1963) مربوط است. فِفِر اذعان میکند که در مصاحبه با افرادی که سابقه آنالیزشدن داشتهاند یک واقعه جالب توجه رخ میدهد. و آن واقعه جالب توجه عبارت از این است که این افراد گویی به آخرین لحظه آنالیزشان باز میگردند. به این معنا گویی «نوروز انتقال» مجددا سر از خاک بلند میکند و چارچوب رابطه فرد با مصاحبه کننده را میسازد. به زبان ساده تر انگار رابطهای که فرد اکنون با فقدان آن مواجه است در دل رابطه با مصاحبه کننده بازپدید میآید. فلذا فِفر نتیجه میگیرد با اینکه آنالیز به پایان رسیده است اما فانتزی «ارتباط مجدد با آنالیزور» با حرارتی وصف ناپذیر همچنان در آنالیزان پابرجاست.
البته بعدتر فِفر (1993) این ایده خود را کمی تعدیل کرد و گفت در آن فرایند لزوما مصاحبه کننده با آنالیزور یکی انگاشته نمیشود. بلکه آن فرایند را نوعی «تکرارِ آنالیز بیمار» تفسیر می کند. به این معنا که در طی آن فرایند عود و بهبودی از «نوروز انتقال» به نمایش گذاشته میشود. چرا که در این فرایند، فرد مصاحبه کننده همزمان هم بازنمایی یک ابژه قدیمی( آنالیزور) است و هم خود مظهری است از یک ابژه جدید( براساس یکپارچگی جدید تعارضها که محصول نوروز انتقال است). فلذا هردوی این بازنماییهای ذهنی به طور نامحدودی باقی میمانند.
تشدید و عود نوروز انتقال پس از پایان آنالیز
در همین راستا پژوهش های دیگری نیز وجود دارد که حاکی از ابقایِ «نوروز انتقال» و حتی تشدید آن پس از پایان فرایند آنالیز است. به طور مثال نورمن و همکاران (1976) با پنج نفر که همگی سابقه آنالیز داشتند چهار یا پنج بار مفصلا به فاصله یک هفته مصاحبه کردند. نتایج این مصاحبهها همگی گویای این واقعیت بودند که تمام این پنج نفر با مصاحبه کنندگان شروع به بازتولید رابطه انتقالی کردند. چنان که گویی مجددا با آنالیزور سابق خود رویارو شده اند. آن ها نتیجه گیری کردند که «نوروز انتقال» به عنوان ساختار نهفتهای باقی میماند که ممکن است مجددا سرباز کند و تکرار شود.
گابارد(1993) نیز تا حد زیادی گزارههای مطرح شده درباره بقای «نوروز انتقال» را تایید می کند. البته او اضافه می کند که هرچند این انتقال لزوما حل نمیشود اما به قدری تعدیل مییابد که بیماران کمابیش میتوانند در زیستِ پساآنالیز خود با آن کنار بیایند. به یک معنا او اظهار میکند میلِ موجود در پسِ نوروز انتقال باقی میماند اما این انتظار که دیگران به آن چگونه واکنش نشان دهند تا حد زیادی دستخوش تغییر میشود.
آنالیزان باز می گردد
اهمیت و قدرت «نوروز انتقال» تا آنجا پیش میرود که افراد پس از سال ها، تحت عنوان آنالیزان برای بازیابی آنالیز از دست رفته مجددا به آنالیزورخود مراجعه میکنند. به طور مثال وهارتلوب و همکاران(1986) بر روی 71 بیمار پژوهشی انجام دادند. گزارشها حاکی از این بود که این بیماران سالها قبل فرایند آنالیز خود را به طور موفقیت آمیزی به اتمام رسانده بودند. اما پس از سه سال مجددا به آنالیز بازگشتند. فلذا میتوان نتیجه گرفت که یکی از پرتکرارترین تقدیرهایی که «نوروز انتقال» به آن مبتلا می شود «بازگشت به آنالیز» است.
لئووالد(1980) در تحلیل علت این بازگشت نکات جالبی را مطرح میکند. او میگوید در تحلیل علت این بازگشتها یک احساس بسیار شایع است. و آن چیزی نیست جز «احساس گناه». او معتقد است آنالیزان احساسی مبنی بر گناه را نسبت به آنالیزور خود دارد و این احساس گناه پس از پایان آنالیز اوج میگیرد. گویی آنالیزان گمان می کند پس از کامیابی در آنالیز، آنالیزور خود را طرد کرده و جلسات را پایان داده است. او چنین میپندارد که خائن به آنالیزور است. فلذا مجددا به جلسات باز می گردد تا آنالیزورِ عصبانی در پندارش را تسکین دهد. چنین قرائت از رابطه با آنالیزور و قطع ارتباط با او را می توان بازتابی از فرایند و تقدیر رخ داده در ارتباطات اولیه فرد با مادر دانست.
گابارد نیز در همین راستا بازگشت فرد به آنالیز را محتمل میداند. او اگرچه شیوه برخورد درمانگران با این بازگشت را منحصربه فرد میداند. اما دونکته اساسی در این مورد متذکر می شود: نخست آنکه این آنالیزان است که برای بازگشت باید تصمیم بگیرد. نه آنالیزور! و دوم آنکه آنالیزور باید پس از پایان درمان مرزها را تاحد زیادی به همان سیاق نگه دارد تا پس از بازگشت آنالیزان به درمان امکان بازیابی آنالیز از دست نرفته باشد.
مواجهه با آنالیزور در یک موقعیتِ «غیرتحلیلی»
تحلیل لئووالد ما را به یک واقعیت دیگر درباره فرایند «آنالیز» و «نوروز انتقال» آگاه میسازد و آن چیزی نیست جز خودِ نقش آنالیزور. از یاد نبریم که سرِ دیگر این رابطه به آنالیزور ختم می شود و او هم واجد ذهنیتی نسبت به فرایند آنالیز است و چه بسا خودآگاه یا ناخودآگاه دارای مواضعی نسبت به موضوعاتی از قبیل «پایان آنالیز» ، «نوروز انتقال» و… است. پرواضح است که یک آنالزور مجرب و ماهر قادر خواهد بود مرزها را در طول آنالیز به طور نسبی مدیریت کند. اما در ایام پساآنالیز شرایط پیچیده خواهد بود. اوج این پیچیدگی در موقعیتهایی دیده میشود که آنالیزور سالها پس از ایفای نقش آنالیزور، نقش آموزش دهنده یا سوپروایزر را برای آنالیزان خود بر عهده میگیرند.
یک کودک همیشه کودک نیست! نوروز انتقال
در تشریح پیچیدگی این وضعیت جوان فلیمگ(1987)چنین مطرح میکند که اساسا آنالیزورهایی که پس از سال ها نقش سوپروایز را برای آنالیزان سابق خود بر عهده می گیرند به سختی می توانند از رابطه تحلیلی که سابقا با او داشتند فراتر روند و یک رابطه حرفه ای را با او تجسم کنند. فلیمگ(1987) برای توضیح دقیق تر این وضعیت از عبارت «یک کودک همیشه کودک است» استفاده میکند و اضافه میکند که این افراد نمیتوانند بپذیرند که «بچه» آن ها بزرگ شده است.
از طرف دیگر درتوضیح معایب چنین وضعیتی از شکل گیری انگیزه هایی از قبیل «مریدپروری»، «جبران» و…در آنالیزور/سوپروایزر/آموزش دهنده نیز گفته اند. به طور مثال گرینکار(1966) به آرزوی نهفتهای اشاره میکند که در چنین موقعیتی از طرف آنالیزور شکل میگیرد. آرزویی مبنی بر اینکه شاگرد من قرار است مطیع و وفادار من باقی بماند. چنین وضعیتی میتواند آسیبهایی در کار حرفهای مبنی بر ناتوانی در اعلام مخالفت، فرقه گرایی و… پیش آورد و آزادی فراینده فکر را هدف روانکاوی اساسی است نقض کند.
گابارد نیز ضمن تایید گزارههای بالا میافزاید که این وفاداریِ نانوشته در ایام پساآنالیز هم میتواند رابطه مریدگونه را سبب شود و هم آنکه یک چرخه بین نسلی ایجاد کند که خروج از آن آسوده نخواهد بود. به یک معنا گویی آنالیزورهای جوان باید مطابق با اساتید خود که پیش تر آنالیزور آنها بوده است جلو بروند و این درحالی است که اساسا در بسیاری از مواقع آنچه را که مطابق آن پیش میروند را درست و دقیق درک نکردهاند. تعمق در این جملات گابارد علت این واقعیت تلخ را برای ما بیشتر آشکار میکند که چرا اساسا در روانکاوی تا این حد فرقه گرایی رواج پیدا کرده است.
منابع:
گلن، گابارد (1398) ،مرزها و تخطی از مرز در روانکاوی(ترجمه فاطمه شیخ موسی). تهران:انتشارات ارجمند
Norman HF, Blacker KH, Oremland JD, Barrett WG: The fate of the transference neurosis after termination of a satisfactory analysis. J Am Psychoanal Assoc 24(3): 1976 .
Loewald HW: The waning of the Oedipus complex, in Papers on New Haven, CT, Yale University Press, 1980a.
Fleming J: The training analyst as an educator, in The Teaching and Learning of Psychoanalysis: Selected Papers of Joan Fleming. Edited by Weiss SS. New York, Guilford, 1969/1987.
[1]به عبارت دیگر این واژه برای فرد روانکاوی شونده به کار می رود. کسی که تحت رواندرمانی با رویکرد روانکاوی قرار دارد.
[2] کسی که به عنوان روانکاو مشغول فعالیت است.
[3] روان درمانی با رویکرد روانکاوی
[4] این پدیده در تمام تحلیلشوندگان رخ میدهد. این رخداد روانی بر مسیری اشاره دارد که در آن روابط اولیهتری که مولفههای اصلی نوروز بودند به شکل الگوی غالب احساسات بیمار نسبت به روانکاو در میآیند.

درباره آراز مطلب زاده
آراز مطلب زاده هستم. دانشجوی سال آخر مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی کودک و نوجوان. از سال ۹۹ مطالعه در زمینه روانکاوی کلاسیک را آغاز کردهام و در دو سال اخیر روی رویکرد آبجکتریلیشنز متمرکزتر شدهام. در این مسیر از دورهها و آموزههای اساتیدی از قبیل دکتر معصومه حنیفه زاده٬ دکتر مهدی میناخانی٬ دکتر مهدیه تویسرکانی٬ دکتر علیرضا طهماسب و دکتر سعید قنبری هم بهره جستهام. از چند سال پیش کوشیده ام از منظر رویکردهای روانکاوانه پژوهش ها و مطالعاتی در زمینه سینما و ادبیات داستانی داشته باشم که عمده آن ها در نشریات مربوط به حوزه سینما و ادبیات منتشر شده اند. از سال ۱۴۰۲ هم همکاری ام با بخش مقالات تخصصی سایت کلینیک آگاه آغاز شده است.
نوشتههای بیشتر از آراز مطلب زاده
دیدگاهتان را بنویسید